پاورپوینت کامل مسیر عشق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مسیر عشق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مسیر عشق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مسیر عشق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۱۱

مقدمه

گاهی حوادث و اتفاق هایی در زندگی انسان رخ می دهد که یاد
آن­ها برای همیشه در خاطر او می ماند.

یکی از همین حوادث شیرین، درست در سن ۲۰ سالگی برای من نیز
رخ داد.

هیچ وقت بهترین لحظه زندگی ام را فراموش نخواهم کرد؛
لحظه ای را که برای نخستین بار چشمم به جامه سیاه کعبه
افتاد.

در اواخر مرداد سال ۱۳۸۱ بهترین سفر عمرم نصیبم شد؛ «سفر
عمره دانشجویی».

تصمیم گرفتم از لحظه لحظه این سفر یادداشت بردارم تا هر
گاه دفترچه خاطراتم را ورق می زنم با خواندن مطالب آن، خود
را به گذشته ها ببرم، درست در همان مکان و همان زمان.

امید است که خداوند بار دیگر توفیقم دهد تا مسافر سرزمین
وحی و نور شوم.

نیمه شب است. در سر هوای کعبه دارم، متوسل به امام عصر[
می­شوم که پاورپوینت کامل مسیر عشق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint را نشانم دهد و ره نماید که کدامین
مسیر مرا به کعبه می رساند؟ پاورپوینت کامل مسیر عشق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint کجاست؟

سه ماه بعد، در یک صبح بهاری، باد صبا خبر از دعوت دوست
آورد، باورم نمی شود، داد می زنم، فریاد می­کنم: خدایا!
ممنونم.

روز وداع از دوستان و اقوام، حسرت را در نگاهشان می بینم.
شاید آنان هم امشب دلشان هوای کعبه کرده است. در فرودگاه
اشک می ریزم. خدایا! آیا این جسم پر از گناه، شایستگی
داردکه از سرزمین مادی به دیار نور و معنویت پرواز کند؟

به جدّه می رسم. دیگر تاب ندارم. هر ثانیه اش به حد ساعتی
می گذرد. هرچه به مدینه نزدیک تر می شوم، رودخانه چشمم
بیشتر طغیان می کند.

وارد مسجدالنبی می­شوم. به بین الحرمین می رسم، یک بار به
بقیع بار دیگر به گنبد خضرا (سبز) می نگرم. خدایا! اینجا
کجاست؟ اینجا بهشت است! به سمت بقیع می روم. اجازه ورودم
نمی دهند. از پشت پنجره، چهار سنگ می بینم. سنگ نه، نور…

گویی خواب می­بینم، چقدر به ائمه؛ امام حسن، امام سجاد، به
امام باقر و امام صادق: نزدیکم. اما جسمم اجازه حضور در
کنارشان را نمی یابد. قاصدکی می بینم، دلم ­را به ­او
می سپارم، لحظه ای بعد، قاصدک­ را میان قبور ائمه می بینم
و دلم را…

برای ورود به حرم پیامبر اذن دخول می خوانم. اما اجازه
ورود نمی یابم. شرطه ها به دلیل نزدیک شدن وقت نماز ظهر،
مانع ورودم به حرم می شوند. یا رسول الله! کدامین اذن دخول
را بخوانم تا مرا بخوانی؟ وارد مسجدالنبی می شوم، چه با
شکوه است! نماز تحیّت، نماز شکر باید بخوانم.

صبح روز بعد، به سوی حرم پیامبر۹ پر می گشایم و این بار
اجازه ورود می یابم. چشمم به خانه حضرت زهرا۳ و پیامبر۹
می افتد. به آن سمت می دوم. اما ازدحام جمعیت مانع نزدیک
شدنم به آن می شود. به عقب بر می گردم، سکوی اصحاب صفّه را
می بینم. به سمت راست می روم، روضهالریاض، ستون توبه و
ستون حنّانه را نشان می دهند. نماز می خوانم و زیارت، دعا
می کنم و می گریم. روز وداع خیلی زود فرا می رسد و چه
خداحافظی سختی! باید از پیامبر، از ائمه بقیع، از فاطمه و
از مسجدالنبی خداحافظی کنم. زمزمه می کنم: «مدینه شهر
پیغمبر، خداحافظ خداحافظ».

