پاورپوینت کامل جز خدا،به هیچ کس متّکی نبودم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جز خدا،به هیچ کس متّکی نبودم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جز خدا،به هیچ کس متّکی نبودم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جز خدا،به هیچ کس متّکی نبودم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۵۲
مقدمه
زندگی هر کسی همراه با خاطره است، خاطره های تلخ و شیرین; خاطرات تلخ، در گذشته
محبوس گردیده و شیرینی گذر از سختی ها را تداعی می کند و خاطرات شیرین بر فضای ذهنی
انسان ها سایه افکنده و امیدواری را رونق می بخشد.
خاطرات سفر حج، از جهتی با خاطرات دیگر همانند است و از سویی متفاوت.
اعمال و مناسک حج چونان کلاس درسی است به وسعت آن سرزمین مبارک که سطح کلاس و آموزه
های آن، بر همه یکسان است و هرکسی در آنجا، فارغ از هر جنس و نژاد، علم و تحصیل،
ملک و سرمایه، موقعیت و مقام و هرگونه استعداد و توانایی، به دنبال درک و فهم راز
آفرینش و اثبات بندگی و تجدید حیات شکوفه های ایمان و باورهای دینی خویش است.
خداوند سبحان را شاکرم که توفیق درک حج و زیارت خانه خود و حرم پیامبر و بقیع را بر
این بنده بی مقدارش ارزانی داشت و اگر چه نتوانستم از آن فرصت خدادادی بهره زیادی
ببرم اما می کوشم با ذکر خاطرات گذشته، روزنه ای برای فهم و درک حقایق شگفت انگیز
هستی بیابم و با یادآوری نعمت های الهی، بیش از پیش شکرگزار آستان حضرت دوست شوم:
—————————————————
صفحه ۱۵۳
—————————————————
روزهای سخت انتظار به سر آمد!
روزهای پیش از سفر، هر لحظه اش برایم سرنوشت ساز و نفس گیر بود; چرا که چند سالی را
به امید چنین روزهایی سپری کرده و در انتظار چنین لحظه هایی به سر می بردم.
سه سال پیش، با معرفی اتاق بازرگانی استان زنجان، گروهی به قصد نمایشگاه ظهران
عربستان، وارد آن کشور شده و سپس جهت انجام مناسک حج به مکه مکرمه مشرّف گردیدند.
وقتی از این مسأله آگاهی یافتم، آرزو کردم کاش با آن ها بودم و به این سعادت نایل
می شدم و بعد از آن، مدام پی گیر موضوع بوده و هر بار به علّت مشکلات و موانع پیش
آمده، توفیق حضور و زیارت آن مکان مقدس را پیدا نمی کردم. امسال نیز چند ماه مانده
به ایام حج باردیگر پی گیر شدم تا این که به صورت ضمنی موافقت به عمل آمد.
شرایط گرفتن ویزا و تهیه بلیت هواپیما، به گونه ای بود که برنامه دقیق حرکت را نمی
دانستیم، تا این که خبر دادند ویزای دو نفر (خودم و پدرم) آماده شده و هفته بعد به
عربستان پرواز خواهیم داشت.
ویژگی سفر ایجاب می کرد که با هواپیمای امارات، به طور غیر مستقیم از راه تهران ـ
دبی به عربستان برویم و…
مشکلات سفر
در شادی خبرِ خوش سفر حج بودم که پدرم به دلایل مختلف، از عزیمت به عربستان منصرف
گردید. وضع برایم بسیار سخت شد. مسؤولان اتاق بازرگانی اطلاعات دقیقی از برنامه
اعزام ارائه نمی کردند و در بعضی موارد از خود سلب مسؤولیت نیز می نمودند.
از پیگیری ها خسته شده بودم. امکان حد اقل هماهنگی در محیط کار میسّر نبود. در
برنامه های شخصی نیز پیش بینی های لازم صورت نگرفته بود تا این که عصر روز سه شنبه
مورخ ۲۳/۱۰/۸۲ بعد از تماس های تلفنی پی در پی و بحث و مجادله با مدیر اجرایی شرکت
بازرگانی اعلام انصراف نمودم.
