پاورپوینت کامل او به حق جعفری بود ۵۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل او به حق جعفری بود ۵۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل او به حق جعفری بود ۵۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل او به حق جعفری بود ۵۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
روزها میگذشت و محمد تقی بزرگتر میشد و در کنار مادرش که زنی با سواد بود،
قرآن خواندن را فرا میگرفت. وقتی شش ساله شد، برای اولین بار قدم به مدرسه
اعتماد گذاشت. آقای اقتصاد خواه ـ مدیر مدرسه ـ وقتی قرآن خواندن او را دید،
لبخندی زد و گفت: بارک الله! خیلی خوب خواندی! نیاز به درسهای کلاس اول و دوم
نداری، از فردا برو کلاس سوم! محمدتقی مثل پدرش هوش زیاد و حافظهای قوی داشت، متن
کلیله و دمنه را از حفظ میخواند و معنای عبارتهای مشکل آن را شرح میداد.
مدیر مدرسه هر چند وقت یکبار برای بازرسی به کلاسها میرفت. آن روز وقتی وارد
کلاس شد، از بچهها خواست تا دفترهای مشقشان را روی میز بگذارند. محمدتقی هم مثل
بقیه دفترش را درآورد. مدیر مدرسه وقتی دفتر او را نگاه کرد با ناراحتی پرسید:
جعفری! این چه خطی است که تو داری؟ محمدتقی با خونسردی جواب داد: خطم بد نیست،
خیلی هم خوب است. مدیر مدرسه از حاضر جوابی محمدتقی ناراحت شد، او را از کلاس
بیرون برد و با ترکه قرمز رنگ درخت آلبالو به کف دستش زد و گفت: ازاین به بعد یاد
میگیری که خوش خط بنویسی، فهمیدی؟! محمدتقی ناراحت شد و کف دستش را که قرمز شده
بود و درد میکرد، نگاه کرد. وقتی به کلاس وارد شد، به خط خودش با دقت نگاه کرد و
به آقای اقتصاد خواه حق داد و تصمیم گرفت خوش خط بنویسد. سالها گذشت. حالا محمدتقی
برای خودش استاد شده بود. یک روز دانشگاه مشهد او را برای سخنرانی دعوت کرد. جمعیت
زیادی آمده بود، جایی برای نشستن نبود و عدهای ایستاده بودند. محمدتقی که حالا
اسمش علامه جعفری بود و اسلام شناس و صاحب نظری مشهور شده بود، پشت میکروفون قرار
گرفت امّا یک دقیقه سکوت کرد و جمعیت را خوب نگریست. پیرمردی که میان جمعیت نشسته
بود، توجهش را به خود جلب کرد. پس از پایان سخنرانی وقتی حلقه مشتاقان دور استاد
جمع شدند، آن پیرمرد هم آمد و علامه جعفری مدیر مدرسه اعتماد را شناخت و با مهربانی
گفت: یادتان هست با آن ترکه آلبالوی قرمز رنگ من را زدید؟ … آقای اقتصاد خواه
سرش را به زیر انداخت، اما علامه جعفری با مهربانی خاص همیشگیاش گفت: کاش خیلی از
آن چوبها به من میزدید، این مرکب بدن تازیانه میخواهد تا روح را حرکت بدهد و جلو
ببرد. و به گرمی دست استاد پیرش را فشرد.
محمدتقی با علاقهای وافر درس میخواند. وقتی کلاس پنجم بود، بخشنامه آمد که همه
باید لباس طوسی روشن بپوشند. محمدتقی که دید پدرش توانایی مالی چندانی ندارد، درس
را رها کرد و به عنوان شاگرد کفاش مشغول به کار شد. از مدرسه پیغام دادند که دولت
مخارج دانش آموزان ممتاز را میدهد، محمدتقی بیاید و به درس خواندن ادامه بدهد، اما
مناعت طبع پدر محمدتقی به قدری زیاد بود که چنین چیزی را نپذیرفت و زیر بار منت
نرفت. محمدتقی یکسال و نیم مشغول کفاشی شد تا اینکه یک شب در خواب جملهای گفت که
سبب شد پدرش با همه سختیها او و برادرش ـ محمدجعفر ـ را به مدرسه بفرستد. محمدتقی
توی خواب گفته بود: مراد و هدف و مقصود ما علم بود، افسوس که روزگار آن را از ما
گرفت! و اینگونه بود که او وارد مدرسه طالبیه شد.
۱۵ ساله بود که برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در مدرسه فیلسوف در جوار
امامزاده اسماعیل و ابتدای یکی از ورودیهای بازار قدیمی تهران مشغول به تحصیل شد.
پای درس استادان بزرگی همچون: استاد آیهالله حاج شیخ محمدرضا تنکابنی پدر خطیب
نامدار فلسفی; و آیهالله میرزا مهدی آشتیانی نشست و از خرمن وجود آنها خوشههای
زیادی چید. پس از مدتی برای ادامه تحصیل به قم و مدرسهی دارالشفا آمد. در قم بود
که به دست آیهالله سیدمحمد حجت کوه کمرهای لباس روحانیت پوشید.
اولین بار که سرکلاس اخلاق امام خمینی۱ نشست، فهمید که گمشدهاش را اینجا خواهد
یافت. امام۱ در اولین جلسه درس اخلاق آیات آخر سوره مبارکه حشر را تفسیر میفرمود.
شرکت در کلاسهای اخلاق را لازم و ضروری میشمرد و میگفت: درس اخلاق برای روحانیت
واقعاً ضرورت دارد. انسان میبایست نخست تصفیه اخلاقی گردد و آنگاه درجات علمی را
بپیماید.