اشک امانم نمی دهد. از مدینه می روم! می خواهم «قلبم» را،
اینجا، در بقیع بگذارم، اما نه، مگر می شود به مسجدالحرام
بروم و «دل» نداشته باشم؟

در مسجد شجره، در میقات، لباس سپید بر تن می کنم، لبیک
می گویم و خود را از مادیات رها می کنم. از پاورپوینت کامل مسیر عشق ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
می گذرم، به مسجدالحرام می رسم. پرده سیاه کعبه را
می بینم. تمام وجودم اشک می شود و سجده می کنم. بلندم
می کنند. خدایا! این همان کعبه­ای است که سال ها از دور
قبله ام بود و حال چه نزدیک است به من.

وارد مطاف می شوم، باید هفت شوط پیرامون کعبه بچرخم. اجازه
لمس کردن پرده کعبه را ندارم. نباید رو برگردانم. و چه سخت
است و زیبا…

وقت خواندن دو رکعت نماز طواف است.

و آنگاه باید از آب زمزم سیراب شوم. جسمم را با آن شست وشو
دهم، تا شاید گناهانم از جسم آلوده ام جدا شوند.

به سمت کوه صفا می روم. به مروه می نگرم، اما سرابی
نمی بینم. میان صفا و مروه را هفت مرتبه می پیمایم.

حالا باید تقصیر کنم، دسته ای از گیسوانم را آنجا کنار
مروه می گذارم. به آن­ها می گویم اینجا کنار مروه منتظرم
بمانند تا بار دیگر که آمدم دسته ای دیگر از گیسوانم را در
کنارشان قرار دهم.

زمان چه زود گذشت، امشب آخرین شب حضور است. دوباره مُحرم
می شوم. اشک می ریزم و تا صبح می گریم. وقت طواف وداع فرا
می­رسد، چه سخت است خداحافظی! و این بار اینجا کنار کعبه،
قلبم را از جسمم جدا می کنم و به حضرت دوست می سپارم، با
تمام وجود از او می خواهم تا بار دیگر مرا مسافر طریق عشق
کند.

بهمن ماه ۱۳۸۰

امتحانات پایان ترم تمام شد. اگرچه با موفقیت امتحانات را
پشت سر گذاشتم اما شرمنده بودم از خودم و از خدا. در یک
ماه گذشته به دلیل حجم زیاد کتاب ها و امتحانات پی درپی
میان ترم و پایان ترم، وقت خواندن قرآن و دعا و نیایش
نداشتم. تنها نمازهای واجب را بلافاصله پس از اذان
می خواندم و پس از آن، دوباره به مطالعه می پرداختم و این
باعث شده بود دچار عذاب وجدان شوم؛ چرا که حتی تسبیحات
حضرت زهرا۳ را هم بین نمازهایم نمی گفتم. همین شد که تصمیم
گرفتم در عوض این کوتاهی ها، در تعطیلات بین دو ترم، نماز
شب بخوانم.

هر شب حدود دو ساعت قبل از اذان صبح بیدار می شدم و بعد از
وضو سجاده ام را پهن می کردم و به نماز مشغول می­شدم، دعای
توسل و زیارت عاشورا می خواندم و بعد با خدای خودم سخن
می­گفتم. چه زیبا بود آن شب ها و در همین شب ها از خدا
خواستم سال آینده عمره نصیبم کند. درست یک هفته بعد از
امتحانات، خانواده ام برای رفع خستگی و عوض کردن حال و
هوای من، تصمیم به سفر گرفتند. به مشهد رفتیم. در حرم حضرت
رضا۷ از خدا می­خواستم مرا سال آینده به خانه اش دعوت کند.
واقعاً دلم هوای مکه را کرده بود. به­طوری که چندین بار در
خواب دیدم کنار کعبه نشسته ام و اشک می ریزم. بعد از چهار
روز به گنبد برگشتیم و حالا بی صبرانه منتظر نتیجه
امتحانات بودم.