ساعت تقریباً هفت شب به خانه رسیدم و از شدّت ناراحتی تنها قدم می زدم و به این سو
و آن سو می رفتم. ناگهان زنگ تلفن به صدا درآمد. یکی از دوستان نزدیک و قدیمی ام
بود
—————————————————
صفحه ۱۵۴
—————————————————
که بعد از احوال پرسی، حلالیت خواست و قسمت این بود که ایشان به عنوان پزشک کاروان
عازم مکه مکرمه گردد.
بعد از خدا حافظی با ایشان، بیش از گذشته در تب و تاب این فریضه پر رمز و راز الهی
می سوختم. با خود می گفتم: چرا باید عرفات را در شب عرفه درک نکنم. اشتیاق سفر از
یک طرف و ابهامات و نگرانی ها و بسیاری از تنگناها و مشکلات از طرف دیگر، فشار
مضاعفی را بر روح و روانم وارد می کرد.
لحظه ای به فکرم رسید که با پدرم در این خصوص مشورت کنم. بی درنگ با ایشان تماس
گرفته و به صورت صریح وضعیت را گفتم و کسب تکلیف شرعی کردم. پدرم در پاسخ لغزشی از
خود نشان نداد و با کمال صراحت بر تکلیف شرعی صحه گذاشتند. بعد از این تماس، بر عطش
و اضطراب و نگرانی ام افزوده شد. اگر چه می دانستم در امر خیر نیازی به استخاره
نیست لیکن به هر حال برای غلبه بر غوغای درونم، با تماس تلفنی، از پدربزرگم درخواست
استخاره کردم. پیش از این نیز در بسیاری از مشکلات و بحران های زندگی، چشم را به
چشم او دوخته و آرامش را در نگاه او می یافتم. بعد از لحظاتی، ایشان با لحنی آرام،
پاسخ دادند جواب استخاره خوب است. پرسیدم کدام سوره است؟ گفتند: سوره مبارک
ابراهیم(علیه السلام) .
—————————————————
صفحه ۱۵۵
—————————————————
در این لحظه نام «ابراهیم» برایم عجیب بود و در عین حال مایه نشاط و امیدواری! و
بعد آیه مبارک را چنین تلاوت کردند: } وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَکَّلَ عَلَی اللهِ
وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَی مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَی اللهِ
فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ{ (۱) وقتی این آیه شریفه را شنیدم، احساس کردم
پیام توحید و توکّل و امتحان برایم دارد و چه امتحان سخت و توفیق ارزشمندی پیش رویم
بود؟!
از سویی، در برنامه حج، مهم ترین مطلبی که بنده باید بیاموزد، «توکل» است. پس تصمیم
گرفتم با توکل به خدا، از همان لحظه بار دیگر کار را جدّی شروع کنم. بعد از حضور در
محل کار و خداحافظی با همکاران، ساعت ۹ شب به مقصد کرج راه افتادم…
هوا زمستانی بود و رانندگی را دشوار می کرد. مه غلیظ و بارش پراکنده برف، علاوه بر
مشکل دید، جاده را لغزنده ساخته بود. دو سوی جاده پر از برف شده، آمد و شد وسایل
نقلیه بسیار کم شده بود. گاهی تنها چند متر جلوتر را می دیدم! دشواریِ راه، سختی
تصمیم و نگرانی ها و دلواپسی ها همواره بر وجودم سنگینی می کرد. بعد از مدتی، وقتی
در آن مه غلیظ ، از ۲۰ یا ۳۰ متری، چند چراغ کم فروغ پمپ بنزین شهرهای صائین قلعه و
هیدج را دیدم، خوشحال و امیدوار شدم…
بالاخره بعد از سپری کردن شهرهای خرمدره، ابهر، تاکستان و قزوین، ساعت یک نیم شب به
کرج رسیدم.
