پاورپوینت کامل اندیشه­ی مطهرسیره­ی نبوی در اندیشه­ی استاد شهید آیهالله مطهری۱ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اندیشه­ی مطهرسیره­ی نبوی در اندیشه­ی استاد شهید آیهالله مطهری۱ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اندیشه­ی مطهرسیره­ی نبوی در اندیشه­ی استاد شهید آیهالله مطهری۱ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اندیشه­ی مطهرسیره­ی نبوی در اندیشه­ی استاد شهید آیهالله مطهری۱ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۶۲

دیباچه

قست اول

پیامبر اکرم۹ برای مسلمانان یک منبع، یک معدن و مرکزی است که می­توانند کلیه­ی
اعمال, رفتار و وظایف خود را از این منبع و معدن استخراج کنند خود را در همه­ی امور
منطبق با آن حضرت بسازند و این یک امر ثابت و همیشگی است و یکی از احکام رسالت آن
حضرت و ایمان مسلمانان آن است که ایشان بر وی تأسی کنند هم در گفتارش و هم در
رفتارش.([۱])

با تأسی از این نمونه کامل و کافی است که انسان به سوی کمال مطلق رهنمون می­شود.

انسان بدون اسوه و مقتدا توانایی سیر به سوی کمال را ندارد. انسان­هایی که در
مراحلی از زندگی خویش فاقد نمونه می­شوند، دچار سرگشتگی و حیرانی شده و نمی­دانند
در کدام جهت و با کدام سرعت حرکت کنند آن­ها از برخورد صحیح با موانع راه عاجزند و
روشی را در حرکت و رویارویی با مسایل و مشکلات ندارند.

خداوند متعال برای هدایت انسان­ها به سوی هدف و مقصود؛ قرآن را در قالب کلمات نازل
فرمود و برای ظهور عملی آن پیامبران: و جانشینان آنان را برگزید و از میان اسوه­ها
کامل­ترینش را که همانا اسوه­ی حسنه است, معرفی فرمود. محمّدبن مسلم از امام
باقر۷ نقل می­کند:

سمعت اباجعفر۷ یقول: کل من دان الله بعباده یجهد فیها نفسه ولا إمام له من الله
فسعیه غیر مقبول وهو ضال متحیر والله شافی لأعماله؛ هرکه برای عبادت خداوند عزوجل
خود را به زحمت اندازد, امّا پیشوایی که خداوند برای او مقرر کرده نداشته باشد,
کوشش او ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمالش را دشمن دارد.»([۲])

آری آن­که بدون « اسوه­ی حسنه» سیر می­طلبد؛ راه به جایی نمی­برد و از تلاش خویش
طرفی نمی­بندد, چرا که کمال­جویی و کمال طلبی بدون اسوه­یابی, گمراهی است. بلکه
باید آن « نمونه­ی راستین» که چون نسیم بهاری رحمت و حیات می­بخشد را یافت و وجودش
را غنیمت شمرد تا به رشد و تکامل رسید و درگاهِ برخورد با پیشوایان جور و پیروانشان
که چون سرمای زمستان هلاک کننده­اند, در امان بود.

فقدان الگوی مناسب انسان را اسیر شیاطین کرده و اسوه­ی سیئه را بر سیطره­ی
زندگانی مسلط می­کند و آن جاست که امور فردی و اجتماعی به سقوط و فنا کشیده خواهد
شد.

برماست که به کلام خدا و سنت معصومین: رجوع کنیم و از این پرچم­های برپای حق و
نشانه­های روشن دین و چراغ­های هدایت راه جوییم و مسیر خود را اصلاح کرده و به
«سیره نبوی» بازگشت نماییم, بازگشت به «سیره نبوی» بازگشت به «حریّت», «عزت» و
«سعادت» است و همه­ی «رقت­ها», « ذلت­ها» و « شقاوت­ها» ناشی از دور شدن از آن
سرچشمه زلال است.

