پاورپوینت کامل خاطرات سرزمین وحی ۶۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خاطرات سرزمین وحی ۶۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاطرات سرزمین وحی ۶۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خاطرات سرزمین وحی ۶۵ اسلاید در PowerPoint :

۱۹۱

مطالبی که می­خوانید، مربوط به اردیبهشت ۷۹ است. وقتی کلاس
تمام شد، راهیِ منزل بودم که اطلاعیه سفر زیارتی حج را بر
روی تابلوی اعلانات دانشکده دیدم. مهم ترین مطلبی که به
چشمم خورد، هزینه سفر بود که در توان من نبود. وقتی به
منزل رسیدم، موضوع را با مادرم در میان گذاشتم که متأسفانه
ایشان هم کمکی نتوانست بکند. موضوع سفر را با پدرم در میان
گذاشتم و ایشان با کمال اشتیاق مشکل من را قابل حل تلقی
کرد. از فردای آن روز به دنبال مقدمات ثبت نام رفتم. وقتی
موضوع را با مسؤول مربوط در میان گذاشتم، اظهار داشتند که
مهلت ثبت نام به اتمام رسیده است. بی نهایت ناراحت شدم و
همین امر باعث شد تا ایشان مرا به دفتر مرکزی ثبت نام و
قرعه کشی واقع در دفتر فرهنگ اسلامی دانشکده راهنمایی
کنند. من امیدوارانه و باشتاب به سوی مقصد حرکت کردم،
خوشبختانه هنوز قرعه کشی انجام نگرفته بود و به همین دلیل
و با اصرار فراوان اسمم را در لیست قرعه کشی قرار دادند.
قرار بر این بود که فردای همان روز در نمازخانه قرعه کشی
انجام گیرد. روز قرعه کشی حدود یک ساعت به اذان ظهر در
نمازخانه حاضر شدم و با خدا راز و نیاز کردم و از صمیم قلب
توفیق زیارت را از او خواستم. بعد از نماز، قرعه کشی آغاز
شد. گروه های مختلف رشته های مختلف و سرانجام گروه
زبان های خارجه که از میان ۱۸ نفر موردنظر تنها فرد حاضر
من بودم.

متأسفانه در میان ۴ انتخاب، اسم من نبود. از قرار معلوم
اسم من اصلاً در میان قرعه ها نبود، بلکه به طور اشتباهی
در گروه های دیگر قرار گرفته بود. به همین منظور روحانی
حاضر در مراسم، خواست که اسم من در لیست ذخیره ها قرار
گیرد. بالاخره پس از چند روز مطلع شدم که یکی از نفرات
اصلی به دلیل پاره ای از مشکلات قادر به همراهی کاروان
نیست. از این رو در عمل نوبت به من می رسید. سرانجام پس از
روزها، هفته ها و ماه ها انتظار، مسؤول محترمی چنین اظهار
داشت که ما خود می دانیم چه کسی را جایگزین کنیم. واقعاً
لحظات تلخ و دشواری بود و تحمّلش بس طاقت فرسا. به این
نتیجه رسیدم که خواست خداوند این چنین بوده است و ما نیز
باید راضی به رضای خدا باشیم. روزهای تلخی را پشت سر
گذاشتم تا به سختی توانستم این موضوع را فراموش کنم.

اوایل فروردین ماه ۱۳۸۰ بود که از دفتر بسیج دانشجویی
پی گیر سفر حج شدم. مسؤولان این بخش همچنان در انتظار
اطلاعیه به سر می بردند، ولی من که صبرم لبریز شده بود،
خود به فکر این افتادم که از دفتر فرهنگ اسلامی کسب اطلاع
کنم. از قضا مراجعه من به این بخش، مصادف با آخرین روزهای
ثبت نام حج بود. ثبت نام مخصوص افرادی بود که سال پیش در
لیست ذخیره ها بودند. دیدار مسؤولان و دست اندرکاران دفتر
فرهنگ پس از یک سال در نوع خود برای هر دو طرف جالب بود.
از فردای آن روز تلاش خود را در جهت فراهم نمودن هزینه سفر
دوچندان کردم و زمان کاری خود را افزایش دادم. از اواخر
مردادماه با دوستان و آشنایان خداحافظی کرده و از آنان
حلالیت خواستم.

در تاریخ ۱۲/۵/۸۰ برای وداع با درگذشتگان به همراه خانواده
به بهشت زهرا رفتم. در همین روز برای دریافت گذرنامه و
مدارک دیگر به ساختمانی واقع در خیابان شکوه مراجعه کردم.
رییس کاروان و تنی چند از مسؤولان، مدارک را تحویل
دانشجویان دادند و اعلام کردند که متعاقباً تاریخ سفر را
اطلاع خواهند داد.

