پاورپوینت کامل تولدی دیگر در غرب ۹۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تولدی دیگر در غرب ۹۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تولدی دیگر در غرب ۹۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تولدی دیگر در غرب ۹۱ اسلاید در PowerPoint :

۴۴

گفت و گو با دکتر خولیو سزار مارتینز استاد دانشگاه و روزنامه نگار با سابقه و
سرشناس آمریکای لاتین و اهل اروگوئه که در اسفندماه ۱۳۸۵ مذهب تشیع را برگزید و به
یمن نام مبارک امام محمدباقر(ع)، نام باقر را بر خود نهاد.

چشم انداز:

آن زمان خبرنگاری بودم از نوع انتقادی، حدود سی و چهارساله که از اسپانیا قرار شد
برای تهیه ی خبر از امام خمینی که در نوفل لوشاتوی فرانسه به سر می برد، عازم
فرانسه شوم. در ابتدا، سفر به فرانسه و تهیه ی خبر از یک رهبر مذهبی با توجه به این
که من هیچ دینی را قبول نداشتم، کاری بس دشوار می نمود. با خود گفتم: چرا من که
هیچ دینی ندارم، باید برای مصاحبه بروم؟، امّا از برنامه ریزی خدا غافل بودم که
چگونه دست مرا گرفت و قدم به قدم به حقیقت نزدیک کرد. یکی از مسلمانان سوری مرا
تشویق نمود و گفت: حتماً به این سفر برو، شخصیت امام را که دیدی جذبش خواهی شد. به
هر حال تصمیم گرفتم به دیدار امام بروم. در نوفل لوشاتو انبوه خبرنگاران پی درپی با
امام مصاحبه می کردند. هنگامی که وارد محل اقامت امام شدم، مشاهده ی سیما و شنیدن
سخنان ایشان مرا به شگفتی واداشت. باور نمی کردم. عجب شخصیت فوق العاده ای بود. با
کمال قاطعیت از پیروزی بر شاه و بازگشت به ایران و تشکیل حکومت اسلامی سخن می گفت.
خیلی تعجب کردم. در دل باور نکردم که با دست خالی و فقط با نیروی دین و ایمان پیروز
شود. آخر من با اندیشه های سوسیالیست و مادی گرایی و مبارزات طولانی بر ضد
دیکتاتورهای حاکم در آمریکای لاتین و به زندان افتادن و تبعید خو گرفته بودم و باور
نمی کردم که پیرمردی روحانی بدون سلاح بتواند بر قدرتی عظیم در منطقه ی خاورمیانه
که با حمایت قدرتی مثل آمریکا تا دندان مسلح بود، پیروز شود. فکر می کردم تنها می
توان با مبارزات مسلح چریکی، آن هم قدم به قدم غلبه کرد. به هر صورت اخبار را
مخابره کردم و بازگشتم. پس از گذشت چند روز، شبکه های خبری جهان با شنیدن خبر
پیروزی انقلاب اسلامی ایران مات شدند و من بیشتر از آن ها متحیر گشتم.

آری آن روحانی نورانی، واقعیت را می دید و سخنی جز حق نمی گفت؛ چه ایمان سرشاری، چه
اعتقاد راسخی، چه اعتماد بزرگی به حمایت خداوند داشت. من همیشه گفته ام و می گویم
که اگر با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در ایران یک انقلاب شد، اما در روح و جسم من
دو انقلاب شد؛ یکی این که اعتقاد پیدا کردم به این که می توان بدون سلاح جنگی و
تنها با سلاح ایمان و اتکا به نیروی لایزال الهی بر بزرگ ترین قدرت مادی بشری پیروز
شد، و من این را به وضوح مشاهده کردم. دیگر آن که تا آن زمان خداوند درون من جایی
نداشت، با انقلاب ایران به خدا اعتقاد پیدا کردم و او را با تمام وجود باور نمودم.
پس از پیروزی انقلاب تصمیم گرفتم برای دیدن امام و تهیه خبر به ایران بروم. در این
سفر دوباره امام را از نزدیک دیدم و مردم انقلابی ایران را که عاشق رهبرشان بودند
از نزدیک مشاهده کردم. در آن سفر تحولات زیادی درون من ایجاد شد.