بحث لغوی سیره:

استاد شهید آیه الله مطهری; می­فرماید:

سیر غیر از سیره است, سیر یعنی رفتار هر کسی در عالم هم­چنان که گفتار دارد, رفتار
هم دارد. ولی سیره عبارت است از: سبک و اسلوب و متد خاصی که افراد صاحب اسلوب و سبک
و منطق در سیر خودشان به کار می­برند. همه مردم سیر دارند ولی همه مردم سیره
ندارند, یعنی این­چنین نیست که همه مردم در رفتار خودشان از یک منطق خاص پیروی
بکنند و یک سلسله اصول در رفتار خودشان داشته باشند که آن اصول, معیار رفتار آن­ها
باشد.([۳])

سیره یعنی نوع خاص حرکت انسان و نوع رفتار. لذا اهل لغت در توضیح معنای آن
گفته­اند: سیره عبارت از طریقه, هیئت و حالت است. گاهی هم تعبیر به سنت و مذهب, روش
و راه و رسم و سلوک و طریقه­ی اداره, کرده­اند. بنابراین می­توان سیره را نوع رفتار
و سبک رفتار معنا کرد. ([۴])

دورنمایی از زندگی خصوصی رسول اکرم۹

استاد مطهری معتقد است: پیغمبر اکرم۹ که نبوت به او پایان یافت, در سال ۵۷۰ بعد از
میلاد متولد شد. هنوز در رحم مادر بود که پدرش در سفر بازرگانی شام در مدینه درگذشت
و جدّش عبدالمطلب کفالت او را بر عهده گرفت. از کودکی آثار عظمت فوق العاده­ای از
چهره و رفتار و گفتارش پیدا بود. عبدالمطلب به فراست دریافته بود که نوه­اش
آینده­ای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدّش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیّت او
ابوطالب عموی بزرگش عهده­دار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که
با سایر کودکان شباهت نداشت در شگفت می­ماند.([۵])

هرگز دیده نشد مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد, به غذای
اندک اکتفا می­کرد و از زیاده روی امتناع می­ورزید. بر خلاف کودکان همسالش و بر
خلاف عادت و تربیت آن روز, موهای خویش را مرتب می­کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه
می­داشت. ابوطالب روزی از او خواست که در حضور او جامه­هایش را بکند و به بستر
برود. او این دستور را با کراهت تلقی کرد و چون نمی­خواست از دستور عموی خویش تمرّد
کند به عمو فرمود: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامه­ام را بکنم. ابوطالب از این
سخن کودک در شگفت شد, زیرا در عرب آن روز حتی مردان بزرگ از عریان کردن همه­ی
قسمت­های بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب می­گوید: من هرگز از او دروغ نشنیدم, کار
ناشایست و خنده­ی بی­جا ندیدم, به بازی­های بچه­ها رغبت نمی­کرد, تنهایی و خلوت را
دوست می­داشت و در همه حال متواضع بود.([۶])

در چهل سالگی به نبوت مبعوث گشت, سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کرد و
سختی­ها و مشکلات فراوان را تحمّل کرد و در این مدت گروهی زبده تربیت کرد و پس از
آن به مدینه مهاجرت فرمود و آن­جا را مرکز قرار داد.

ده سال در مدینه آزادانه دعوت و تبلیغ نمود و با سرکشان عرب نبرد کرد و همه را
مقهور ساخت. پس از ده سال همه­ی جزیر¸ العرب مسلمان شدند. آیات کریمه­ی قرآن
تدریجاً در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد. مسلمین شیفتگی عجیبی نسبت به
قرآن و شخصیت رسول اکرم۹ نشان می­دادند.

رسول اکرم۹ در سال یازدهم هجری که بیست و سومین سال پیامبری از عمرش بود, درگذشت,
در حالی که جامعه­ای نوبنیاد و مملوّ از نشاط روحی و مؤمن به یک ایدئولوژی سازنده
که احساس مسؤولیت جهانی می­کرد؛ تأسیس کرده و باقی گذاشته بود. آن­چه به این
جامعه­ی نوبنیاد روح و وحدت و نشاط داده بود, دو چیز بود:

قرآن کریم که همواره تلاوت می­شد, و الهام می­بخشید, و دیگر شخصیت عظیم و نافذ
رسول اکرم۹ که خاطره­ها را به خود مشغول و شیفته­ی فکرها را می­داشت.

عمق کلام پیغمبر۹

آیه الله مطهری; معتقد است:

عمده­ی کلمات بزرگان این است که نکات بسیار دقیقی که در کلمات پیامبر۹ گنجانیده
شده است را افراد بتوانند درک بکنند, به خصوص این که پیغمبر اکرم۹ درباره­ی سخنان
خودشان فرموده­اند و عمل هم نشان داده:

اعطیت جوامع الکلم؛([۷]) خدا به من کلمات جامعه داده است.