هر چندروز یک بار به دانشگاه سر می زدم تا نمراتی را، که
احیاناً آمده، ببینم. در یکی از همین روزها، به طور
ناگهانی چشمم به اطلاعیه ای افتاد که کلمه «عمره مفرده» به
راحتی از دور قابل رؤیت بود. نزدیک تر رفتم و خواندم. بله
حدسم درست بود، اطلاعیه مربوط به ثبت نام عمره دانشجویی
بود اما آخرین مهلت ثبت نام فردا بود.

بلافاصله از دانشگاه خارج شده، به منزل رفتم. پدرم از
مغازه نیامده بود. اما نمی دانستم چگونه به پدر بگویم در
حالی که نه پدر و مادر و نه خواهر و برادرِ بزرگتر از
خودم، هیچ­کدام به مکه نرفته­اند. البته پدر و مادرم برای
حج تمتع، ثبت نام کرده اند و منتظر نوبت­اند.

وقت نهار، مادر موضوع را به پدر گفت و همان طور که انتظار
می رفت، پدر بی درنگ نظر مساعدش را اعلام کرد و اجازه
ثبت نام داد. اشکم درآمد و با تمام وجود از او تشکر کردم.
فردا صبح پدر پنجاه هزار تومان به ساری حواله کرد و فیش آن
را به همراه فرم ثبت نام به دانشگاه تحویل دادم و حالا
باید منتظر قرعه کشی می شدم.

بهار ۱۳۸۱

کلاس های ترم دوم شروع شده بود و من هر از گاهی از دانشگاه
خبر از نتیجه قرعه کشی می گرفتم، ولی هر بار پاسخ می دادند
که هر وقت خبری شد با شما تماس می گیریم.

تا این­که در یکی از روزهای اردیبهشت، زنگ تلفن به صدا
درآمد، مادر گوشی را برداشت و بعد از چند لحظه مرا صدا کرد
و گفت تلفن اتاقم را بردارم. آقای مهرانگیز از دانشگاه
تماس می گرفت و بهترین خبر ممکن را به من داد. بلافاصله
نماز شکر به­جا آوردم و تلفن را برداشته، به پدر، مادر و
خواهرم زنگ زدم، همه خوشحال شدند و تبریک گفتند.

فردا صبح با یک جعبه شیرینی به دانشگاه رفتم و اسمم را در
بین اسامی ۲۴ نفری که از منطقه ۹ قرعه به نامشان افتاده
بود دیدم. و اکنون باید منتظر می ماندم تا زمان پرواز را
اعلام کنند. چندی بعد خبر دادند که باید چهارصد هزار تومان
به همراه مدارک موردنیاز به دانشگاه پیام نور منطقه ۹ در
ساری ببریم، زحمت این کار را پدر و مادرم قبول کردند.

تابستان ۱۳۸۱

زمان پرواز، ۲۹ مرداد اعلام شد. بعد از امتحانات پایان ترم
دوم، دل توی دلم نبود. بی صبرانه منتظر ۲۹ مرداد بودم. ۲۳
مرداد همکلاسی ها و دوستانم را دعوت کردم و مراسم خداحافظی
با دوستانم را ترتیب دادیم. شب بعد هم مراسم خداحافظی و
حلالیت طلبی از بستگان و آشنایان را برنامه­ریزی کردیم و
بالأخره صبح روز ۲۶ مرداد، به همراه خانواده به سمت مشهد
حرکت کردیم.

جاده گلستان دچار سیل زدگی شده بود، ناگزیر از جاده شاهرود
رفتیم و مسلماً راه طولانی تر شد. در میان راه چندبار پدر
توقف کرد تا هم خستگی از تن بیرون کنیم و هم میوه و نهار
بخوریم. بهرحال ساعت پنج بعد از ظهر به مشهد رسیدیم. بعد
از حدود دو ساعت جستجو، منزل خوبی اجاره کردیم، بعد از
جابه­جایی، شام خوردیم و به خاطر خستگی پدر به حرم نرفته،
خوابیدیم.