پس از بازگشت از ایران به مطالعه پرداختم. اخبار ایران را پی گیری می کردم و درباره
اسلام مطالعه نمودم تا این که سال گذشته به ایران آمدم و در جشن های ۲۲ بهمن شرکت
کردم. در همین سفر به دعوت مؤسسه فرهنگی هنری شرق (با مسؤولیت حجهالاسلام ربّانی)
به قم آمدم و با همکاری جوانان مؤمن و انقلابی قم به دیدن علما و بزرگان رفتم و
سؤالات و شبهه هایی را که داشتم، مطرح نمودم و به حمدالله برای مسلمان شدن متقاعد
شدم. عقل و دل من با یکدیگر مرا به سمت تشرف به اسلام کشانید. در منزل یکی از
بزرگان أشهد أن لا إلا إلاّلله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله و أشهد أنّ علی
ولیّ الله را اقرار نمودم. خواستم نام اسلامی برای خود انتخاب کنم، خداوند نام
باقر را با قرعه کشی برای من انتخاب کرد. امیدوارم بتوانم مظهری از این نام مبارک
باشم و قلوب جهانیان را متوجه حقانیت اسلام، شیعه و ایران گردانم.

لازم به یادآوری است که آقای خولیو مارتینز پس از تشرف به اسلام نامه ای سرگشاده به
۳۰۰ شخصیت جهانی و خبرنگار فرستاد. این اقدام شجاعانه بازتاب وسیعی در سطح جهان
داشت و حدود ۲۵۰ تن از این شخصیت ها از جمله یک کشیش مسیحی به ایشان تبرک گفتند.

البته با توجه به عداوت عمیق دشمنان اسلام نسبت به اسلام و تازه مسلمان ها، مسلمان
شدن آقای مارتینز پیامدهایی را نیز برای شخص ایشان داشت. وی پس از مسلمان شدن از
تمام فعالیت های خود در رادیو و تلویزیون و روزنامه محروم شد، حتّی کرسی تدریس
دانشگاه را نیز از ایشان گرفتند. وی هم اکنون در ایران در حال فعالیت های اسلامی و
ترویج اندیشه های متعالی خود است.

ضمن تشکر از شرکت شما در گفت و گو با نشریه ی نامه ی جامعه لطفاً مختصری از
زندگی خود را برای ما و خوانندگان مجله بگویید.

حتماً منظورتان زندگی قبل از مسلمان شدن من است. خوب باید بگویم که سرزمین من
کشور اروگوئه است و زادگاهم شهر مونته ویدئو onteieo که جمعیتی حدود یک و نیم
میلیون نفر دارد ـ تقریباً بیش از ۵۰% کل کشور ـ ، من در یک محله و خانه ی سطح
پایین زندگی می کردم.

ما در آن زمان مجبور بودیم در پایتخت زندگی کنیم. محله ای که در آن زندگی می کردیم
نامش پالِرموسور بود، که البته اکثریت یا بهتر بگویم بخش بزرگی از سیاه پوستان در
این محله زندگی می کردند، و من کودکی ام را با آن ها گذراندم. این مسأله برای من
خیلی مهم است؛ چرا که آن جا چیزی یاد گرفتم که خیلی از مردم هنوز یاد نگرفته اند و
آن این است که بین سیاه و سفید هیچ فرقی نیست. پدر من آنارشیست (دولت ستیز) و کافر
بود، ولی مادرم کاتولیک بود و خانه را پر از عکس و پوستر از افراد مقدس دین مسیح(ع)
کرده بود. واقعاً نمی دانم که آن ها چگونه ۶۰ سال با هم زندگی کردند، چون بدون جدال
و درگیری در کنار هم بودند و رعایت حال یکدیگر را می کردند.

پدرم نگهبان شرکت قطار بود و مادرم به صورت ساعتی در خانه ها نظافت می کرد، با این
وجود آن ها اصرار داشتند که من تحصیل کنم و آینده دیگری را برای خود رقم بزنم. این
کار کمی مشکل به نظر می رسید؛ چرا که در محلّه ما، بچه ها پس از دوره ی ابتدایی درس
را رها می کردند. سال های اول زندگی من خیلی سخت گذشت. برخی هم سن و سال های من
مشغول عیش، تفریح و این گونه مسایل بودند. من به تحصیلم ادامه دادم و رشته پزشکی را
انتخاب کردم؛ چرا که پدرم همیشه آرزو داشت پزشک شوم. سال چهارم پزشکی به پدرم گفتم:
مرا به کاری که دوست ندارم، وادار کردی، من پزشکی را دوست ندارم. او گفت: هر کار
دلت می خواهد انجام بده. از آن پس در رشته ی پرفسورای تاریخ ادامه تحصیل دادم و هم
زمان نیز درس می دادم.

