پاورپوینت کامل دعاهای طواف (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دعاهای طواف (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دعاهای طواف (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دعاهای طواف (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۴۱
مدخل
حج، به معنای قصد و آهنگ است. حاجی که آهنگ خانه خدا را نموده، قصد حق را کرده است
و این قصد و نیّتِ تقرّب به درگاه باری تعالی را در طواف کعبه تجربه می کند و در
واقع، در طوافِ کعبه است که «حج» جلوه می کند.
حج، عبادتی است که در گذر، جابه جا شدن و حرکت شکل می گیرد; از منزل به میقات، از
میقات به حرم، از حرم به مسجد الحرام و در طواف پیرامون کعبه نیز، از رکنی به رکن
دیگر و…
برای این حرکتِ پایانی سیر و سلوک معنوی (= طواف)، در روایات مأثوره، دعاهای ویژه
ای آمده و برای هر نقطه با اهمیتی از آن، نیایش و راز و نیاز مخصوصی است که می
تواند حاجیِ خسته و از راه دور آمده را، که کوله باری از راز و نیاز به همراه دارد،
در بازگو کردن راز دل و طرح نیازهایش یاری دهد.
برای تبیین محتوای این دعاها، لازم است موارد رابطه دعا با محل خواندن و یا تناسب
آن با حالات شخصِ طواف کننده، مورد بررسی قرار گیرد و دانسته شود که چه مسائلی برای
بشر در اولویت است تا مورد درخواست قرار گیرد و چه رفتارهای گناه آلودی دارد که به
آن ها اعتراف کند و طلب بخشش و
—————————————————
۴۱
—————————————————
غفران نماید.
به هر حال، این دعاها هر چند در فرازهایی تنزیه و تقدیس حقّ اند، در مواردی هم، سیر
در احوال گذشته و تاریخ ما است و گاهی نگاه به کمبودها و نواقص و اولویت های زندگی
ما دارد و گاهی نگرشی است به آینده، در افق عالَم ماورای حس; } …رَبَّنَا آتِنَا
فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الاْخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ{ .
دعای رکن حجر الأسود
طواف واجب و مستحب، باید از مقابل حجر الأسود آغاز شود، بعد از نیت تکبیر (الله
اکبر) بگوید، چنانکه امام صادق(علیه السلام) می فرماید: وقتی روبه روی «حَجَر»
رسیدی، الله اکبر بگو و بر محمد و آلش درود فرست. راوی می گوید: خود شنیدم آنگاه که
امام به حجر رسید فرمود: «اللهُ أَکْبَرُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللهِ».(۱)
در حدیث دیگری، راز تکبیر گفتن در مقابل حجرالأسود چنین بیان شده است:
آنگاه که آدم به حَجَر رسید و به این گوشه خانه نگاه کرد، خدا را تکبیر (الله
اکبر)، تحمید (الحمدللهِ) و تهلیل (لاَ إِلهَ إِلاِّ الله) گفت و بدین جهت سنت شد
که تکبیر بگویند.(۲) این سنتی است که از زمان آدم تا دین خاتم استمرار یافته است.
گذشته از این، مگر نه این است که فرموده اند طواف برگِرد خانه نماز است.(۳) و
فرموده اند: « فَإِنَّ مِفْتَاحَ الصَّلاَهِ التَّکْبِیرُ» ;(۴) «به راستی سر آغاز
و کلید نماز تکبیر است». پس طواف هم، چون مانند نماز است، شایسته است با تکبیر آغاز
شود.
نکته دیگر در گفتن تکبیر، شاید این باشد که گر چه در همه عبادات ـ زبانی و عملی ـ
ذکر خدا اصل و اساس محسوب می شود و تکبیر و تهلیل و تمجید حق، مورد تأکید قرار
گرفته، لیکن در آغاز عبادات مهم; از جمله طواف، با گفتن تکبیر، اعتراف می کند: خدا
بزرگتر از آن است که توصیف شود; «الله أکبر: الله أکبر مِنْ أن یُوصف»(۵) و هر چه
از اوصاف در مورد او بر شمرده است، خداوند برتر و بزرگتر از آن ها است; چون بشر هر
چند تقدیس و تنزیه بگوید باز هم نمی تواند رنگ محدود بشری را از تصویر آن اوصاف پاک
کند; اگر چه نهایت دقت در تجرید آن صفات را از معنی بشری داشته باشد، و باید بگوید
که در وصف نگنجد.
