پاورپوینت کامل مباهله؛آتشفشان کوه رحمت([۱]) ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مباهله؛آتشفشان کوه رحمت([۱]) ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مباهله؛آتشفشان کوه رحمت([۱]) ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مباهله؛آتشفشان کوه رحمت([۱]) ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

۳۶

افق را غباری غلیظ فرا گرفته بود. ساعت­ها از آغاز روز می­گذشت، ولی خورشید سرد و
افسرده از پاشیدن نور بخل می­ورزید.

منذر([۲]) پیش از این هم مدینه را دیده بود، ولی هرگز آن را همچون امروز نیافته
بود.

همین دیروز، خورشید تمامی دارایی خویش را بی­دریغ پیش­کش اهل مدینه کرد و نور طلایی
آن گلواژه­های این فراز از کتاب مقدس را سرمه­ی چشمانش نمود:

از میان آفریده­هایم احمد را از زادگاهش که در فاران([۳]) و مقام ابراهیم واقع است
به پیامبری بر می­انگیزم… خوشا به حال کسی که در زمان او حاضر باشد، سخنش را
بشنود و به او ایمان آورد.

اما امروز با بُهت عجیبی در اوج تابستان، پوشیدنِ لباس پاییز را بر اندام مدینه
احساس می­کرد. درختان قامت خم کرده و شاخ و برگ را بر زمین می­کشاندند. پرندگان دست
از پُر کردن چینه­دانِ خود کشیده بودند. همه­ی موجودات در عمق فروتنی، آخرین فرمانِ
شرکت در مانورِ عذاب الهی را انتظار می­کشیدند، نفس­ها در سینه­ها حبس شده بود.

در میان سکوت سرد و ابهام آلود، نفس­های عاقب([۴]) درنگ چهره­ی اهتم­بن نعمان([۵])
ـ آن رهبرِ کهنسال نجرانی که کوله­بار تجربه­اش را از شهر مرزی نجران([۶]) توشه­ی
راه مسیحیان کرده بود ـ منذربن علقمه را کلافه می­کرد. صلیبی را که برگردن آویخته
بود، در بین دستانش فشرد. گویا تنها حلقه­ی اتصالش به زندگی همین بود.

به مرور حوادث سه روزه­ی توقف در مدینه پرداخت:

ـ غروب روزی که به دروازه­های مدینه رسیدند و لباس ژولیده­ی سفر را به جامه­های
حریر و دیبا تبدیل کردند.

ـ ساعتی که خویش را به انواع جواهرات آراستند.

ـ ورود گروه هفتاد نفره­شان در صفی مرتب به مسجد کوچک مدینه.

ـ آن دم که در صفی مرتب و با تشریفات ویژه در گروه هفتاد نفری به مسجد کوچک مدینه
درآمدند.

ـ نمازشان به طرف مشرق در مقابل دیدگانِ متعجب اهل یثرب.

ـ بی­اعتنایی حضرت محمد۹ ـ همان معمایی که پاسخ به دعوت او، آن­ها را از مرز یمن تا
مدینه کشانده بود ـ به آرایش نیروهایشان.

ـ سکوت سه روزه­ی حضرت محمد۹.

ـ دعوت آن­ها به سوی اسلام از سوی کسی که عبدالمسیح([۷]) او را غیر از احمدِ موعود
در کتاب مقدس می­دانست.

ـ پرسه­زدن­های در شهر و پرسش­های گوناگون از گذشته و اکنون پیامبرِ حاضر برای
تطبیق خصوصیات او با پیامبر موعود.

ـ اعترافشان به تطبیق تمامی اوصاف با آن­چه در کتب کهن خوانده­اند. و انتقادشان به
محمد۹ در بنده­ی خدا دانست مسیح که مردگان را زنده و نابینایان و مبتلایان را بهبود
می­بخشید. انتقادی که در نهایت منجر به نزول آیه­ای بر پیامبر اسلام۹، پذیرش مباهله
و لعن یکدیگر برای معرفی دروغگو گردید. و …

همه و همه ابرهای تیره­ای بودند که آسمانِ ذهن منذر را گرفته­تر می­کرد.

پلک­ها توانِ ایستادن نداشت، اما رعب و وحشت چرت زدن را از او گرفته بود. لحظه­ها
عزم رفتن نداشتند. دست در دستِ برادرش ابوحارثه([۸]) فرو کرد؛ بلکه گرمایی را وام
گیرد، اما در سرمای دستانِ اسقف اعظم؛ مردِ تجربه و عقل آن­چنان دستانش یخ زد که
بی­اختیار آن را عقب کشید. به صف انبوه مهاجر و انصار که با پرچم و بیرق از مدینه
آمده و در این دشت پر هراس قدم می­گذاشتند، نگاه کرد. او به دنبال حضرت محمد۹
می­گشت.

با خود گفت: حتماً او را انبوهی از سربازان و قدرت­مندان و کهن­سالانِ قوم همراهی
می­کنند. به یاد حرف اهتم افتاد: اگر فردا او را به همراه فرزندانش یافتید هرگز تن
به مباهله نسپارید، چرا که این شیوه­ی مباهله­ی پیامبران است که با تکیه بر اصالتِ
عقیده­ی مقدسِ خویش به جرأت جگرگوشه­های خود را در تیررس نفرین قرار می­دهند.

صدای بال چند پرنده که در مقابلش به شدت به رو افتادند وقوع عذاب عظیم را بر او
حتمی کرد.

قدم­هایش به لرزه افتاد. نگاهی­به ابوحارثه کرد و گفت: برادر آیا بهتر نبود جواب
نامه­ی این مرد را از همان نجران داده بودیم.

ابوحارثه آهی کشید و گفت: وقتی محمد۹ با فتح مکه، عرب را فرمانبردار خویش ساخت و
سفیر به ملل مختلف گسیل داشت، پیکی هم به سوی ما فرستاد و ما را بین دو امر یعنی
پذیرش اسلام، یا پرداختِ جزیه مختار کرد. در آن روز تو در سفر بودی و ندیدی چه
قیامتی برپا شد. زمین کلیسا را فرش کردیم. دیوارها را با حریر و دیبا پوشاندیم.
صلیب بزرگ را که از طلای مرصّع است، آویختیم و همه­ی قبایل را به مشورت فرا
خواندیم. چهار روز در شورا بودیم. آن­چه از کتب مقدس در نزد ما بود، از صحیفه­ی
شیث([۹]) تا دو کتابِ بزرگ جامعه و زاجره([۱۰])، از سِفر دوم تورات تا مفتاح چهارم
انجیل، همه را زیر و رو کردیم. اوصاف پیامبر آخرالزمان را جز آن­چه از این برادرِ
قریشی دیدیم، نیافتیم.

منذر گفت: پس چرا…؟!

هنوز حرفش تمام نشده بود که ابوحارثه گفت: آفت در این است که مال در نزد کسی باشد
که آن را بیندوزد و انفاق نکند. جنگ­افزار در دستِ کسی باشد که خود را با آن
بیاراید و جنگ نکند. و رأی در نزد کسی باشد که فقط آن را در اختیار داشته باشد و از
آن پشتیبانی نکند.

آری برادر با چشما

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.