یعنی خدا به من قدرتی داده است که با یک سخن کوچک, یک دنیا مطلب می­توانم بگویم.
سخنان پیامبر اکرم۹ را همه می­شنیدند, ولی آیا همه می­توانستند به عمق سخنان ایشان
آن­چنان که باید برسند؟ پاسخ این سؤال را پیغمبر اکرم۹ درجمله­ای که مفاد آن این
است: ²سخنانی که از من می­شنوید, ضبط و نگهداری کنید و به نسل­های آینده تحویل
بدهید و بسپارید, ای بسا نسل­های آینده و خیلی دور بهتر معنی حرف مرا بفهمند از شما
که امروز پای منبر من هستید. ²در آن حدیث معروفی که در کتب معتبر ما هست و از
احادیثی است که شیعه و سنی روایت کرده­اند و در کافی و تحف العقول و کتاب­های دیگر
هست.

پیغمبر۹ فرمود:

نضّرالله عبداً سمع مقالتی فوعاها وبلّغها من لم یسمعها؛ خدای خرم سازد چهره­ی
بنده­ای را که سخن مرا بشنود و ضبط کند و برساند به کسانی که آن­ها از من
نشنیده­اند. فربّ حامل فقه غیر فقیه و ربّ حامل فقه الی من هو افقه منه. ([۸])

این جمله خیلی نکته در آن هست, یعنی اشاره­ای است به آینده. فقه یعنی فهم عمیق,
ولی در اینجا مقصود جمله­ای است که عمق داشته باشد. فقه با فهم فرقش این است که
فهم مطلق فهمیدن است و فقه فهم عمیق را می­گویند. وقتی که فقه به کلام اطلاق
بشود؛ یعنی سخنی که عمق زیاد دارد. فرمود: بسا مردمی که حامل یک سخن عمیقند ولی
خودشان عمیق نیستند. جمله را همیشه نقل می­کند, ولی خودش نمی­تواند به عمق آن پی
ببرد. باز فرمود: بسا مردمی که جمله­ای را, فقهی را حمل می­کنند. یعنی جمله­ای را
که از من شنیده­اند حفظ دارند, فقیه هم هستند, ولی نقل می­کند برای کسی که از خود
او فقیه­تر است. یعنی نقل می­کند برای کسی که از او عمیق­تر است و عمق فکرش بیشتر
است, او که وقتی برایش نقل می­کند چیزهایی می­فهمد که خود این که برای او نقل کرده,
نمی­فهمد. این است که ما می­بینیم سخنان پیغمبر۹ در هر رشته­ای دقیقاً قرن به قرن
عمق بیشتری برای آن کشف شده است, در قرن اول و دوم هرگز به اندازه قرن سوم
نمی­توانستند به عمق مطالب پیغمبر برسند, و در قرن سوم به اندازه­ی قرن چهارم, و در
قرن چهارم به اندازه قرن پنجم. تاریخ علوم اسلامی این امر را نشان می­دهد.

اگر شما اخلاق را مطالعه کنید, فقه را مطالعه کنید, معارف و فلسفه را مطالعه کنید,
عرفان را ملاحظه کنید, می­بینید در هر قسمت که پیغمبر سخن گفته است. مفسرینی که در
دوره­های بعد آمده­اند, واقعاً بهتر توانسته­اند به عمق کلام پیغمبر برسند. اعجاز
پیغمبر در همین است. ما تنها اگر فقه خودمان را در نظر بگیریم, چنان­چه نابغه­ی
هزار سال پیش را مثلاً در نظر بگیریم؛ شیخ صدوق و شیخ مفید و حتی شیخ طوسی را در
فهم و معنای کلمات پیغمبر راجع به مسایل فقهی در نظر بگیریم, و بعد بیایم نهصد سال
بعدش شیخ مرتضی انصاری را در نظر بگیریم, می­بینیم شیخ مرتضی انصاری در نهصد سال
بعد از شیخ طوسی و شیخ مفید و شیخ صدوق بهتر می­تواند سخن پیغمبر را تحلیل بکند.
آیا از این جهت است که شیخ مرتضی نبوغ بیشتری از شیخ طوسی داشته است؟ نه, علمِ زمان
او وسعت بیشتری از علم زمان شیخ طوسی دارد؛ علم جلوتر رفته است و در نتیجه این بهتر
می­تواند به عمق سخن پیغمبر برسد تا او که در هزار سال قبل بوده است. آینده هم
همین­طور است. صدسال دیگر, دویست سال دیگر افرادی پیدا خواهند شد که خیلی عمیق­تر
از شیخ انصاری سخنان پیغمبر را درک بکنند.([۹])