در تاریخ ۱۳/۵/۸۰ به همراه مادرم برای خرید وسایل حج به
بازار تجریش رفتیم. خرید لباس احرام و التماس دعای
فروشندگان چه دل انگیز و زیبا و وصف ناپذیر بود. فردای آن
روز آرایشگاه رفتم و مانند حاجیان واقعی موهایم را کوتاه
کردم (از تهِ ته!)، شاید دیگر قسمت نشود، شاید دیگر دعوت
نشوم. ان شاءالله که چنین نباشد. من برای سفر حج می رفتم،
می بایست تعلّقات مادی و دنیوی خود را فراموش می کردم.

برای من خداحافظی از دوستان و آشنایان فقط برای مدت دو
هفته نبود، احساسی عجیب داشتم. از خود بی خود بودم و از
همه برای همیشه خداحافظی می کردم. این عمل من برخی را
متعجب و تعدادی را آزرده کرده بود و بعضی نیز از دیدگاه
طنز به این مسأله می نگریستند و اظهار می داشتند که من
جنبه سفر را در سن پایین ندارم!

تاریخ سفر هر روز به تعویض می افتاد، ۱۵ مرداد…۱۶
مرداد…۱۷ … و بالاخره روز سفر:

جمعه ۲۶/۵/۸۰

در این روز هیجان و شور و شوقی فراوان بر من چیره شده بود.
سرانجام روز موعود فرا رسید. ولی باور کردن آن، چه دشوار
بود! پس از غسل روز جمعه، آخرین وسایل را بسته بندی کردم.
برای حرکت به طرف فرودگاه لحظه شماری می کردم. در سال
۱۴:۴۵ دقیقه به همراه مادرم منزل را ترک کردیم. تقریباً در
ساعت ۱۵:۳۰ دقیقه بود، پس از سپری کردن اوقاتی در فرودگاه
و دریافت مدارک باقی مانده و کتاب دعا و نوار از
مدیرکاروان، از مادرم خداحافظی کردم و به طرف سالن انتظار
رفتم. دقایقی بعد از آن، برای پرواز به طرف هواپیما حرکت
کردیم. باورکردنی نبود که در حال ترک ایران هستم، آن هم به
خاطر زیارت خانه خدا. اکنون ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه است و من به
اتفاق دوستانم که گویی سال هاست همدیگر را می شناسیم، بر
روی صندلی هواپیما نشسته ایم. بارها تکرار می کردم که این
یک رؤیاست. پیش­تر تصور می کردم که وقتی هواپیما پرواز
کند، می شود پذیرفت که به زیارت کعبه می روم، ولی اکنون
متوجه شدم که حتی زمانی که دست ها را روی خانه خدا گذاشتم
و بر آن بوسه زدم، باور کردنی نبود.

شنبه ۲۷ مرداد:

در ساعت ۷ به فرودگاه رسیدیم و پس از تحویل چمدان ها سوار
بر اتوبوس شده، و به سوی هتل حرکت کردیم. ساعت ۱۱ به اتفاق
اعضای کاروان راهیِ مسجدالنبی شدیم. وقتی وارد محوطه شدیم
روحانی کاروان شروع به صحبت کرد. حالتی عجیب به اغلب
زائران دست داده بود. اولین روز و اولین اوقات با اولین
قطرات اشک مزیّن شد. به داخل حرم وارد شدم. توقفی بر در
خانه حضرت فاطمه کردیم و کماکان اشک می ریختیم، ولی
متأسفانه با مخالفت شدید…مواجه شدیم. سپس به زیارت قبر
پیغمبر رفتم، چه لحظاتی! زبان از بیان آن قاصر است.
نمازهای یومیه را در اوقات خود به جا آوردیم آن هم با چه
شور و حالی.

ان شاءالله روزی برسد که با صدای اذان در میهن عزیزمان،
همه به طرف مساجد رهسپار شوند.

در ساعت ۱۸:۳۰ دقیقه اولین جلسه توجیهی کاروان را با
روحانی و مدیر کاروان برگزار کردیم که بسیار مفید بود.
ساعت ۳:۳۰ دقیقه بامداد، در حرم پیغمبر نماز شب را به جا
آوردم که بسیار دلنشین بود. بعد از نماز صبح به طرف
قبرستان بقیع حرکت کردیم، لحظاتی بس عرفانی، روحانی و
اشک آلود بود و با بارش شدید باران، حال و هوایی دلچسب و
زیبا به خود گرفت که هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد.