صبح روز یکشنبه ۲۷ مرداد، ساعت ۳ بامداد به حرم امام رضا۷
رفتیم. بعد از نماز و زیارت و دعا و نیایش، ساعت ۷ به منزل
برگشتیم…

روز دوشنبه ۲۸ مرداد،

ساعت ۳ بعدازظهر به­سمت دانشگاه فردوسی، محل تشکیل کلاس
توجیهی حرکت کردیم. ساعت ۴ به مقصد رسیدیم. کلاس مفیدی
بود. ابتدا مدیر کاروان صحبت کرد و بعد کارت شناسایی و
مقداری کتاب و جزوه و مجله دادند و بعد حاج آقا ماندگاری،
روحانی کاروان، در مورد احکام حج و نوع رفتار در مدینه و
مکه سخن گفتند. ساعت ۸ شب جلسه به پایان رسید. در این جلسه
پدرم با پدر یکی از همسفران آشنا شدند و از این طریق من هم
با دختر یشان، یعنی فاطمه آشنا شدم. آنها از گرگان آمده
بودند و از این­که من و فاطمه هم استانی بودیم، خوشحال
شدم. او دانشجوی ترم آخر رشته روانشناسی از دانشگاه
پیام نور و از بهشهر اعزام شدهبود.

صبح روز سه شنبه ۲۹ مرداد

طبق معمول برای نماز صبح به حرم رفتیم. بعد از نماز و
زیارت و دعا، از ثامن الحجج حضرت رضا۷ خداحافظی کردم و از
همین جا قول دادم سلام ایشان را به مادرش و ائمه بقیع و
پیامبر اعظم۹ برسانم؛ چرا که امشب به سوی میعادگاه پرواز
داریم.

خلاصه، ساعت ۶ به سمت فرودگاه حرکت کردیم. تعداد زیادی از
دانشجویان و خانواده هایشان آمده بودند، اما خبری از
مسؤولان کاروان ما نبود.

در همین فرصت چند دقیقه با همسفر دیگری به نام مریم آشنا
شدیم. در این مدت کوتاه پدران ما نیز با همدیگر دوست شدند،
به گونهی که گویی سالها است یکدیگر را می شناسند. مریم
دانشجوی سال آخر رشته حقوق و ساکن شاهرود است. حالا ما سه
نفر با هم، پدرهایمان با هم و مادرهایمان نیز با هم مشغول
صحبت­اند.

ساعت ۷، تابلوی قافله توس بالا آمد و همگی به سمت آن
رفتیم. پاسپورت ها و بلیت هایمان را از مدیر کاروان تحویل
گرفتیم. ساعت ۷:۴۵ در میان اشک و بغض از خانواده هایمان
خداحافظی کردیم و وارد سالن انتظار شدیم. در همین قسمت
نماز مغرب و عشا را خواندیم و بالأخره ساعت ۹:۴۵ وارد
هواپیما شدیم. ساعت ۱۰:۱۰ به سوی جده پرواز کردیم.

وقتی هواپیما از زمین برخاست، باورم نمی شد که تا دو، سه
ساعت دیگر، در سرزمین پیامبر خواهم بود. خدایا! به خاطر
این همه لطفت از تو ممنونم.

ساعت ۱۱، شام نه چندان خوشمزه هواپیما را خوردیم. بعد از
شام، فاطمه خوابید اما من و مریم تا جده مشغول صحبت شدیم.
تا این­که ساعت ۱:۲۵ به وقت تهران به جده رسیدیم. گفتنی
است ساعت به وقت عربستان در همین حال ۱۱:۵۵ است.

برخلاف انتظار و گفته های مدیر کاروان، به هیچ وجه بازرسی
نداشتیم و تنها به­خاطر کنترل پاسپورت ها معطل شدیم. ساعت
۱:۳۰ به وقت جده سوار اتوبوس هایمان شدیم. من و فاطمه باید
سوار اتوبوس شماره یک و مریم سوار اتوبوس شماره دو می شد.
ساعت ۲:۴۵ به سمت مدینه حرکت کردیم.

چهارشنبه ۳۰ مرداد

اصلاً باورم نمی شد که تا چند ساعت دیگر در مدینه خواهم
بود. حسی عجیب داشتم. خوشحال بودم و با خود فکر می کردم که
چرا من به این سفر دعوت شده ام. آیا لیاقت چنین سفری را
داشتم؟ خدایا! یاری­ام کن تا همیشه بنده مخلص تو باشم.

