پاورپوینت کامل جلوه­هایی از جمال دوست رحلت رسول خدا۹ ۶۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل جلوه­هایی از جمال دوست رحلت رسول خدا۹ ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جلوه­هایی از جمال دوست رحلت رسول خدا۹ ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل جلوه­هایی از جمال دوست رحلت رسول خدا۹ ۶۳ اسلاید در PowerPoint :

۵۶

قسمت سوّم

در ادامه­ی مقاله­ی جلوه­هایی از جمال دوست, ماه صفر و ایام رحلت جانگداز نبی­ مکرم
اسلام۹ بهانه­ای شد تا به موضوع فوق بپردازیم، باشد که مرضی رضای حق قرار گیرد.

طبق برخی نقل­ها؛ در ماه صفر، آخرین پیامبر الهی رخ در نقاب خاک کشید و با فقدان آن
حضرت همه­ی بشریت تا روز قیامت از حضور «رحمه للعالمین» محروم شدند.

بی­گمان مصیبت رحلت رسول خدا۹ هرگز جبران نخواهد شد و فقدانش همواره بهانه­­ای برای
اندوه و شکوه به درگاه رب الارباب خواهد بود.

تاریخ وفات پیامبر اکرم۹؛

در مورد تاریخ رحلت رسول خدا۹ اقوال مختلف است:

شیخ مفید۱ نوشته است: رحلت رسول اکرم۹ در روز دوشنبه، بیست و هشتم صفر سال یازدهم
هجری بوده است و در این حال شصت و سه سال داشته است.([۱])

ابن خشاب بغدادی (متوفای ۵۶۸ µ. . ق) و ابن ابی­ثلج بغدادی (متوفای ۳۲۵ µ. . ق) با
سند خود از نصر بن علی جهضمی، از امام رضا۷، از پدرش و پدرانش از علی۷ روایت
کرده­اند: رسول خدا۹ در حالی که شصت و سه سال داشت، از دنیا رفت و در روز دوشنبه که
دو شب از ماه ربیع­الاول گذشته بود، وفات کرد.

و این همان چیزی است که طبری از کلبی، از ابی مخنف، از فقهای حجاز نقل کرده است که
گفته­اند: رسول خدا۹ در نیمروز دوشنبه دوم ربیع­الاول وفات کرد.([۲])

در آستانه­ی رحلت؛

از حضرت علی۷ نقل شده که در آستانه­ی رحلت رسول خدا۹، آن حضرت به من فرمود: جبرئیل
هر سال قرآن را یک مرتبه بر من عرضه می­کرد و امسال آن را دو مرتبه عرضه کرده است؛
سبب آن را چیزی نمی­دانم، جز این که اجل من فرارسیده است.([۳]) یا علی، من بین
انتخاب گنج­های دنیا و جاودانگی در آن و بهشت مخیر شدم، اما ملاقات پروردگارم و
بهشت را اختیار کردم.([۴])

پس از آن که پیامبر بیمار شد و احساس کرد که اجلش فرارسیده است، به اطرافیانش
فرمود: مأمور شده­ام که برای اهل بقیع استغفار کنم. پس بر علی۷ تکیه کرد و به بقیع
رفت و در میان قبرستان ایستاد و فرمود: «السلام علیک یا اهل القبور … سلام بر شما
ای اهل قبور، به شما تبریک می­گویم که از آن­چه مردم در آن گرفتار می­شوند، عبور
کردید، زمانی که فتنه­ها، همانند تکه­های شب تار، یکی پس از دیگری روی می­آورند.» و
سپس به منزل خود بازگشت.([۵])

پس از سه روز در حالی که سر مبارکش را بسته بود و به حضرت علی۷ و فضل بن عباس تکیه
کرده بود، از منزل بیرون آمد و بر منبر نشست و فرمود: «ای مردم! هنگامه­ی رفتن من
از میان شما فرارسیده است. به هر کس که وعده­ای داده­ام، بیاید تا آن را به او بدهم
و هر کس که از من طلبکار است، بیاید تا آن را بپردازم. بین خدا و هیچ­کس، چیزی جز
عمل نیست که با آن خیر یا شری انجام دهد. هیچ کس ادعا و آرزوی گزافی نداشته باشد.
قسم به کسی که مرا به حق مبعوث کرده است، هیچ چیز غیر از عمل همراه با رحمت، باعث
نجات نمی­شود! و اگر فردی معصیت کند، نابود می­شود! آیا پیام خدا را ابلاغ کردم؟»

پس از ایراد خطبه، پیامبر۹ نماز کوتاهی به جای آورد و وارد منزل ام سلمه شد.([۶]) ­

وصیت پیامبر به علی۷؛

پیامبر۹ در بستر بیماری قرار گرفت, همه­ی مسلمانان و اهل بیت: آن حضرت با نگرانی در
اطراف بستر حضرت اجتماع می­کردند. در یکی از روزها پس از این­که اطراف حضرت خلوت شد
و مردم خارج شدند، رسول خدا۹ فرمود: برادرم، علی بن ابی­طالب و عمویم را پیش من
بیاورید. آن دو را فراخواندند و آن­ها نزد پیامبر۹ حاضر شدند.