۱ . الحر العاملی، وسایل الشیعه، تهران، چاپ الاسلامیه، ج۲، باب ۱۹ طواف، ص۱۱۴، ج۲
۲ . محمدی الریشهری، الحجوالعمره فی الکتاب والسنه، ط تهران، دارالحدیث، ص۱۹۶ ح۵۱۴.
و ص۱۹۰، ح۴۹۰
۳ . همان مدرک.
۴ . وسایل الشیعه، همان مدرک، ج۴، باب تکبیره الاحرام، ح۷
۵ . صدوق، معانی الأخبار، چاپ قم، منشورات جامعه المدرسین، ص۱۱
—————————————————
۴۲
—————————————————
امام صادق(علیه السلام) فرمود: چون نزد حجر الأسود رسیدی، دست به آسمان بگیر و حمد
و ثنای خدا کن و بر پیامبر درود فرست و از او بخواه که از تو بپذیرد. سپس دست به
«حَجَر الأسود» کشیده، آن را ببوس و اگر توان بوسیدن آن (در اثر ازدحام جمعیت)
نبود، فقط دست بر آن بکش و اگر آن نیز میسّر نشد، با دست به آن اشاره کن و بگو:
«اَللَّهُمَّ أَمانَتِی أَدَّیْتُها ، وَ مِیثاقِی تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی
بِالْمُوافاه ، اَللَّهُمَّ تَصْدِیقاً بِکِتابِکَ ، وَ عَلی سُنَّهِ نَبِیّـِک ،
أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ ، وَ أَنَّ
مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ
الطّاغُوتِ ، وَ بِاللاَّتِ وَ الْعُزّی ، وَ عِبادَهِ الشَّیْطانِ وَ عِبادَهِ
کُلّـِ نِدّـ یُدْعی مِنْ دُونِ اللَّه».(۱)
«پروردگارا! ادای امانت کردم و به میثاقم وفا کردم تا این که به وفای به عهد برایم
گواهی دهی. پروردگارا! کتاب تو (قرآن) و سنت پیامبرت را تصدیق می کنم و گواهی می
دهم که جز خدای یکتا و بی همتا معبودی نیست و به راستی محمد(صلی الله علیه وآله)
بنده و فرستاده اوست به الله ایمان آوردم و به هر معبودی جز حق و به طاغوت و لات و
عُزّی و به پرستش شیطان و پرستش هر آنچه همتای خدا خوانده می شود کفر میورزم.»
همانطور که در روایات آمده، حجر الأسود، دست خدا در زمین است. هرکس دست بر آن بکشد،
دست خدا را لمس و مسح نموده است.(۲) لیکن باید به این نکته توجه کرد که اگر چه هر
دو دست خدای سبحان راست است (کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ…)، لیکن او دستی به مانند
انسان ها ندارد تا راست و چپ برای آن فرض شود و او مجرّد محض است و از جسم و
جسمانیات منزّه می باشد و بیان مزبور از باب تشبیه معقول به محسوس است و خدای سبحان
برای آن که در نشئه طبیعت و حس، محلی برای میثاق ارائه کند، فرمان داد تا در یکی از
ارکان کعبه سنگی مخصوص به عنوان «یَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ» قرار دهند، پس زائر
هنگام استلام حجر با دست راست خدا بیعت کند; «یُصَافِحُ بِهَا خَلْقَهُ».(۳)
در مورد این بیعت، دو نکته مهم وجود دارد:
ـ یکی این که با خدای خود عهد می کند که دیگر نه گناه کند، نه ترک واجب کند و نه
فعل حرام به جا آورد و در این رابطه پیامبر فرمود:
«هر کسی دست خویش به حجر الأسود بکشد، با خدا بیعت کرده که او را معصیت نکند.»(۴)
ـ دیگر این که با دست کشیدن به حجرالأسود، پیمان گذشته خویش را یادآوری می کند
۱ . وسائل الشیعه، ج۱۳، ص۳۱۳، باب استحباب الدعاء بالمأثور.