آقای امینی مسؤول تدارکات اتوبوس ما، پذیرایی خوبی کرد.
شیرینی و کیک، آب میوه و موز، بین بچه ها توزیع شد. با
این­که توی هواپیما هم نخوابیده بودم، در اتوبوس هم خوابم
نیامد. ساعت پنج به ساسکو رسیدیم. ساسکو در فاصله ۱۶۵
کیلومتری مدینه واقع است. مدیر کاروان که سوار اتوبوس ما
بود، اعلام کرد، نماز را همین جا می خوانیم و صبحانه هم
می خوریم.

در این استراحت گاه، مسجد و رستوران و پمپ بنزین و چند
مغازه به چشم می خورد. ابتدا وضو گرفتیم و نماز صبح را
خواندیم. این اولین نماز ما در سرزمین حجاز بود و طبق
سفارش مسؤولان باید بدون مهر می خواندیم. بعد از نماز، به
رستوران رفتیم و صبحانه خوردیم و در ساعت ۶:۰۷ به سمت
مدینه حرکت کردیم.

چون هوا روشن شده بود، به راحتی می توانستیم تابلوهای کنار
جاده و همچنین مناظر اطراف آن را مشاهده کنیم، روی بعضی از
تابلوها ذکر هایی مانند «الحمدلله» و «سبحان الله» نوشته
شده بود.

در طول مسیر، ابتدا روحانی از اتوبوس شماره ۳ به اتوبوس ما
آمد و مقداری در باره شهر مدینه صحبت کرد و بعد مدیر
نخلستان های اطراف مدینه را به ما نشان داد. سپس مسجد شجره
و مسجد قبا را از دور دیدیم. مسجد شجره در ۷ کیلومتری
مدینه واقع است و در اینجا کسانی که از مدینه به قصد حج به
مکه می روند، محرم می شوند، به همین دلیل آن را میقات
می گویند. مسجد قبا هم اولین مسجدی است که به امر پیامبر
ساخته شد و در نزدیکی مدینه است.

مدیر کاروان ستون ها و مناره های مرتفع مسجدالنبی را از
دور به ما نشان داد. اشک در چشمانم حلقه زد. زیر لب خدا را
شکر گفتم و بعد شروع به فرستادن صلوات کردم.

ساعت ۷:۵۰ به مدینه رسیدیم، این شهر در فاصله ۴۲۰ کیلومتری
جده و ۴۴۰ کیلومتری مکه است. چند دقیقه ای از ساعت ۸ گذشته
بود که به هتل طیبهالسکنی رسیدیم. این هتل در منطقه مرکزی
مدینه واقع شده و هم جوار مسجدالنبی است. ۱۴ طبقه دارد با
۶ آسانسور، هتل بسیار بزرگ و زیبایی است.

من و مریم با کلی دوندگی توانستیم هم اتاقی شویم و در
اتاقB 701 مستقر شدیم، اما فاطمه در اتاق ۷۱۲ ماند و
نتوانست حداقل هم سوئیتی ما شود. اما جدایی اتاق ها باعث
نشد که ما از یکدیگر جدا شویم. اتاق من و مریم یک اتاق دو
تخته بود که در یک سوئیت سه اتاقه قرار داشت.

بعد از جابجایی و غسل زیارت، ساعت ۱۰:۳۰ به همراه کل
کاروان به مسجدالنبی رفتیم. حاج آقا ماندگاری، روحانی
کاروان به بچه ها گفت: «یادتان باشد که از باب رقم ۱۷ وارد
شدید، هنگام برگشتن حتماً به این تابلو توجه کنید تا گم
نشوید». ابتدا از داخل صحن مسجدالنبی به سمت قبرستان بقیع
رفتیم، بعد از بالا رفتن از پله ها به پنجره های بقیع
رسیدیم. با دیدن این قبرستان ساکت و خاموش، منقلب شدم.
اشکم درآمد و به ائمه بقیع سلام کردم. چهار امام در این
قبرستان آرمیده اند و چه مظلومانه… نه ضریح دارند و نه
بارگاه. کسی اجازه ورود به آن را ندارد. درون قبرستان کسی
جز مردی که در حال جارو کشیدن بود دیده نمی شد. قبرستان
خلوت بود و تنها چیزی که جلب توجه می کرد تکه سنگ های
کوچکی بود که بر روی قبرها گذاشته بودند، بی هیچ نام و
نشانی.