فردای آن روز برای گرفتن جواب قطعی عازم تهران شدم. البته در این میان یک بار، به
خاطر مشکلات و سختی های پیش رو، خواستم منصرف شوم و به خانه برگردم و همه چیز را
خاتمه یافته تلقی کنم. اما به یاری خداوند، بر این دلهره ها چیره شدم و در تهران
مستقیم به دفتر هواپیمایی رفتم.
از آن رو که تجربه خرید بلیت هواپیمای خارج از کشور را نداشتم، مقداری با احتیاط
وارد آژانس شدم. از باجه اوّل، در رابطه با پرواز تهران ـ دبی پرسیدم. در قسمت
دیگر، خانم محجّبه و خوش برخوردی، ضمن پاسخ به چند پرسشم، گفت، برای عربستان، به
طور غیر مستقیم، تنها یک پرواز هست که جایی برای رزرو احتمالاً نداشته باشیم. وقتی
مشخصاتم را دادم، گفت: از شرکت تماس گرفته و خواسته اند نام شما را حذف کنیم!
با همه پیچیدگی های کار، مأیوس نشده، با شرکت تماس گرفتم و بعد از بحث و گفتگو و
۱ . ابراهیم : ۱۲
—————————————————
صفحه ۱۵۶
—————————————————
پیگیری های زیاد، موافقت خود را اعلام کردند و بلیت پرواز برایم صادر شد و من فردای
آن روز، بعد از خداحافظی با دوستان و خویشان، عازم فرودگاه مهرآباد شدم.
اکنون لحظه جدا شدن از خانه و خانواده و عزیزان و دست شستن از کار و زندگی است برای
انجام حج ابراهیمی.
به فرودگاه که رسیدم، مراحل قانونی طی کرده، وارد قسمت پرواز شدم. لحظاتی چشمان خود
را برای یافتن دوست و آشنایی به این سو و آن چرخاندم اما دریغ از یک آشنا!
بیشتر مسافران شرکت، به قصد تجارت عازم عربستان بودند و در این میان، تنها نام یک
نفر را که نیت حج داشت، برایم گفتند. در آن جمع او را یافتم و تصمیم داشتم که با وی
بنای دوستی گذاشته و همسفر شوم، امّا گویا قسمت این بود که آن یک نفر نیز به این
دوستی و ابراز محبت، پاسخ مثبت ندهد و به آن پایبند نباشد.
وقتی وارد هواپیمای امارات شدیم، فضای متفاوتی را احساس کردم. پوشش نامناسب
میهمانداران و مسافران، پخش فیلم های خارجی، مشروبات الکلی و حرکات و صحبت های بعضی
از مسافران آزار دهنده بود.
میهمانداران، پس از دقایقی حرکت، پذیرایی را آغاز کردند. به خاطر ترس از ناراحتی
معده ام، تنها از شیرینی و آب استفاده کردم.
سرانجام به فرودگاه دبی رسیدیم. توصیف این فرودگاه با چند کلمه ممکن نیست. باید
بگویم که از لحاظ امکانات، جمعیت و فضا، بسیار متفاوت از آن است که پیشتر دیده
بودم. متوجه شدم چند نفری به دنبال نمازخانه می گردند. خواندن نماز برایم قوت قلب
بود و بسیار شیرین، به گونه ای که گویی در آن فضا به نماز پناه آورده بودم.
بعد از نماز، با یک بازاری اصفهانی هم صحبت شدیم. انسان شیرین و خوش صحبتی به نظر
می رسید. او یک عراقی را به من معرفی کرد که مسؤولیت هدایت یک کاروان در مکه و
مدینه را بر عهده داشت. از روی بی تجربگی، از همانجا با او بنای گفتگو و معامله و
چانه زدن را گذاشتم. ناشیانه با این و آن صحبت کرده و نیت خود را برملا می کردم.