پای درس آیهالله میرزا فتاح شهیدی حاضر شد، استاد به او پیشنهاد کرد تا به حوزه
علمیه نجف برود. او میهمان نجف شد و در جوار حرم مولا امیرالمؤمنین۷ سکنی گزید و
سالها بعد حق میهمان نوازی حوزه علمیه نجف را ادا کرد و تفسیر گرانسنگ نهج البلاغه
را نوشت. در نجف روزهای سختی را پشت سر گذاشت، تا جایی که شبها برای خواب کفشهایش
را زیر سرش میگذاشت. ۲۳ ساله بود که به درجه اجتهاد رسید و آیهالله سید محمد کاظم
شیرازی به او اجازه اجتهاد داد. در نجف تدریس مکاسب را شروع کرد. آنگاه که تدریس
مباحث فلسفی را شروع کرد، شهید سید محمدباقر صدر جزو شاگردانش بود. ۱۱ سال در نجف
با همه سختیهای زندگی دست و پنجه نرم کرد، ولی دست از تحصیل علم نکشید. در کنار
تحصیل به تهذیب نفس پرداخت. یک شب گرم و تابستانی یکی از طلاب او را به حجرهاش
دعوت کرد. یک نفر از افراد مجلس عکس زن زیبایی را که یکی از مجلات اروپایی درآورده
بود به حاضران داد و گفت که بدون تعارف و تظاهر و با صداقت و صراحت بگویند حاضرند
یک عمر با زنی این چنین زیبا زندگی کنند یا یک لحظه با امیرالمؤمنین دیدار داشته
باشند؟ عکس دست به دست میچرخید و هرکس نظری میداد… وقتی نوبت محمدتقی شد، آشوبی
وجودش را فرا گرفت. از خودش پرسید؛ آیا سزاوار است لحظهای دیدار با امیرالمؤمنین۷
را با این شهوتها مبادله کنم؟… ندایی در درونش فریاد زد: نه! هرگز! در مقابل
اعتراض دوستان بدون اینکه به عکس نگاه کند از حجره خارج شد. میخواست به حجرهاش
برود، اما احساس کرد نمیتواند فضای آنجا را تحمل کند. روی پلههای حیاط نشست و
سرش را به دیوار تکیه داد. خواب چشمانش را فرا گرفت و در عالم رؤیا به محضر
امیرالمؤمنین۷ مشرف شد. جلسهای برپا شده بود و در صدر جلسه تختی بود که حضرت امیر۷
بر روی آن نشسته بودند. مالک اشتر، قنبر و دیگر یاران امام هم حضور داشتند. امام
علی۷ محمدتقی را با نام خواند و او را مورد لطف و عنایت قرار داد. وقتی از این خواب
کوتاه که فقط ۸ دقیقه طول کشیده بود، بیدار شد، با شادی خاصی به حجره دوستانش رفت و
گفت: من نتیجه و ثمره انتخابم را گرفتم.
سال ۱۳۲۶ به ایران بازگشت، اما عشق به حرم مولا امیرالمؤمنین۷ و همجواری با آن
حضرت یکسال بعد او را به نجف برگرداند و این بار تصمیم گرفت برای همیشه آنجا
بماند. از استادانش آیهالله خویی و آیهالله شیرازی کسب تکلیف کرد و جواب شنید که
اگر در نجف بمانید، برای شما راهی هست، اما من معادش را نمیدانم.
به زیارت کربلا رفت و از امام حسین۷ کمک خواست. جواب استخارهاش آیه ۵۲ سوره مریم
آمد. عزمش را جزم کرد و مقام مرجعیت را گذاشت و به ایران آمد تا با تحقیق و مطالعه
به هدایت بپردازد.
آوازه علامه به آنجا رسیده بود که دانشگاههای مختلف از او دعوت میکردند تا برای
آنها سخنرانی کند تا جایی که ساواک برای کنترل جلسات سخنرانی او مأمور میفرستاد.
حتی مکالمات او را هم شنود میکردند. مأمورین برای کنترل جلسات او میآمدند، اما
هیچ نمیفهمیدند و البته اقدامی هم علیه او نمیتوانستند بکنند، چرا که به گفته
خودشان او با همین حرکت جوهری و همین حرفها جوانان را به مبارز تبدیل میکرد و به
جان حکومت میانداخت.
علامه با جلسات هفتگی که در منزل پرفسور محمود حسابی برگزار میشد، آشنا شد. در یکی
از این جلسات دکتر نظریه جدیدی درباره ذرات بنیادی ارایه کرد و درباره ملاقات و
گفت و گویش با انیشتین گفت: هر ذرهای که در نظر گرفته شود مثل الکترونها یا
پرتونها، دامنه موجودیتش تا کهکشانها نیز کشانده شده است و برای شناسایی دقیق آن
باید اجزای دیگر عالم را نیز در نظر گرفت. علامه لبخندی زد و گفت: شیخ محمود
شبستری همین را میگوید:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست که هر جزیی به جای خویش نیکوست
اگـــر یـــک ذره را بـــرگـــیری از جــای خــلــل یـــابد همــه عــالم سراپای
پرفسور که مردی آرام و اهل سکوت بود، با شنیدن این ابیات از جا جست و با شوق پرسید:
شبستر کجاست؟ شبستری کیست؟ استاد جعفری با احترام پاسخ داد: شبستر یکی از شهرهای
نزدیک تبریز و شیخ محمود شبستری از عرفای قرن هشتم است و بدینسان علامه، پرفسور
حسابی را با شیخ محمود شبستری آشنا کرد.
در نجف که بود با مثنوی مولوی آشنا شد و ابیاتی از آن را حفظ کرد. پس از بازگشت از
نجف جدیتر این کار را دنبال کرد تا آنجا که جلسات تفسیر هم برقرار کرد. روزی
استاد ج
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 