اهالی این دیار گویا برای مرده هایشان احترامی قائل
نیستند. هر ۶ ماه یک بار قبرستان را نبش کرده ، مرده دیگری
را در آن دفن می کنند. صدها نفر از پشت پنجره های بقیع اشک
می­ریختند و امیدوار بودند شاید دل آن مرد جاروکش به رحم
آید و برای چند دقیقه درِ بقیع را باز کند تا در کنار
قبرها اشک بریزند و زیارت بخوانند. در این قبرستان علاوه
بر ائمه، صحابه و زنان پیغمبر هم دفن گردیده اند و گفته
می شود قبر حضرت زهرا۳ نیز در این قبرستان و در محدوده
قبور ائمه قرار دارد.

بعد از زیارت قبور بقیع، دوست داشتیم به حرم پیغمبر۹
برویم، اما چون نزدیک اذان ظهر بود شرطه ها اجازه ورود به
حرم را نمی دادند. روحانی کاروان سه ورودی را یکی یکی
معرفی کردند: باب النساء، باب جبرئیل، و باب البقیع.

گفته می شود مستحب است که از باب جبرئیل وارد حرم شویم،
اما بعدها متوجه شدیم که این کار در عمل غیرممکن است؛ زیرا
آقایان باید طبق امر شرطه ها از باب البقیع و خانم ها از
درِ مجاور باب النساء وارد شوند، اما خانم ها برای خروج
می توانستند از باب جبرئیل خارج شوند.

به هر حال به مسجدالنبی رفتیم. ابتدا دو رکعت نماز تحیّت
خواندم و بعد شروع به خواندن نمازهای مستحبی کردم. بعد از
اذان به جمعیت افزوده می شد و تقریباً یک ربع بعد از اذان،
نماز جماعت برگزار گردید.

بعد از نماز، ساعت ۱:۳۰ برای صرف نهار به سالن غذاخوری هتل
رفتیم که در طبقه منفیِ یک، یعنی یک طبقه زیر همکف قرار
داشت. بسیار بزرگ و شیک، به همراه خدمه ایرانی. پیشتر آقای
نادری گفته بود که خدمه ایرانی رستوران، قشر تحصیل کرده و
عاشق اهل بیت هستند. در روزهای بعد این موضوع برای ما ثابت
شد. آن­ها واقعاً بدون ریا زحمت می کشیدند و پذیرایی
می کردند. غذای امروز سبزی پلو با گوشت ماهی بود.

بعد از نهار برای استراحت به سمت اتاقمان رفتیم، از فاطمه
خداحافظی کردیم و قرار شد برای نماز عصر ساعت ۴ به مسجد
برویم. من و مریم به استراحت پرداختیم. ساعت ۳:۳۰ بیدار
شدیم و وضو گرفتیم و به اتفاق فاطمه به مسجدالنبی رفتیم.
ابتدا به نیابت از اعضای خانواده و دوستان و کسانی که
سفارش کرده بودند، نماز خواندم. از روحانی کاروان شنیدم که
هر رکعت نماز در مسجدالنبی ثواب هزار رکعت را دارد. بعد از
نماز عصر که به جماعت خواندیم، به قبرستان بقیع رفتیم. بعد
از خواندن زیارتنامه، به پنجره های بقیع چسبیدم و از عمق
جان با بغض و اشک برای تمام کسانی که ملتمس دعا بودند دعا
کردم.