ایشان تذکر دادند که در این خصوص با کسی صحبت نکنم. گویا سادگی و صداقت من، کار
دستم می داد! پس از آن، متوجه شدم که چند نفر سودجو، با دریافت پول، گروهی از مردم
را به صورت آزاد به مدینه رسانده و با کمک شرکت های خدماتی و حتی چند نفر از افراد
بومی، مسؤولیت اسکان
—————————————————
صفحه ۱۵۷
—————————————————
و تدارکات آن ها را عهده دار می شوند و…
بالاخره بعد از چند ساعت توقف و صرف شام عازم فرودگاه دمام عربستان شدیم. مدت پرواز
زیاد نبود. خیلی زود در فرودگاه دمام نشستیم. فرودگاه وسیع و بزرگی به نظر می رسید.
بعد از پیاده روی نسبتاً طولانی و استفاده از پیاده روهای متحرک، وارد قسمت تشریفات
و کنترل مدارک شدیم و بعد از طی مراحل قانونی، به طرف شهر الخُبَر و محل اسکان، راه
افتادیم. در شهر الخبر نیز صحنه های تلخ و در بعضی از موارد شیرین برایم پیش آمد.
از آغازین دقایق صبح، راه های عزیمت به مکه یا مدینه را پرس و جو و ارزیابی کردم.
راه زمینی بسیار طولانی بود; ۱۵۰۰ تا ۱۶۰۰ کیلومتر! از واسطه ها هرگز جواب دقیق و
قطعی دریافت نمی کردم. همگی به همدیگر پاس می دادند تا انسان را خسته کرده و
بالاخره تسلیم شرایط خود کنند. بعد از ظهر آن روز به همراه جمعی عازم فرودگاه دمام
شدیم، تقریباً ۵۰ تا ۶۰ کیلومتر با شهر الخبر فاصله داشت.
یکی از واسطه ها دو بلیت اضافی به مقصد دمام ـ ریاض ـ مدینه داشت، امّا به خاطر
صحبت های قبلی، دیگران را بر من ترجیح داد. با کمک یکی از عوامل بومی و مساعدت یکی
از مأموران به ظاهر شیعه مذهب، در آخرین لحظات بلیت را دریافت کردم، وقتی گذرنامه
ام را خواستند، ناگهان متوجه شدم که در هنگام تسویه حساب با هتل، گذرنامه اشتباهی
تحویلم داده اند و خلاصه همه رفتند و من تنها و تنها در فرودگاه از پرواز بازماندم.
بعضی از همراهان، با بیان یا نگاهشان ناراحتی خود را ابراز می کردند و بعضی بی خیال
بودند.
ناگزیر با گام های خسته و درمانده ام به شهر الخبر بازگشتم. یکی از واسطه ها نمک بر
زخمم پاشید و به گونه ای القا می کرد که باعث و بانی این مشکلات خودم هستم. فضای
هتل برایم بسیار سنگین و غیر قابل تحمل بود.
به قصد توسل به آستان حضرت زهرا(علیها السلام) ، دو رکعت نماز خواندم. تا آن زمان،
خودم را این همه به آستانش نزدیک احساس نکرده بودم. پس از مراجعت متوجه شدم که با
همت آن عربِ شیعه، برای ساعت یک بعد از نیم شب، بلیت تهیه شده و به خاطر نبود
پاسپورت، فقط یک رمز (کد) کامپیوتری داده بودند. ساعت ۷ شب; یعنی ۴ ساعت زودتر از
موعد، خودم را به فرودگاه رساندم و با زحمت، بخش صدور بلیت را پیدا کردم. خوشبختانه
با ارائه کد، ۲ عدد
—————————————————
صفحه ۱۵۸
—————————————————
کارت پرواز به مقصد ریاض و مدینه دریافت کردم. در بلیت تحویلی، نامم محمود ـ حسین ـ
مروّج قید شده بود و احساس می کنم کلمه حسین نامی آشنا برای آن عرب و مأمور شیعه
بود.
