پاورپوینت کامل بزرگ برای همیشه ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بزرگ برای همیشه ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بزرگ برای همیشه ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بزرگ برای همیشه ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
۸
سیزدهم ذی حجّه سالروز درگذشت شیخ آقا بزرگ تهرانی گرامی باد معصومه
اسماعیلی
دلش میخواست تاجر شود. پدرش هم میدانست، برای خودش در خانه دکان کوچکی ساخته بود
که اجناس بقالی و عطاری و یک ترازوی کوچک را تهیه کرده و فکر میکرد شغل آیندهاش
این است. پیشهی اجدادیاش تجارت و بازرگانی بود. او هم فکر میکرد اگر تاجر شود
استعدادش شکوفا میشود و یک زندگی خوب دست و پا میکند. گوشهی اتاق دکان کوچکی
درست کرده بود و مادرش از او خرید میکرد، تا فرزندش را خوشحال کند. اما پدرش که به
علوم عربی و دینی علاقه داشت آیندهی پسرش را جور دیگری میدید. خودش تجارت میکرد،
اما دلش میخواست پسرش روزی دانشمند و نام پدر را جاودان کند. حاج ملاعلی برای پسرش
آرزوهای دیگری داشت که از روز تولد او در سر میپروراند:
سال ۱۲۹۳ ه . ق حاج ملاعلی صاحب پسری شد که از قبل تصمیم داشت نام جدّش را بر او
بگذارد.
فرزند یک هفته قبل از میلاد پیامبر۹ به دنیا آمد و حاج ملاعلی خوشحال از این اتفاق
نام پسرش را محمدمحسن گذاشت. با این که نام خانوادگیشان منزوی بود، اما محمدمحسن
هیچگاه با این شهرت معروف نشد. در آن زمان، در آن شهر رسم بر این بود که یکی از
پسران را به نام جد بزرگ خانواده آقا بزرگ صدا کنند. این گونه بود که او را
محمدمحسن آقابزرگ خواندند.
نوپا شد، زن عمویش “زهرا سلطان خانم” حروف ابجد و بعضی سورههای کوتاه قرآن را به
او آموخت. در هفت سالگی در محلهی پامنار تهران به مکتب خانه رفت. آن روزها رسم بود
تمام دروس را با قرآن آغاز میکردند. محمدمحسن هم در مکتب خانهی آقا سید ضیاء قرآن
و نصاب الصبیان را به عربی و فارسی خواند. اما شوق زیادی به دروس دیگر نداشت و دلش
میخواست تاجر شود. پدرش برای امتحان مدتی او را به دکان برادرش فرستاد تا استعدادش
را بسنجد، اما محمدمحسن بیخبر بود که استعدادش باید در جای دیگری شکوفا شود. پس از
مدت کوتاهی از این شغل خسته شد و علاقهاش به تحصیل بالا گرفت. پدرش که از این
مسأله به شدت خوشحال بود؛ تصمیم گرفت فرزند را تشویق کند و علاقهاش را جدّی کند.
به همین منظور جمعی از روحانیون تهران را دعوت کرد و مجلسی کوچک و معنوی تشکیل داد
و فرزندش را ملبّس به لباس پیامبر۹ در آموختن دین و دانش کرد. مرحوم آقا سید جمال
افجهای عمامه بر سر محمدمحسن گذاشت و روحانیون به او لقب “شیخ” دادند. از آن به
بعد فرزند حاج ملاّعلی با نام “شیخ آقا بزرگ” به آموختن جامع المقدمات پرداخت.
روزگار کودکی همچون نهالی که شاخه برافروزد و اندام بنمایاند سپری میشد. در
مدرسهی دانگی و مدرسهی پامنار کودک ده سالهای با لباس زیبای روحانیت و عمامهای
سپید که همچون تاج، سر کوچکش را در بر گرفته بود رفت و آمد میکرد و به آموختن علوم
دین میپرداخت. روحانیان از حضور این کودک تعجب میکردند و گاهی او را چون طفلی
کوچک در آغوش میگرفتند و در تشویق این نابغهی کوچک اندام، کم نمیگذاشتند. محمد
محسن دوازده سال در تهران به تحصیل علوم پرداخت و در سالهای آخر، مدرسهی مروی را
که محل ظهور علمای به نام بود؛ برای تحصیل و پژوهش خود انتخاب کرد. از میان دروس؛
در ادبیات، منطق، تجوید قرآن، فقه و اصول تحصیل کرد و همگی را به خوبی فرا گرفت.
ذات هنرمند محمدمحسن آموختن هنر را نیز ازاو درخواست میکرد. این بود که شیخ نوجوان
به آموختن خط نسخ و نستعلیق پرداخت و با خط زیبای خود چندین کتاب مهم را استنساخ
کرد.
پدر که آرزوی گمشدهی خود را در قامت رعنای نوجوانش میدید برای تشویق او چندین سفر
تفریحی و زیارتی ترتیب داد و فرزندش را برای زیارت به مشهد برد و در قافلهی زیارتی
با شیخ فضل الله نوری همسفر شد تا فرزندش در سفر نیز از محیط معنوی حوزه دور نماند،
و بعد با دعوت شیخ جواد ایلکانی، نوجوان دانشمندش را به روستای ایلکا از روستاهای
نور در مازندران فرستاد تا هم طراوت و سرسبزی آن دیار روح شیخ کوچک را شاداب کند و
هم در کنار آن عالم با فضیلت کسب علم و حکمت نماید.
روزگار میگذشت و آقا بزرگ که نردبان بزرگی را میپیمود، روحش در تهران آرام
نمیگرفت و دلش میخواست سر بر سنگهای سپید حرم امیرالمؤمنین بساید و با او راز و
نیاز کند. احادیث اهل بیت: را میخواند و اشک از گونههایش بر عبای زمستانی میریخت
و چشمهایش رو به آسمان دلتنگ میشد. پدر تصمیم گرفت فرزندش را به عتبات بفرستد تا
چشمش روشن شود و روحش آرام گیرد. محمدمحسن و برادر بزرگش محمد ابراهیم راه کربلا را
پیش گرفتند و چند روزی به زیارت نجف و کربلا مشغول شدند، اما مرغ دل شیخ نوجوان تا
گرد گنبد مولایش به پرواز درآمد و دیگر کسی نتوانست او را در قفس ماندن زندانی کند
و از او بخواهد که دل بریده و باز گردد. محمدمحسن با اصرار برادران به تهران
بازگشت، اما کبوتر قلبش هیچگاه به زادگاه باز نیامد و آنقدر او را به سمت خویش
خواند که شیخ را پس از دو سال برای همیشه از وطن اجدادی دور کرد. و محمدمحس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 