سال ۱۹۶۸ روزهای خیلی سختی را گذراندم؛ زیرا به دلیل گرایش و تفکر کمونیستی دستگیر
و زندانی شدم. آن زمان من هم مانند پدر ملحد بودم و به خدا اعتقاد نداشتم، حتّی نمی
خواستم چیزی در رابطه با خدا بشنوم. سال های ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۶ به آرژانتین تبعید شدم.
در آن جا رشته ی علوم ارتباطات را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم، چون علاقه زیادی
به خبرنگاری داشتم. در شهر پلاتای آرژانتین دکترای این رشته را گرفتم و از همان جا
به حرفه ی اصلی ام که خبرنگاری بود، مشغول شدم. از آن زمان تاکنون در سمت خبرنگاری
آژانس های خبری، روزنامه ها، مجلات، فرستنده های رادیویی و تلویزیونی، ملی و بین
المللی مشغول فعالیت بودم، که از جمله آن ها می توان به موارد ذیل اشاره نمود:
آژانس تلام در آرژانتین، کانال ۷ تلویزیون بوینوس آیرس، کانال ۵ تلویزیون اروگوئه،
رادیو فنیکس، رادیو ملی اروگوئه، شبکه O برزیل، روزنامه آلمانی فِرَی پرس، خبرنگار
رسمی آژانس های اتحادیه اروپا، روزنامه پرنسالیبره آرژانتین، روزنامه عقیده
آرژانتین، شبکه رادیویی کاراکل کلمبیا اشاره کنم. در زمینه تألیف و نویسندگی هم
آثاری دارم؛ از جمله: تاریخ ملی و تاریخ آمریکای لاتین که به صورت متن آموزشی
درآمده است، افسانه سیاه آرتیگسیتا که موضوع آن تاریخی است و ۱۴ قصه ی ادبی. یک
کتاب تحقیقی خبرنگاری و چند کتاب دیگر نیز تألیف نمودم. آثاری نیز دارم که هنوز چاپ
نشده است؛ از جمله: دو انقلاب در من (خاطرات من از دیدارهایم با امام خمینی(ره))،
ایران یک ملت و یک کشور برای دوستن داشتن، سرنخ های انحرافی (تحلیلی از انفجار
انجمن یهودیان در آرژانیتن). ۹ ساله بودم که اولین جایزه ادبی را در زمینه شعر
دریافت کردم و در سال های نویسندگی و خبرنگاری نیز جوایزی گرفته ام. جوایز دیگری به
جهت انضباط کاری و دفاع از حقوق بشر و آزادی بیان دریافت نمودم. من از حرفه ام خیلی
راضی هستم؛ چرا که وسیله ی آمدن من به ایران شد. اکنون پس از ۳۵ سال تجربه ی
خبرنگاری، پنجره ای به سویم گشوده شد که زندگی ام را عوض نمود و آن آمدن من به
ایران است.

من فرزندان خیلی خوبی دارم که دلم برایشان خیلی تنگ شده است و آرزو دارم که آن ها
هم روزی به ایران بیایند.

چه اتفاق مهمی شما را به ایران کشاند؟

در یک برهه ی خیلی مهم از زمان و تاریخ ایران و بلکه برهه ای بسیار مهم از تاریخ
بشریت افتخار حضور در ایران و شاهد بودن بر پیروزی انقلاب اسلامی نصیب من گردید.

بزرگ ترین امتیاز زندگی من، دیدار با حضرت امام خمینی(ره) در پاریس بود. من متوجه
شدم که یک شخصیت مهم ایرانی در نوفل لوشاتو مستقر است، ولی قصد مصاحبه با ایشان را
نداشتم، حتی پسرم می گفت: برای دیدار نرویم. من هم در آن زمان نمی خواستم ایشان را
ببینم؛ چرا که با خدا قهر بودم. نمی خواستم چیزی از خدا بدانم و او هم که مرد خدا
بود. تا آن زمان همه ی کسانی که خود را نماینده ی خدا روی زمین می دانستند، همان
هایی که من آن ها را می شناختم، دیکتاتور بودند. مخالفان خود را دستگیر و در
سیاهچال انداخته و شکنجه می کردند. برای همین نمی خواستم با ایشان مصاحبه کنم.

یکی از همکاران عکاس جوان و فعال به نام سیلویو لیبنس silio Libnes که هنوز هم از
او یاد می کنم و در بیشتر جنگ های آن زمان از جمله در ویتنام، کامبوج، کره و …،
به عنوان عکاس حاضر بود؛ به من گفت: برو آقای خمینی را ببین و با او مصاحبه کن؛ چرا
که شخصیت بسیار جالبی است. زمانی که راضی شدم، روز اول ایشان را ندیدم؛ زیرا خیلی
شلوغ بود و ایرانی های زیادی آن جا بودند و همه با هم شعار الله اکبر (خدا بزرگ
است) را تکرار می کردند. آن ها نزدیک منزل ایشان اتراق کرده بودند.

