پاورپوینت کامل وآنگاه که مادر میگوید…… ۱۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل وآنگاه که مادر میگوید…… ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وآنگاه که مادر میگوید…… ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل وآنگاه که مادر میگوید…… ۱۴ اسلاید در PowerPoint :
۳۵
خانم «فاطمه حدادی» متولد ۱۳۰۸ است. ولی از زمستان۱۳۶۰ که تنها فرزندش «بیژن
بهتویی» در «بستان» به شهادت رسید، به «مادر بهتویی» معروف شد و از آن به بعد همه
او را به این نام میشناسند.
بیژن چند سالی بیشتر نداشت که پدر مبارزش، پس ازتحمل زندانها و شکنجههای حکومت
شاه به شهادت رسید. بیژن و مادرش هم ماندند با خدایشان.
شبهای سرد زمستان، یادآور آخرین دیدارها با پسر است. مادر میگوید: آن شب سرد
زمستانی، ساعت دوازده یا یک بود که دیدم در خانه را محکم میکوبند. متعجب رفتم و در
را باز کردم. بیژن بود. عجله داشت. مرا به داخل خانه برد و هر چه میپرسیدم که چه
شده است؟ جواب نمیداد. با همان حال گفت: ببین مامان، من میخوام از تو خواهشی
بکنم، ولی باید قول بدی که قبول میکنی …
گفتم: آخه چی شده؟ من چه چیزی رو باید قول بدم؟ تو چی میخوای؟ اون هم این وقت شب؟
باز با عجله گفت: من میگم چی میخوام، اما باید به من قول بدی…
میدانست که من به امام خمینی۱ علاقه شدیدی دارم، رو کرد به قاب عکس زیبای امام که
روی دیوار بود، و با حالتی خاص گفت: مادر … تو رو به جان امام قسم میدم که
خواستهی منو قبول کنی و اگه قبول نکنی، ببخشید که اینو میگم، اون دنیا پیش حضرت
زهرا۳ ازت شکایت میکنم که نذاشتی به دستور فرزندش امام خمینی عمل کنم… مطمئن باش
چیزی که از تو میخوام، خواستهی امام هم هست…
فقط گفتم: باشه … قول میدم که قبول کنم … حالا بگو چی میخوای؟
وقتی خیالش راحت شد، لبخندی زد و گفت: مامان … فردا یه گروه از بچههای بسیج عازم
جبهه هستن… منم میخوام با اونا برم… .
بیژن که رفت؛ در عملیات طریق القدس مفقود شد و خبری از او نیامد. بچههای محل،
دوستان بیژن، یکی یکی از جبهه برگشتند، ولی خبری از او نیامد. مادر، سراغ هر کدام
از آنها که میرفت، هر کس چیزی میگفت:
_ میگن بیژن توی آتش سوخت…
_ شاید اسیر شده باشه…
_ شاید شهید شده و جنازهاش جا مونده …
هر چه مادر منتظر نشست، خبری نشد. سرانجام تصمیم خودش را گرفت. ماندن روا نبود،
باید خودش از بیژن خبری میآورد.
آن شب جمعه حال و هو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 