منطق عملی ثابت

استاد مطهری در تبیین این عنوان ابتدا سؤالی مطرح فرموده و به دنبال آن سؤالات
دیگری, و سپس به پژوهش آن پرداخته است.

آیا یک انسان می­تواند در عمل, در همه­ی شرایط زمانی و مکانی یک منطق داشته باشد,
یک منطق ثابت محکم که از منطق خودش تجاوز نکند؟ ما درباره­ی پیغمبر اکرم۹ چنین حرفی
می­زنیم که پیغمبر اکرم۹ مردی بود که در عمل سیره داشت, روش و اسلوب داشت, منطق
داشت و ما مسلمانان موظفیم که سیره­ی ایشان را بشناسیم, منطق عملی ایشان را کشف
کنیم؛ برای این­که از آن منطق در عمل استفاده بکینم. حال آیا یک انسان می­تواند از
اول تا آخر یک منطق داشته باشد که آن منطق برای او اصل باشد و اصالت داشته باشد؟ یا
اصلاً بشر نمی­تواند یک منطق ثابت داشته باشد؛ یعنی انسان تابع شرایط زمانی و مکانی
و تابع شرایط زندگی و مخصوصاً تابع موضع­گیری طبقاتی است و در هر وضعی از شرایط
اجتماعی و اقتصادی که باشد, جبراً از یک منطق بخصوصی پیروی می­کند؟ این مسأله­ی
مهمی است که در دنیای امروز مطرح است. مارکسیسم بر این اساس است. مارکسیسم که برای
فکر و عقیده و ایمان اصالتی در مقابل شرایط اجتماعی و اقتصادی و مخصوصاً موقعیت
طبقاتی قایل نیست, می­گوید: اساساً یک انسان نمی­تواند در شرایط مختلف یک جور فکر
کند و یک منطق را به کار ببرد؟ انسان در کاخ و در کوخ دو منطق دارد, در کاخ یک جور
فکر می­کند, در کوخ جور دیگری, کاخ یک جور به انسان منطق می­دهد, کوخ جور دیگری. یک
آدم محروم, یک آدمی که همیشه در زیر ظلم و شکنجه و اختناق بوده است و انواع
محرومیت­ها را چشیده و می­چشد, خواه ناخواه یک جور فکر می­کند؛ یعنی وضع زندگی­اش
برای او یک جور فکر را به وجود می­آورد, اوست که می­گوید عدالت, اوست که می­گوید
مساوات و برابری, اوست که می­گوید آزادی, واقعاً هم فکرش این است چون وضعش اقتضا
می­کند که این طور فکر بکند. همین آدم اگر وضعش تغییر بکند, این آدم خاک نشین اگر
کاخ نشین بشود و خاک, کاخ بشود, شرایط خارجی برای او تغییر می­کند و در این صورت
فکرش هم عوض می­شود و می­گوید که نه, این حرف­ها که می­گویند صحیح نیست, مصلحت هم
جور دیگری اقتضا می­کند؛ مساوات چندان حرف درستی نیست, کمی جلوی آزادی­ها را هم
باید گرفت, و عدالت را هم جور دیگری تفسیر می­کند. یعنی وضع زندگی که خواه ناخواه
تغییر کرد, منافع و مصالحش که تغییر کرد, چون انسان نمی­تواند از منافع و مصالح
خودش دست بکشد [فکرش نیز تغییر می­کند.] به حسب این مکتب عقربه­ی فکر بشر این طور
ساخته شده که آن مغناطیسش منافع خودش است؛ وقتی که منافعش در جهت طبقه­ی محروم است,
این عقربه به نفع طبقه­ی محروم می­گردد, وقتی که منافعش عوض شد و او آمد به طبقه­ی
مرفّه, عقربه­ی فکر هم خواه ناخواه و جبراً در جهت طبقه­ی مرفه می­چرخد.([۱۰])