آن حضرت رو به عمویش کرد و پرسید: ای عباس، ای عموی رسول خدا، آیا وصیت مرا
می­پذیری و به وعده­­هایم عمل می­کنی و دیون مرا می­پردازی؟

عباس گفت: ای رسول خدا، عموی تو پیرمردی پا به سن گذاشته و عیال­وار است و تو
همانند ابر، سخاوتمند و کریم بوده­ای و ممکن است بر عهده­ی تو، وعده­ای باشد که
عموی تو نتواند آن را انجام دهد!

پس از آن پیامبر۹ رو به علی۷کرد و پرسید: ای برادر من، آیا وصیت مرا می­پذیری و به
وعده­هایم عمل می­کنی و دیون مرا می­پردازی و بعد از من به انجام کارهای
خانواده­ام، اقدام می­کنی؟ علی۷ فرمود: بلی ای رسول خدا.

آن­گاه رسول خدا۹ درخواست کرد که شمشیر، زره و تمام لوازم شخصی و حتی پارچه­ای را
که در جنگ­ها به شکم می­بست، بیاورند. پس از آن که این وسایل را حاضر کردند، همه­ی
آن­ها را به علی۷ سپرد. سپس انگشترش را از دست بیرون آورد و فرمود: این را هم بگیر
و به دست کن. آن­گاه علی۷ را در بغل گرفت و سپس فرمود: با نام خدا به منزلت
برو.([۷])

در نقل دیگری آمده است: هنگامی که رسول خدا۹ در بستر بیماری افتاده بود و عده­ای از
اصحاب آن حضرت۹ در اطرافش بودند، عمار بن یاسر از او پرسید: ای رسول خدا، پدر و
مادرم به فدایت، اگر آن واقعه رخ داد چه کسانی از ما، شما را غسل بدهند؟

آن حضرت فرمود: فقط علی بن ابی­طالب، زیرا هنگامه­ی غسل، ملائکه او را یاری
می­دهند. عمار پرسید: پدر و مادرم به فدایت، اگر این واقعه رخ داد، چه کسی بر شما
نماز بخواند؟

آن حضرت به علی۷ فرمود: ای پسر ابوطالب، پس از آن­که روح از بدنم جدا شد، بدنم را
به خوبی غسل بده و مرا در این دو پارچه (که پارچه­های مستعملی بودند) یا میان پارچه
سفید مصری و بردیمانی کفن کن و مرا در پارچه­ی گران­قیمت کفن نکن. سپس جنازه­ام را
تا کنار قبرم حمل کنید. در این هنگام اول خدای جل و علا از فوق عرش، سپس جبرئیل و
میکائیل و اسرافیل، همراه ملائکه­ی بسیاری که جز خدای متعال تعداد آن­ها را
نمی­داند و کسانی که عرش را در برگرفته­­اند و ساکنان اهل آسمان­های هفت­گانه یکی
پس از دیگری، و تمام اهل بیتم و زنانم به ترتیب بر من نماز می­خوانند. آن­ها اشاره
می­کنند و سلام می­فرستند. پس شما هم با صدای گریه و شیون مرا اذیت نکنید.([۸])

گریه­ی انصار؛

شیخ مفید در امالی، از حضرت علی۷ و ابن عباس روایت می­کند: مردان و زنان انصار در
مسجد جمع شده و برای حال رسول خدا۹ گریه می­کردند. در این هنگام، عباس و پسرش فضل و
حضرت علی۷ داخل شدند و به پیامبر۹ عرض کردند: ای رسول خدا، مردان و زنان انصار در
مسجد جمع شده­اند و به حال شما گریه می­کنند، آن­ها می­ترسند که شما از دنیا بروید.