۲ . محمدی الریشهری، الحج و العمره فی الکتاب و السنه، چاپ تهران، دار الحدیث،
ص۱۰۲، ح۱۸۳
۳ . آیت الله جوادی آملی، جرعه ای از صهبای حج، نشر مشعر، ۱۳۸۳، ص۱۹۲
۴ . الحج والعمره ص ۱۰۲، ح۱۸۵
—————————————————
۴۳
—————————————————
و بدینوسیله ادای پیمان می کند و اعلام می نماید که ادای امانت کرده و به آنچه با
خدای خویش عهد بسته، وفا نموده است و این که در فراز نخست دعا به دو نکته اشاره شده
است:
الف : «ادای امانت» ب : «وفای به میثاق».
سزامند بررسی است که خداوند چگونه امانتی نزد ما به ودیعت نهاده و چه میثاقی با
انسان بسته است که با آغاز طواف خانه او، بایسته است به ادای امانت و وفای به پیمان
اقرار کنیم؟ و تأکید و اهتمام به بازگو کردن ادای امانت و وفای به عهد تا آنجا است
که در اثر زیادی احادیث در این مورد، در عنوان باب استحباب استلام حجرالأسود، تجدید
اقرار بر عهد و میثاق را نیز آورده اند.(۱)
همچنین بر اساس همان تأکید در روایات، فقها نیز در باب مستحبات طواف به استحباب این
فراز از دعا، که اقرار به ادای امانت و وفای به میثاق است فتوا داده اند.(۲) لذا
ضرورت بحث از این دو نکته مهم آشکار می شود:
۱ . ادای امانت:
امانت یعنی ودیعه گذاشتن چیزی نزد دیگری، که از آن نگهداری کند و سپس به صاحب امانت
بازگرداند و اما خداوند چه امانتی نزد بشر دارد که باید آن را به او برگرداند؟ در
مورد امانت الهی در قرآن چنین آمده است:
} إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَهَ عَلَی السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبَالِ
فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاِْنْسَانُ
إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولا{ .(۳)
«ما این امانت را به آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم، از تحمّل آن سر باز زدند
و از آن ترسیدند، انسان آن امانت را بر دوش گرفت که او ستم کار و نادان است.»
در تفسیر این آیه باید گفت: مقصود از امانت، امری است که خداوند انسان را به آن
امین کرده که آن را درست و سالم نگهدارد و بر آن پایداری نماید و به خدا بازگرداند;
همچنانکه نزد او به ودیعه و امانت گذاشته است، و امانت در این آیه، امری مرتبط با
دین حق است که با نداشتن و یا داشتن آن، نفاق و شرک و یا ایمان به وجود می آید.
روشن است داشتن این امانت، چنان مهم است که کمال حاصل از آن، نیز بسیار با اهمیت
نموده است; به طوری که در
۱ . وسایل الشیعه، همان مدرک، ج۹، ب۱۳ طواف، باب استجاب استلام الحجر الاسود فی
الطواف… ویجدد الاقرار بالعهد والمیثاق.
۲ . امام خمینی(قدس سره)، مناسک حج با حواشی مراجع تقلید، چاپ تهران، حوزه نمایندگی
ولیّ فقیه در حج و زیارت، ص۳۱۸
۳ . احزاب : ۷۲
—————————————————
۴۴
—————————————————
اثر پرداختن به اعتقادات درست و عمل شایسته و سلوک در مسیر کمال، از حضیض ماده تا
بلندی و اوج اخلاص می رسد و در نتیجه خداوند او را برگزیده و خالصه خود می گرداند و
چنان ویژه حق می شود که هیچ کس دیگر را شریک و همباز خود نگرداند. در این صورت،
خداوند عهده دار تدبیر امور او می شود و این امانت، که چنین پیامدی دارد، «ولایت
الهی» است.