استاد مطهری برای نقض نظر مارکسیسم نمونه­های تاریخی را چنین بیان می­فرماید:([۱۱])

آن­هایی که منطق ندارند, آن­هایی که ایمان ندارند, بدون شک همین طور است, ولی
نمی­شود گفت بشر الزاماً و اجباراً چنین است, به دلیل صدها موردی که بر ضدّ آن پیدا
می­کنیم. یک نویسنده عربی هست به نام علی الوردی که اصلاً عراقی است. او شیعه است
ولی در عین حال تمایلات مارکسیستی دارد. در کتاب خودش, هم تمایل مذهبی شیعی دارد و
هم تمایل مارکسیستی, و چون در عین حال کمی تمایل مذهبی دارد, مانعی نیست که در بعضی
از موارد بر ضد مارکسیسم حرف بزند, او می­گوید:

انصاف این است, که علی۷ در زندگی خود این اصل مارکس را نقص کرد که یک انسان
نمی­تواند در کاخ و در کوخ یک جور فکر کند, خواه ناخواه فکرش عوض می­شودو آن
عقربه­ی فکرش در جهت وضع اجتماعی­اش تغییر می­کند. تاریخ علی۷ نشان داد که مطلب از
این قبیل نیست, به جهت این­که ما علی۷ را در دو وضع طبقاتی اجتماعی مختلف می­بینیم,
در آن حدّ نزدیک به صفر, و در آن نقطه­ی اوج که از آن بالاتر نیست. یعنی یک روز,
علی۷ را می­بینیم به صورت یک کارگر, به صورت یک سرباز ساده­ی فقیر, به صورت یک کسی
که صبح از خانه­ی خودش حرکت می­کند و می­رود برای مثلاً قنات جاری کردن, درخت کشت
کردن, زراعت کردن و زحمت کشیدن و مزد گرفتن به صورت یک کارگر. علی۷ را ما در
قیافه­ی یک کارگر می­بینیم, می­بینیم یک جور فکر می­کند. همین علی۷ بعدها که اسلام
توسعه پیدا می­کند [و اموال زیادی در اختیار مسلمین قرار می­گیرد, و حتی در زمان
خلافت همان طور فکر می­کند.] البته وقتی اسلام توسعه پیدا کرد, دنیای اسلام ثروتمند
شد و غنایم به سوی آن سرازیر شد. این را ما هم قبول داریم که آن­گاه که سیل ثروت به
دنیای اسلام ریخت, ایمان صدها نفر از مسلمین را هم با خودش برد. ما اصل تأثیر را
درباره­ی بسیاری از افراد انکار نمی­کنیم ولی گفتیم این را به صورت اصل کلی قبول
نمی­کنیم. زبیر یک مسلمان با ایمان بود. زبیر را چه فاسد کرد؟ ثروت هنگفت و غنایم
بی­حساب که به دامنش ریخت و شد صاحب هزار اسب, هزار غلام و چندین خانه: یک خانه در
مصر, یک خانه در کوفه و یک خانه در مدینه. طلحه را چه فاسد کرد؟ همین­ها. ولی اگر
این اصلی کلی صحیح می­بود باید تمام اصحاب پیغمبر۹ العیاذ بالله در یک مسیر قرار
بگیرند و همین که پول و مقام آمد, این سیل پول و مقام همه را یک جور حرکت بدهد ولی
ما می­بینیم در این میان استوانه­هایی هستند که این سیل­های عظیم که حرکت کرد و
آمد, نتوانست آن­ها را تکان بدهد. نه تنها این جاه مقام­ها و این ثروت­های فوق
العاده, علی۷ را نتوانست تکان بدهد, شاگردانش از جمله سلمان و ابوذر را هم نتوانست
تکان بدهد.([۱۲])