در موعد مقرر; ساعت یک بعد از نیم شب، به مقصد ریاض سوار هواپیما شدیم.
بر خلاف انتظار، در فرودگاه ریاض هوا نسبتاً سرد بود. علی رغم خستگی و بی خوابی،
نتوانستم بخوابم. ناچار در فرودگاه به این طرف و آن طرف رفتم و وقت گذرانی کردم.
بعد از نماز صبح، همراه مسافران سوار هواپیما شدیم. به محض این که صندلی خود را
یافتم و نشستم، به خواب رفتم. ظاهراً هواپیما به خاطر نقص فنی تأخیر داشت و وقتی از
زمین بر می خاست بیدار شدم. وقتی از سوی خلبان اعلام شد که مقصد مدینه النبی است و
زمزمه دعای سفر را شنیدم، احساس کردم شیرین ترین لحظات عمر من است و چقدر با شور و
حال و لحن شیرین دعا خوانده می شد.
بعد از یک ساعت و اندی پرواز، خلبان اعلام کرد بعد از لحظاتی در فرودگاه مدینه فرود
می آییم. در این حال، آفتاب طلوع کرده و هوا به طور کامل روشن شده بود. فرودگاه
مدینه، بر خلاف چند فرودگاه قبلی، بسیار معمولی بود. هوا به خاطر بارش باران، بسیار
لطیف و مانند هوای پر طراوت بهاری خودمان بود. فضای شهر بسیار با نشاط و شورانگیز
می نمود. دیگر احساس غربت نمی کردم. گویی به دیار آشنا رسیده ام; مانند دیگران سوار
تاکسی شده و بعد از پرس و جو، در اوایل خیابان «قربان نازل» پیاده شدم.
به طرف بعثه حجاج ایرانی راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم، بر خلاف انتظار، به جز
راهنمایی ساده هیچ کمکی نمی کردند. البته از برنامه ها و امکانات بعثه اطلاع دقیقی
نداشتم. قبل از آن فکر می کردم که به محض رسیدن به بعثه، دیگر مشکلی نخواهم داشت،
اما واقعیت جز این بود. در اینجا بود که باز هم احساس کردم باید با توکل به خداوند،
دست بر زانوی خود بگذارم و خودم برای روزهای اقامت و اوقات زیارت برنامه ریزی داشته
باشم; از موضوع اسکان و غذا گرفته تا چگونگی رفتن به مکه و انجام درست مناسک حج;
بهویژه این که با ویزای تجاری به مکه رفتن، کاری است بسیار مشکل.
در روز نخست به دیدار یکی از آشنایان رفته، کوشیدم از فرصت استفاده کنم و اطلاعات
درستی به دست آوردم. برای اقامه نماز ظهر، به حسینیه شیعیان و نماز شیخ عمری (رهبر
شیعیان مدینه) رفتم و بعد از اقامه نماز، با یک ایرانی ۷۰ ساله فرهیخته آشنا شدم و
به
—————————————————
صفحه ۱۵۹
—————————————————
اتفاق هم، اتاقی در نزدیکی مسجد بلال اجاره کردیم. روزی نماینده مقام معظم رهبری و
ریاست محترم سازمان حج و زیارت را دیدم که از بعثه حضرت آیت الله بهجت دیدار می
کردند. خواستم مشکلم را با او در میان بگذارم، امّا نمی دانم چه شد که منصرف شدم و
به آستان حضرت دوست توکل کردم.
برای اسکان کامل و عزیمت به مکه و تهیه بلیت هواپیما و… با شرکت های زیارتی
مذاکرات زیادی کردم ولی به دلایلی، به توافق نمی رسیدیم.