با شنیدن صدای اذان، به سمت مسجد رفتیم. در این هنگام، همه
مغازه ها تعطیل می شود و مردم شتابان به سمت مسجد در
حرکت اند. بعد از نماز مغرب شروع به خواندن قرآن کردم و
سپس نماز عشا را به جماعت خواندیم. ساعت ۸:۱۵ از مسجدالنبی
خارج شدیم. به مخابرات رفتم و با منزل تماس گرفتم و شماره
اتاق جدید را به آن­ها گفتم. سپس به هتل رفتیم و بعد از
صرف شام در جلسه شرکت کردیم. بعد از جلسه روحانی کاروان
اعلام کرد که هرکس مایل است می تواند الآن با ما به
قبرستان بقیع بیاید. تعدادی از بچه ها آمدند و بقیه ترجیح
دادند استراحت کنند. حاج آقا زیارت ها و دعا ها را بسیار
زیبا می خواند؛ طوری که همگی به شدت اشک می ریختیم. بعد از
این مراسم معنوی، ساعت حدود ۱۲ بود که به هتل برگشتیم.

پنج شنبه ۳۱ مرداد

صبح ساعت ۳:۳۰ بیدار شدیم و به مسجدالنبی رفتیم. بعد از
خواندن نماز شب و نماز صبح به بقیع رفتیم. اکثر کاروان های
ایرانی و غیرایرانی در این وقت صبح، در بین الحرمین (در
فاصله بین دیوار بقیع و در خروجی صحن حرم پیغمبر۹) تجمع
می کنند و زیارت و دعا و روضه می خوانند و حال زیبایی در
این مراسم به انسان دست می دهد. برای مظلومیت اهل بیت:، به
خصوص حضرت زهرا۳ اشک می ریزیم و تعجیل ظهور امام عصر[ را
از خداوند می طلبیم.

ساعت ۷ بعد از صرف صبحانه حاضر شدیم تا به حرم برویم، هنوز
در اتاق را قفل نکرده بودم که تلفن زنگ زد، گوشی را
برداشتم، برادرم بود، هنوز دو روز نگذشته، دلم کلی برایشان
تنگ شده بود، بعد از سلام و احوالپرسی و صحبت، با او
خداحافظی کردم و با دوستانم به حرم رفتیم.

روی سکوی اصحاب صفه جا نبود، به طرف ضریح رفتیم. ازدحام
جمعیت بود. از خانمی پرسیدم قبر پیامبر در کدام ضریح است،
گفت: «ضریحی که مقابل سکوی اصحاب صفه است، منزل حضرت
فاطمه۳ بوده است و ضریح بعدی منزل پیامبر بوده که ایشان را
در منزل خودشان به خاک سپرده اند». از وی تشکر کردم و بعد
از خواندن زیارت حضرت زهرا۳ و پیامبر۹، در روضه النبی شروع
به خواندن نماز کردم. از خانمی شنیدم که می گفت مستحب است
در اینجا نماز وحشت (لیلهالدفن) بخوانیم و نزد پیامبر۹
به امانت بگذاریم. این موضوع برای من تازگی داشت و از همین
رو علاوه بر خودم به نیابت از پدر و مادرم و مادربزرگم نیز
خواندم. سپس شروع به تلاوت قرآن کردم تا این­که ساعت ۱۱
شرطه­ها وارد حرم شدند و همه را بیرون کردند. علت این
کارشان نزدیک شدن وقت نماز ظهر بود.

به سمت بقیع رفته زیارت و دعا خواندیم…

قبل از نماز مغرب جلسه­ی در هتل برگزار شد. روحانی محترم،
مسائلی از مناسک حج بیان کردند و در ضمن بیاناتشان گفتند:
«ما انسان ها وقتی به این اماکن مقدس می آییم، اشک
می ریزیم و گریه می کنیم و شور و حالی در وجودمان ایجاد
می شود. بیایید دعا کنیم که این حالات، فقط شور نباشد،
بلکه همراه شعور باقی بماند». وقتی خوب فکر می­ کنی،
می بینی حقیقت دارد. کسانی را می­ بینیم که بعد از سفر،
هیچ تغییری در رفتار و کردار خود نمی­دهند. اکنون ما از
صمیم قلب از خداوند می خواهیم که یاریمان کند تا این شور و
حال را به شعور تبدیل کنیم.