امانت در این آیه، ولایت الهی است و کمال صفت عبودیت است که با علم به الله و عمل
صالح، که عبارت از «عدل» است، حاصل می شود.(۱)
و در تأویل آیه آمده است: «عَرَضْنَا الاَْمَانَهَ…» در مقام تعمیم، عبارت از
تکلیف هر بنده ای به حسب توانایی به عبودیت خدا است که برترین آن تکلیف، «خلافت
الهی» امت برای شایستگان خلافت است و بر هر نا اهلی واجب است که آن را به اهلش
واگذار کند و ادعای آن را نداشته باشد.(۲) هم چنان که در تأویل آیه } …إِنَّ
اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا{ ; «خداوند به
شما فرمان می هد که امانت ها را به صاحبانشان برگردانید. گفته اند مقصود از امانت;
اعم از امانت های مالی است و شامل معنویات، چون علوم و معارف حق نیز می شود که
صاحبان علوم و معارف، آن را به صالحان از مردم برسانند(۳) و برترین امانات عبارت از
خلافت و ولایت است و آنکه شایسته آن نیست، لازم است به اهلش واگذار نماید(۴) و باید
هر امامی آن را به امام بعد از خود بسپارد.(۵)
به هر حال، در تأویل امانت به ولایت، روایات بسیاری داریم(۶) و در نتیجه این که
امانت در روایات بر «خلافت» و «ولایت» تأویل و تطبیق شده است، زائر خانه خدا عرضه
می دارد پروردگارا! امانت تو را ادا کردم و ولایت را، که امانت تو است، به شایستگان
حقیقی و صاحبان واقعی آن واگذار کردم و به این وسیله هم اعلام می کنم که آن را به
ناحق ادعا نکردم و هم اقرار می کنم که آن را به امامان معصوم واگذار کردم و امامت
آنان را پذیرفتم و بر این پایه در حدیثی از امام باقر(علیه السلام) آمده است:
«إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ یَأْتُوا هَذِهِ الاَْحْجَارَ فَیَطُوفُوا بِهَا
ثُمَّ یَأْتُونَا فَیُخْبِرُونَا بِوَلاَیَتِهِمْ وَ یَعْرِضُوا عَلَیْنَا
نَصْرَهُمْ».(۷)
«براستی مردم فرمان یافته اند که گرد این سنگها آیند و طواف نمایند و سپس نزد ما
آیند و
۱ . علامه طباطبایی، المیزان، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی، ج۱۶، ص۳۴۹
۲ . فیض کاشانی، التفسیر الاصفی، چاپ قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ج۲، ص۱۰۰۶
۳ . نساء : ۵۸
۴ . المیزان، همان مدرک، ج۴، ص۳۷۸
۵ . صدوق، معانی الأخبار، چاپ قم، منشورات الجامعه المدرّسین، ص۱۰۹ ; تفسیر الآصفی،
همان مدرک.
۶ . المیزان، همان مدرک، ج۴، ص۳۸۵
۷ . الحج والعمره فی الکتاب والسنه، همان مدرک ص۲۵۶ ح۷۱۵
—————————————————
۴۵
—————————————————
دوستی و ولایت و همبستگی خویش را به ما گزارش نمایند و یاری خود را بر ما عرضه
بدارند.»
و در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که:
«أَنَّکَ تَقُولُ أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ… وَ وَ اللَّهِ مَا یُؤَدِّی ذَلِکَ
أَحَدٌ غَیْرُ شِیعَتِنَا…».(۱)
«این که می گویی امانتم را ادا کردم و… به خدا سوگند کسی جز شیعیان ما آن را ادا
نکرده است.»
نتیجه آن که، زائر شیعه در طواف اقرار می کند که «امانتِ خلافت» را به اهلش باز
گرداندم و به ولایت آن شایستگان اعتراف می کنم وبرای تحقّق ولایت آنان هم یاری و
نصرت خویش را اعلام می دارم.