روزها را بیشتر به دنبال رفع مشکلاتم بودم و شب ها را برای زیارت به مسجدالنبی می
رفتم و بعد از نماز مغرب، تا هنگام بسته شدن درهای مسجد، در آن مکان مقدس می ماندم
و در آخر، از درِ مقابل ضریح حضرت پیامبر(صلی الله علیه وآله) خارج می شدم.
وقتی به آن مکان مقدّس (قبور ائمه بقیع) می رسی، احساس عجیبی پیدا می کنی. اگر چه
در ظاهر قبرستانی معمولی است ولی فضای منحصر به فردی دارد.
دو مرتبه در شب ها، در حلقه قرائت قرآن مسجد النبی شرکت کردم. تلاش می کردم آیات را
با دقّت و رعایت مخارج حروف و تجوید تلاوت کنم، وقتی نوبت به من رسید، قرائت را به
شکل ترتیل آغاز کردم. دیگران معمولاً چند سطر یا آیه از آیات قرآن می خواندند ولی
به من اجازه دادند تا یک صفحه و نیم تلاوت کنم و در آخر استاد با یک تذکر و اشکال
جزئی، آن هم در لحن، بنده را تشویق کرد. ابتدا فکر می کردند عرب زبان هستم، وقتی
پرسیدند: اهل کجایی؟ با صدای رسا گفتم: ایرانی ام و خیلی تعجب کردند!
بعد از جلسه قرآن، پشت ضریح حضرت نشسته، زیارت حضرت فاطمه(علیها السلام) را می
خواندم و خدا را به خاطر این همه نعمت و لطف و رحمت شکر می گزاردم.
بقیع
روزی بعد از اذان صبح، عازم مسجدالنبی شدم اما به نماز جماعت نرسیدم. در پشت نرده
های بقیع منتظر گشوده شدن درهای بقیع ماندم. به محض باز شدن درها، اوّلین نفر بودم
که خود را به مقابل قبور مطهّر ائمه(علیهم السلام) رساندم و از این توفیق، بسیار
خوشحال و خرسند شدم.
—————————————————
صفحه ۱۶۰
—————————————————
وقتی به آن مکان مقدّس می رسی، احساس عجیبی پیدا می کنی. اگر چه در ظاهر قبرستانی
معمولی است ولی فضای منحصر به فردی دارد. به نظر می رسد بیشتر مردم وقتی قبور ساده
ائمه بقیع(علیهم السلام) را با ضریح های پر شکوه و جلال ائمه دیگر مقایسه می کنند،
متأثر شده، اشک از دیدگانشان جاری می شود و چه بسیارند حجاج و زائرانی که وقتی به
مدینه می رسند زیارت بقیع و گریستن در آن مکان مقدس را، امری واجب نانوشته می
شمارند!
البتّه زائران شیعه به دنبال گمشده ای هستند که هرگز او را نمی یابند و عقده های
دلشان، نه تنها برطرف نشده که بیشتر نیز می گردد و او همان پاره تن رسول الله و امّ
ابیها، حضرت زهرا(علیها السلام) است; این جاست که بر عقده های زائران بقیع افزوده
می شود.
آری، قبر ائمه بقیع، با آن همه سادگی اش، بسیار جذاب و زیباست; به طوری که انسان هر
چه می نگرد، سیر نمی شود و می خواهد نزدیک و نزدیک تر شود.
اینجا مکانی است که هرچه اشک بریزی سبک تر می شوی، امّا ازدحام، ممانعت مأموران،
زمان محدود زیارت و این که از نزدیک نمی توانی ائمه را زیارت کنی و نمازی بخوانی،
همه اینها موجب می شود همیشه نارضایتی و عقده های تازه در دل داشته باشی.
احساس می کنی که بقیع فریاد مظلومیت سر می دهد و هر زائری این فریاد را با گوش جان
می شنود و با آن همصدا می شود.
اگر چه کوشیدم خاطره آن لحظه های غم انگیر را بازگویم، لیکن به یقین هر چه بگویم کم
است و نارسا.