شب وفات حضرت امّ البنین، مادر حضرت ابوالفضل، که شب جمعه
بود، در مراسم دعای کمیل شرکت کردیم. دعا را یکی از خدمه
ایرانی، که در رستوران خدمت می­کند، خواند. او همچنین روضه
سوزناکی خواند. در فضای سالن اشک و آه و ناله پیچید.
چراغ ها را خاموش کردند و من در تاریکی، با تمام وجود اشک
ریختم. به یاد حرف امروز حاج آقا ماندگاری افتادم که
می گفت: «روزی حضرت علی۷، ام البنین را به شیوه معمول آن
روزگار، با نام فاطمه خطاب می کند. ایشان رو به حضرت
می گوید: مرا، در حضور فرزندان فاطمه، فاطمه خطاب نکنید
چرا که این طفلان معصوم به یاد مادر می افتند. حضرت علی۷
از وی می پرسد: پس به چه نامی خطابت کنم؟ و او پاسخ
می دهد: «أمّ البنین».

این دعای پرفیض ساعت ۱۲ به پایان رسید. هنگام برگشتن به
سمت اتاق، از دست فروش هایی که بیرون هتل بساط پهن کرده
بودند مقداری خرید کردیم.

جمعه یکم شهریور

صبح به نماز جماعت نرسیدیم. از این رو، در مسجدالنبی به
صورت فرادی نمازمان را خواندیم. بعد از نماز، شروع به
خواندن ادعیه کردیم. پس از آن برای صرف صبحانه به رستوران
رفتیم و سپس باید حاضر می شدیم تا به همراه سایر کاروان ها
به هتلی برویم که قرار بود دعای ندبه در آنجا برگزار شود.
اما تعداد اتوبوس هایی که به این منظور تدارک دیده شده
بود، به نسبت افرادی که قصد رفتن داشتند، بسیار کم بود و
باید چند سری می رفتند و بر می گشتند و از آنجا که فاصله
میان دو هتل زیاد بود، باید کلی منتظر می ماندیم و این
یعنی هدر دادن وقت مفید، لذا تصمیم گرفتم به حرم پیامبر۹
بروم و خودم به تنهایی دعای ندبه را بخوانم.

از باب النساء وارد شدم. ابتدا نماز زیارت خواندم، سپس
زیارتنامه و بعد دعای ندبه… بعد از آن چند رکعت نماز
خواندم و در نهایت ساعت ۱۰:۳۰ از باب جبرئیل خارج شدم.

بعد از ناهار به اتاق برگشتیم و کم کم آماده رفتن به زیارت
دوره شدیم. ساعت ۳ اتوبوس ها حرکت کردند. ابتدا به قبرستان
شهدای احد رفتیم. این قبرستان در شمال شهر مدینه، در دامنه
کوه اُحد قرار گرفته است. روحانی ماجرای جنگ احد را به
صورت مختصر شرح داد. غزوه اُحد میان کفار مکه و مسلمین رخ
داد. این جنگ بعد از جنگ بدر که به سود مسلمین پایان یافته
بود اتفاق افتاد. کفار مکه به سمت مدینه با ۳۰۰۰ نیرو حرکت
کردند و در منطقه اُحد با مسلمانان، که تعداد آن­ها ۱۰۰۰
نفر بود، جنگیدند. در این ستیز، ابتدا مسلمانان، کفار را
شکست دادند. تعدادی از آن­ها اندکی بعد از جنگ به جمع کردن
غنایم جنگی پرداختند. محافظان تنگه احد یا تنگه سوق الجیشی
نیز تنگه را رها کرده و به جمع کنندگان غنیمت پیوستند.
کفار از این موقعیت استفاده کرده و بار دیگر به مسلمین
یورش بردند. حدود ۷۰ نفر از مسلمین شهید شدند، از جمله
حمزه عموی پیامبر۹.

قبر حمزه عموی پیامبر و قبور دیگر شهدای احد، در محوطه ای
که اطراف آن حصار بلندی کشیده شده، قرار دارد. این محوطه
در دامنه کوه احد که اطراف آن حصار بلندی کشیده شده، واقع
است. این محوطه در دامنه کوه احد قرار گرفته و زائران حق
ورود به داخل محوطه را ندارند. بعد از زیارت شهدای احد به
سمت مسجد ذوقبلتین حرکت کردیم.

این مسجد در شمال غربی شهر مدینه واقع شده است. وجه تسمیه
آن این است که پ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.