«براستی مردم فرمان یافته اند که گرد این سنگها آیند و طواف نمایند و سپس نزد ما
آیند و دوستی و ولایت و همبستگی خویش را به ما گزارش نمایند و یاری خود را بر ما
عرضه بدارند.»
و اگر امانت به معنای تکلیف به «اوامر و نواهی» باشد، باز هم مناسبت دارد در جایی
که به «ید الله» تشبیه شده است، اقرار به انجام تکلیف نمود که از جمله اوامر مهم،
تکلیف به حج است که اکنون به انجام آن اشتغال دارم و آن امانت را ادا می نمایم.
۲ ـ وفای به میثاق
میثاق، عهد و پیمانِ محکم و استوار است به آنچه موجب حصول ایمنی گردد، گفته می شود.
ایمنی همراه با استواری و «تعاهد»; یعنی تیمار داشتن و نگهداشتن کارها و امور،(۲)و
جمله: «وَ مِیثاقِی تَعاهَدْتُهُ» در دعا، یعنی عهد و پیمان محکم و استوارم را نگه
داشتم و به آن پای بندم و از آن نبریدم، بلکه آن را حفظ و نگهداری کردم و لازم است
ملاحظه شود که انسان چه عهد و پیمان استواری با خدا بسته است که در کنار خانه خدا و
محلّ عهد و پیمان ها اعلام می دارد که هنوز هم بر آن پایبند و وفا دارم.
در قرآن آیه ای به عنوان «میثاق»، معروف است:
} وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ
وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَ لَسْتُ
۱ . وسایل الشیعه، ج۹، باب ۱۳ ابواب طواف، ح۵
۲ . عبد الرحیم بن عبد الکریم صفی پور، منتهی الادب، ماده ـ وثق ـ.
—————————————————
۴۶
—————————————————
بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا{ .(۱)
«پروردگار تو از پشت بنی آدم، فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه
گرفت و پرسید آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری.»
گفته اند که این آیه یاد آور میثاقی است که خداوند از فرزندان آدم گرفته، به
«ربوبیت» خویش و این آیه از دقیق ترین آیات قرآنی از جهت معنا و شگفت ترین آیات از
جهت نظم است.(۲) ولذا مباحث پیرامون این آیه بسیار است ولی آنچه از آن در رابطه با
بحث ما می تواند مطرح باشد این است که معنای جمله } وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ…{ این
است: گرفتن چیزی از چیزی موجب انفصال و جدایی «شیء» مأخوذ و گرفته شده از «شیء
مأخوذ منه» واصل می شود. بگونه ای که «شیء» گرفته شده مستقل می شود و معنی این جمله
چنین می شود: که برخی بنی آدم را از برخی می گیریم و از آن جدا می کنیم و نوع جدا
کردن از «ظهور» آنان است که برخی ماده را از آن می گیریم; به گونه ای که نه از ماده
اصل و مایه آن چیزی از صورتش کاسته می شود و نه از تمامیت و کمال مادی آن چیزی می
کاهد و سپس جزء جدا شده کامل می شود و به صورت تمام و مستقل از اصل خود باقی می
ماند.
بنابراین، فرزند از پشت پدر و مادر گرفته می شود پس از آن که جزء آنان بود و پس از
آن تمام و کامل می شود و مستقل از والدین می گردد و بر همین سبک و سیاق انسان های
بعدی گرفته می شود.