وقتی در برابر ضریح رسول الله(صلی الله علیه وآله) قرار می گیری، احساس خودمانی
بودن داری. کشش و جاذبه ای در آن مکان مقدس احساس می کنی که هرگز آن را ندیده ای و
بالاخره احساس غربت نمی کنی.
وقتی می گویی: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ» گویی یک مفهوم بسیار
آشنایی در ذهن تو تداعی می شود; بسیار زیبا و با عظمت.
قبر پیامبر همچون نگین در گوهر وجود می درخشد. الطاف آن وجود نازنین و مقدّس را
احساس می کنی و باید گفت که توصیف بسیاری از زیبایی ها از قدرت و ظرفیت عقلانی ما
خارج است و چگونه می توان با این الفاظ کم ظرفیت، این نعمت های وصف ناپذیر خدا را
که بر بشریت و بهویژه بر مسلمانان ارزانی داشته است را برشمرد؟!
—————————————————
صفحه ۱۶۱
—————————————————
وداع با پیامبر(صلی الله علیه وآله)
آخرین شب اقامت در مدینه، برای وداع، عازم مسجدالنبی شدم. بعد از زیارت و دعا، کم
کم خودم را به ضریح منوّر رساندم و عرض کردم:
«السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَبِیَّ
اللهِ…»
و بعد از لحظاتی، فضا به قدری لطیف، صمیمی و خودمانی بود که با زبان خودمانی گفتم:
«سلام، آقا! پدرم، مادرم و خودم فدای تو!». از طرف بچه ها و همه کسانی که هنگام
آمدنم، التماس دعا گفتند، سلام کرده و آرام آرام از در اصلی خارج شدم و چه وداع
غریبی!
خوشحال از یافتن همراهان، غمگین از ترک مدینه
فردای آن روز، بعد از پرس و جو با خبر شدم کاروان مشهدی ها، که تقریباً وضعیت مرا
داشتند، به صورت گروهی و با کمک چند نفر از افراد خبره و احتمالاً واسطه ها، عازم
مکه مکرّمه هستند. نشانی ایشان را گرفته و به نزد آنان رفتم و با مسؤول کاروانشان
وارد گفت وگو شدم. خداوند یاری کرد که همراه آنان شوم و از تنهایی رهایی یابم.
البته راه های دیگری هم برای عزیمت به مکه وجود داشت، لیکن با دشواری هایی همراه
بود. بی درنگ وسایلم را
—————————————————
صفحه ۱۶۲
—————————————————
برداشته، به آنان پیوستم. پس از آن، وسایل را به باربند بسته و حوله های احرام را
همراه خود برداشتم و به جانب مسجد شجره راه افتادیم.
از این که همراهانی یافته و وارد گروه آنان شدم، بسیار خوشحال بودم، امّا از این
جهت که اقامتم در مدینه بسیار کوتاه شد و آنگونه که آرزو داشتم، نتوانستم زیارت
کنم، ناراحت و غمگین شدم.
وقتی از شهر مدینه دور می شدیم، همگی با حسرت، به این سو و آن سو نگریسته، می
گفتیم: خدا حافظ ، ای رسول الله(صلی الله علیه وآله) ، خدا حافظ ای زهرای
مرضیه(علیها السلام) ، خدا حافظ ای امام حسن(علیه السلام) … و بالاخره، خدا حافظ
ای بقیع…
مسجد شجره
مسجد شجره فضای معنوی عجیبی داشت. خیل عظیمی از مردم به این مکان وارد می شدند و
مدتی را در آن ایستگاه معنوی درنگ کرده، بعد از تحوّل و انقلابی درونی و راز و
نیاز، فوج فوج و دسته دسته خارج می شدند.
چهره های آنان نشان از موفقیت داشت، امّا هیجان و مسؤولیت نیز بر شانه هایشان
سنگینی می کرد. حوله احرام خود را بسته، وارد مکان قدیمی مسجد شدیم و نیت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 