علی الوردی می­گوید: زندگی علی۷ این نظریه را نقض کرد. من عرض می­کنم نه تنها
زندگی علی این نظریه را نقض کرد, قبل از علی زندگی پیغمبر آن را نقض کرد. پیغمبرِ
شعب ابی طالب را ببینید و پیغمبر روز وفات را ببینید. پیغمبرِ شعب ابی طالب, اوست و
یک جمع قلیل از اصحاب که در دره­ای محبوس­اند. آب, غذا و احتیاجات دیگر به آن­ها
نمی­رسد و آن­چنان بر آنان سخت است که بعضی از مسلمینی که در مکه اسلامشان را مخفی
کرده بودند با بعضی مسلمینی که در شعب بودند و بالخصوص علی۷. [رابطه برقرار کرده
بودند و در‍[ آن­ تاریکی­های شب از گوشه­ها می­رفتند و انبان غذایی می­آوردند و
مسلمین هر کدام اندکی می­خوردند, همین قدر که سدّ جوعشان بشود. این پیغمبر بعد
می­رسد به سال دهم هجری؛ در سال دهم هجری حکومت­های جهان رویش حساب می­کنند و در
مقابل او احساس خطر می­کنند, نه تنها تمام جزیر¸ العرب تحت نفوذ اوست و به صورت یک
قدرت تمام درآمده است, بلکه سیاسیّین جهان پیش­بینی می­کنند که این قدرت عن قریب از
جزیر¸ العرب سرریز می­کند و متوجه آن­ها خواهد شد. در همان حال پیغمبرِ سال دهم
هجرت با پیغمبرِ سال دهم بعثت که دارد از شعب ابی­طالب بیرون می­آید, یک ذرّه از
نظر روحیه فرق نکرده است. در حدود سال دهم هجرت که برو و بیا زیاد است و شهرت
پیغمبر در همه جا پیچیده است, یک عرب بیابانی می­آید خدمت پیغمبر. وقتی که می­خواهد
با پیغمبر حرف بزند, روی آن چیزهایی که شنیده رعب پیغمبر او را می­گیرد, زبانش به
لکنت می­افتد. پیغمبر ناراحت می­شود: از دیدن من زبانش به لکنت افتاد؟! فوراً او را
در بغل می­گیرد و می­فشارد که بدنش بدن او را لمس بکند: برادر! هوّن علیک آسان
بگو, از چه می­ترسی؟ من از آن جبابره­ای که تو خیال کرده­ای نیستم: لست بملک. من
پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می­دوشید, من مثل برادر تو هستم,
هرچه می­خواهد دل تنگت بگو. آیا این وضع, این قدرت, این نفوذ, این توسعه و این
امکانات یک ذره توانسته است روح پیغمبر را تغییر بدهد؟ ابداً! ([۱۳])

نتیجه این است که انسان می­تواند در همه­ی شرایط زمانی و مکانی یک منطق داشته باشد
و در تمام شرایط سیره عملی حضرت رسول۹ را الگوی عملی خویش قرار دهد.

نرمش در مسایل شخصی

استاد در این زمینه می­فرماید:

«حضرت رسول۹ در مسایل فردی و شخصی و آن­چه مربوط به شخص خودش بود, نرم و ملایم و با
گذشت بود, گذشت­های بزرگ و تاریخی­اش یکی از علل و پیشرفتش بود, امّا در مسایل
اصولی و عمومی, آن­جا که حریم قانون بود, سختی و صلابت نشان می­داد و دیگر جای گذشت
نمی­داشت.

پس از فتح مکه و پیروزی بر قریش, تمام بدی­هایی که قریش در طول بیست سال نسبت به
خود او مرتکب شده بودند را نادیده گرفت و همه را یکجا بخشید همچنان­که توبه­ی قاتل
عموی محبوبش حمزه را پذیرفت.» ([۱۴])

این­ها مسایلی بود مربوط به شخص خودش, و یک وقت کسی قانون اسلام را نقض می­کرد,
مثلاَ دزدی می­کرد. آیا این­که می­گوییم نرم بود مقصود چیست؟ آیا یعنی اگر کسی شرب
خمر می­کرد پیغمبر می­گفت مهم نیست, تازیانه به او نزنید, مجازاتش نکنید؟! آن دیگر
مربوط به شخص پیغمبر نبود, مربوط به قانون اسلام بود. آیا اگر کسی دزدی می­کرد باز
پیغمبر می­گفت مهم نیست مجازات بشود؟ ابدا.

«پیغمبر در سلوک فردی و در امور شخصی نرم و ملایم بود ولی در تعهّدها و مسؤولیت­های
اجتماعی نهایت درجه صلابت را داشت. مثالی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.