روز دوم موفق به دیدار شدم. شنیده بودم که ایشان ۷۹ سال دارد؛ برای همین با خود فکر
می کردم که چه طور ممکن است یک رهبر انقلابی این قدر سنش بالا باشد؛ رهبران انقلابی
که قبلاً با آن ها مصاحبه کرده بودم، جوان بودند و روی شانه راستشان یک مدال، یا
علامت بود و در دست نیز یک سلاح داشتند.

در واقع این تصویری بود که من از یک رهبر انقلابی در ذهن داشتم. وقتی ایشان را
دیدم، یک مسأله تعجّب من را برانگیخت، و آن، این بود که ایشان تنها بیرون آمدند؛ در
حالی که رهبر انقلاب های دیگر را که من از نزدیک دیده بودم، هنگام بیرون آمدن افراد
زیادی اطرافشان بودند و با خبرنگاران هم خوب برخورد نمی کردند و آن ها را کنار می
زدند.

وقتی با امام روبه رو شدم احساس می کردم که ایشان پاهایش را روی زمین نمی گذارد،
بلکه در آسمان راه می رود.

امام صورتی جذاب، پوشیده از ریش سفید، و عمامّه مشکی روی سر داشت. چشم های ایشان و
بهتر بگویم نگاه امام همیشه برایم جالب بود؛ نگاهی که در آن اطمینان موج می زد و به
انسان آرامش می داد.

در دیدار اول جمعیت بسیار زیاد بود و من جوان بودم و کم تجربه. اولین سؤال من از
حضرت امام(ره) این بود که چه چیز باعث شد به نوفل لوشاتو بیایید؟ و ایشان فرمودند:
خد. من به عنوان خبرنگار منتظر جواب طولانی بودم، ولی ایشان خیلی کوتاه جواب
داد: خد و خدا برای من واژه ی غریبی بود. سؤال دوم من درباره ی سیاست بود. ایشان
برایم از مشکلاتی که در عراق داشتند، صحبت کردند. از تبعیدشان به فرانسه گفتند و
فرمودند که دین و سیاست از هم جدا نیست، در اسلام دین و سیاست خیلی به هم نزدیک و
مرتبط است. وقتی مصاحبه ام با حضرت امام(ره)، تمام شد، به همکارم گفتم: آدم جالبی
بود، ولی فکر نمی کنم بتواند کاری کند. همکار عرب زبانی داشتم که او سؤال را به
عربی از امام پرسید و امام هم به عربی جواب دادند، ولی من چیزی متوجه نشدم. در راه
بازگشت از دوستم پرسیدم: از او چه پرسیدی؟ او گفت: دوست داری بدانی؟ گفتم: البته،
او گفت: به ایشان گفتم که: دوستم، شما را باور ندارد و به شما عقیده ندارد. وقتی
این حرف را زد، من خیلی ناراحت شدم و به او گفتم: برای چه به او گفتی؟ حالا تو همه
درها را به روی من بستی و من دیگر نمی توانم به ایران بروم، و با این سوء سابقه
دیگر نمی توانم ایشان را برای مصاحبه ملاقات کنم. او دیگر مرا نخواهد پذیرفت.
همکارم که ناراحتی مرا دید، گفت: آیا دلت می خواهد که بدانی او چه پاسخی داد؟! او
به من گفت: ولی او به تو اعتقاد دارد، چون تو جوانی و او جوان ها را باور دارد.

از آن زمان من دیگر حضرت امام را ندیدم تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ که ایشان وارد ایران شد.
آن زمان من و همان همکارم تصمیم گرفتیم که به ایران بیاییم و مصاحبه ای تهیه کنیم.
آمدن ما به ایران معجزه آسا بود؛ چرا که در کشور فرانسه و حتی قاره اروپا گفته می
شد که همه ی فرودگاه ها بسته است و پروازها را منحل کرده اند. شایعاتی نیز درباره ی
بمب گذاری در هواپیماها وجود داشت.

بالاخره توانستیم یک بلیط به مقصد استانبول تهیه کنیم و از آن جا به ایران بیاییم،
البته ما یک روز زودتر از امام به تهران رسیدیم. روز ۱۲ بهمن به عنوان خبرنگار به
سمت فرودگاه رفتیم، ولی آن قدر جمعیت زیاد بود که به سختی می توانستیم جلو برویم.
معجزه آسا به فرودگاه رسیدیم. چندین میلیون نفر منتظر رهبرشان بودند. این مسأله
برای من خیلی عجیب بود. با جمعیتی چند برابر جمعیت کشور خودم آن هم در یک جا روبه
رو شدم. وقتی به فرودگاه رسیدیم، هواپیما در حال فرود آمدن بود. دوستم گفت: خولیو
آیا حالا به خدا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.