بقیع همچون شهر مدینه مظلوم بود به هر طرف آن که
می نگریستم، اشک بود و گریه، زیارت ائمه بقیع عقده های دل
را گشود. روحانی، که گویا از دل همه خبر داشت، با سخنان
خود آنان را به خوبی تسکین می داد و بارها ما را به یاد
ملتمسین دعا می انداخت، که مبادا از طرف آنان نایب الزیاره
نشویم.

بعد از ظهر همان روز بار دیگر به زیارت مسجدالنبی رفتم و
به نیت تمام ملتمسین دعا و مشتاقان، چند رکعت نماز به جا
آوردم. لحظاتی کوتاه نیز در بازگشت به هتل به بازارچه
رفتم.

دوشنبه ۲۹/۵/۸۰

در ساعت ۲ شب بیدار شدم و به طرف قبرستان بقیع به راه
افتادم و چند صفحه ای قرآن تلاوت کردم، قرائت قرآن در جوار
مسجدالنبی حس و حال دیگری دارد. سپس جنب یکی از درهای
مسجدالنبی دو رکعت نماز به جا آوردم. پس از باز شدن در
مسجد به سرعت به طرف محراب حرکت کردم و فقط توفیق این را
یافتم که در صف دوم نماز قرار گیرم. پس از ادای نماز شب و
نماز صبح به همراه دیگر دوستانم به هتل بازگشتیم. توفیق
دیگری که در این سفر نصیبم شد، حضور روحانی عزیز جناب آقای
قرائتی بود که با سخنان شیوای خود در طول سفر، خاطرات خوبی
را در ذهنِ نه تنها من، بلکه دیگر زائران بهجا گذاشت.

سه شنبه ۳۰/۵/۸۰

مثل روزهای قبل، ساعت ۳ صبح به طرف حرم حرکت کردیم و
نمازهای مربوط را به جا آوردیم. مهم ترین خاطره این روز،
دعای توسلی است که به همراه چندتن از زائران و روحانی
کاروان، در پایان شب، در جوار قبرستان بقیع برگزار کردیم.
هنوز خاطرم هست که روحانی کاروان با جمله های خود چگونه
دوستان را تحت تأثیر قرار می داد. ایشان فرمودند: جوانان!
این شب، چهارشنبه، در مدینه در جوار بقیع و شب چهارشنبه
بعد در مکه و شب چهارشنبه بعد در ایران هستیم. گفته های
ایشان هنوز تمام نشده بود که گریه امانمان نداد.

چهارشنبه ۳۱/۵/۸۰

در ساعت ۷ صبح برای زیارت دوره آماده حرکت شدیم؛ مسجد فتح،
سلمان فارسی، قبا، مسجد حضرت فاطمه و… .

در این روز کل کاروان در یکی از اتاق های مشرف به
مسجدالنبی گرد هم آمده و مراسم عزاداری جهت شهادت حضرت
فاطمه برگزار گردید، این شب یکی از بهترین خاطرات من بود.

پنج شنبه ۱/۶/۸۰

در ساعت ۲:۳۰ دقیقه صبح به همراه یکی از دوستانم، طبق قرار
قبلی، دیگر دوستان را برای نماز صبح بیدار کردیم. هدف ما
این بود که اتحادی از شیعه را در صف دوم نماز به نمایش
بگذاریم که الحق والانصاف این چنین گردید. تقریباً ۳۰ نفر
از دوستان به همراه خود، در صف دوم، نماز را بجا آوردیم.

حسن ختام این روز دعای کمیل و سخنان شیوای حاج آقای قرائتی
بود که خاطره ای زیبا را در ذهن ما برجا گذاشت.

جمعه ۲/۶/۸۰

ساعت ۶ صبح برای خواندن زیارت جامعه به طرف قبرستان بقیع
حرکت کردم، همچنین دعای ندبه را در گوشه خلوتی از
مسجدالنبی خواندم. لذایذ معنوی را با تمام وجودم احساس
می کردم. خود را یکی از خوشبخت ترین انسان های روی زمین
می دانستم.

قبل از نماز ظهر، نماز جعفر طیار را با همه دشواری آن بجا
آوردم و حالا دیگر نوبت خداحافظی با پیغمبر و مسجدالنبی
بود. وداعی تلخ و غم انگیز! چگونه می شود از مدینه دل
کَند. گر شوق دیدار کعبه نبود، رفتن از مدینه بس دشوار
می­نمود.

ساعت ۴ بعد از ظهر آماده حرکت به طرف مسجدشجره بودیم. وقتی
به آنجا رسیدیم برای غسل آماده شدیم. غسل از تمام گناهان.

غسل را به جا آوردیم. لباس احرام را بر تن کردیم و نماز
مغرب و عشا را

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.