پیامبر فرمود: دست­های مرا بگیرید. سپس در حالی که ملحفه­ای به دور خود پیچیده بود
و سرش را با پارچه­ای بسته بود، وارد مسجد شد و بر منبر نشست. آن­گاه حمد و ثنای
الهی را به جای آورد و فرمود: «ای مردم، چه چیز باعث شده که مرگ پیامبرتان را انکار
کنید؟ مگر مرگ، مرا و همه­ی شما را در برنمی­گیرد؟ این­گونه نبوده که پیشینیان من
عمری طولانی داشته و سپس مرده باشند تا من هم پس از عمری طولانی از این دنیا بروم.

آگاه باشید من به پروردگارم ملحق خواهم شد، در حالی که در میان شما چیزی را به
یادگار گذاشته­ام که اگر بدان تمسک جویید، هرگز گمراه نمی­شوید: کتاب خدا که در
دست­های شماست و صبح و شام آن را می­خوانید … و عترت که اهل بیت خود من هستند؛ در
حالی آن­ها را در میان شما باقی گذاشته­ام که شما را درباره­ی آن­ها سفارش می­کنم.

شما را درباره­ی انصار به نیکی سفارش می­کنم. می­دانید که آن­ها چه مقامی نزد
خداوند و رسولش و مؤمنین دارند، آن­ها به شما پناه داده و امکاناتشان را در اختیار
شما گذاشتند؛ در حالی که خودشان در سختی و مشقت به سر می­بردند.

پس هر کدام از شما که متولی امری شدید که در آن می­توانید به نفع یا ضرر دیگران
اقدام کنید، در این صورت باید که سخن نیکوکاران انصار را پذیرفته و از خطا کنندگان
درگذرید.»([۹])

سپس به افرادی که در اطراف حضرت اجتماع کرده بودند، فرمود: «ای مردم، بدانید که بعد
از من پیامبری نمی­آید و سنتی بعد از سنت من وجود ندارد، پس هر کس که آن را ادعا
کرد جایگاه او و پیروانش جهنم خواهد بود و او را به قتل برسانید.

ای مردم، قصاص را زنده نگه دارید و حق را برپا دارید و متفرق نشوید و مسلمان باقی
بمانید تا پایدار باشید.»([۱۰])

فراخواندن برادر و همراه؛

در بعضی از نقل­­ها آمده است: امیرالمؤمنین۷ جز برای انجام کارهای ضروری، رسول خدا۹
را تنها نمی­گذاشت. یکی از روزهای بیماری, رسول خدا۹ مشاهده کرد که عده­ای در
اطرافش هستند و علی۷ در آن­جا نیست. فرمود: برادر و همراه مرا فرابخوانید. عایشه که
آن­جا بود، گفت: منظورش، ابوبکر است, او را فرابخوانید.

ابوبکر آمد و داخل اتاق رفت و بالای سر آن حضرت نشست, در حالی که چشم­های خود را
بسته بود. ضعف بر آن حضرت غالب شد. وقتی که چشم­هایش را گشود, ابوبکر را دید ولی
صورتش را از او برگرداند. ابوبکر گفت: اگر با من کاری داشت، حتماً می­گفت، سپس
برخاست و از اتاق خارج شد.

پس از رفتن ابوبکر، پیامبر۹ دوباره فرمود: برادر و همراهم را فرابخوانید.

حفصه گفت: شاید منظورش عمر است و او را صدا زد. هنگامی که عمر وارد شد، آن حضرت
صورتش را از او برگرداند و حرفی نزد.

پس از خروج عمر، برای سومین مرتبه فرمود: برادر و همراهم را فرابخوانید. ([۱۱])

ام سلمه گفت: منظورش علی۷ است، او را فرابخوانید و دنبال دیگری نروید. پس علی۷ را
فراخواندند.

وقتی علی۷ نزدیک شد، پیامبر به او اشاره کرد. علی۷ خم شد و سرش را نزدیک دهان آن
حضرت۹ برد. پیامبر مدتی طولانی با او نجوا کرد. سپس علی۷ در گوشه­ای نشست و آن
حضرت۹ خوابید.

از علی۷ پرسیده شد: ای ابوالحسن، پیامبر۹ چه چیزی با تو می­گفت، پاسخ داد: هزار باب
علم بر من گشود که از هر باب، هزار باب دیگر گشوده می­شود.([۱۲]) و مرا به چیزی
وصیت کرد که به خواست خدا آن را انجام خواهم داد.

سپس رسول خدا۹ چشم­هایش را گشود و به علی۷ فرمود: ای علی، سر مرا در دامنت قرار ده.
همانا امر الهی فرا رسیده است. پس از آن که جان به جان آفرین تسلیم کردم، دست بر
صورتم بکش و آن را بر ص

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.