} …وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ…{ سپس آنان را بر خویشتن گواه گرفت; یعنی
حقیقت نفسشان را به آنان نشان داد تا این که عهده دار شوند آنچه را که باید به عهده
بگیرند، که هرگاه باز خواست شدند، بتوانند پاسخ دهند و آنچه مردم بر آن گواه گرفته
شدند و تعهّد به پاسخ گویی پیدا کردند، عبارت از «شهادت به ربوبیت حق» است و انسان
هر چند پیر و فرسوده شود و ابزار و اسباب غرور و فریب او را مغرور کند و به هوای
نفس بکشاند به آن جا نمی رسد که انکار کند صاحب اختیار و مالک خویش نیست و در اداره
خود استقلال ندارد. چون اگر مالک خویش بود، خود را از آنچه ناخوشایند است، از مرگ و
دیگر رنج های حیات و سختی ها، باز می داشت و اگر در اداره خویش استقلال می داشت،
نیازی نمی دید که در مقابل اسباب طبیعی و امور سودمند، خضوع و فروتنی کند، با این
که آن اسباب و امور نیز
۱ . اعراف : ۱۷۲
۲ . علامه طباطبایی، المیزان، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی، ج۸، ص۳۰۶
—————————————————
۴۷
—————————————————
چون انسان، نیازمند به ماورای خود است و تحت رهبری حاکم پنهانی است که به سود یا
زیان او حکم می راند! پس چگونه انسان می تواند کمبودها را بپوشاند و نیازها را رفع
نماید.
پس نیاز به پروردگار صاحب اختیاری که او را اداره کند، حقیقتِ انسان است و این نیاز
بر جان و نفسش نوشته شده و مُهر ناتوانی بر پیشانی او خورده است و این نکته بر هر
انسانی که اندک شعور و آگاهی داشته باشد، آشکار و روشن است.
پس هر انسانی در هر رتبه و درجه ای از انسانیت باشد، در جان و درون خود می یابد که
پروردگاری دارد که او را مالک است و امور او را اداره می کند و چگونه ممکن است
شهادت به پروردگارش ندهد یا این که شاهد نیاز ذاتی خود است؟! چگونه تصوّر می شود که
شعور آگاهی به اصل نیاز باشد، بدون شعور و آگاهی از آنچه به او نیاز هست؟!
و جمله «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بیان امری است که بر آن گواهی گرفته شده; یعنی
ربوبیت حق، و «قَالُوا بَلَی» اعترافی به این است که گواهی آنچه باید شهادت بدهند
رخ داده است، در نهایت، معنای آیه این است که: ما بنی آدم را در زمین آفریدیم و با
زاد و ولد برخی را از برخی جدا کردیم و تمیز دادیم و آنان را بر نیازشان به ما و
«مربوبیتشان»، آگاهاندیم و به این معنا اعتراف کردند و گفتند «بلی» ـ گواهی می دهیم
تو پروردگار ما هستی(۱).
آنچه از آن شهود و گواهی باطنی بر میثاق بر «ربوبیت» حق در عرصه لفظ بر «عبد» می
تواند آشکار شود، در کلمه مبارکه شهادتین است و ابراز و اظهار آن در جایی که آغاز
طواف و مقابل «حجر الأسود» «یَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ»(۲) بسیار مناسب و شایسته
است، مگر نه این است که طبق حدیث مأثور «حجرالأسود» پیمان ها را گرفته است و می
تواند گواهی دهد؟ چنانکه «حلبی» می گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم دست
کشیدن به «حجرالأسود» چگونه آغاز شده است؟ فرمود: آنگاه که خداوند از بنی آدم میثاق
گرفت. «حجر» را از بهشت فراخواند، سپس به او فرمان داد، پس آن پیمان را گرفت و آن
برای کسی که به پیمان وفا کند گواهی به وفاداری دهد.(۳) بنابراین، لازم است که
پیمان خویش را با خدای خویش یادآوری نماید که: همچنان بر سر «میثاق» خود هستم و نفس
و جانم گواهی می دهند که تو پروردگار من هستی و بر این پیمان پایدار و استوارم و
چقدر زیبا است که چون قول با فعل مقرون باشد، ایمان تحقّق یابد، در اینجا زائر
اقرار به ایمان به «رب» در کریمه «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» را با «بلی»، قولی همراه
و با صدق در عمل طواف به هم می آمیزد. تا تصدیق قولی و فعلی مقرون به یکدیگر شوند.
۱ . علامه طباطبایی، المیزان، ج۸، صص۳۰۷ ـ ۳۰۶
۲ . من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۰۸
۳ . الحج والعمره، همان مدرک، ح ۵۱۰
———————-
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 