پاورپوینت کامل شور شگرف حق باوری… ;شهید بزرگوار آیهالله بهشتی(قدس سره) در آینه ی روایت خویش; ۷۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شور شگرف حق باوری… ;شهید بزرگوار آیهالله بهشتی(قدس سره) در آینه ی روایت خویش; ۷۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شور شگرف حق باوری… ;شهید بزرگوار آیهالله بهشتی(قدس سره) در آینه ی روایت خویش; ۷۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شور شگرف حق باوری… ;شهید بزرگوار آیهالله بهشتی(قدس سره) در آینه ی روایت خویش; ۷۸ اسلاید در PowerPoint :

۳۸

من محمدحسینی بهشتی، در دوم آبان ۱۳۰۷ در شهر اصفهان، در محله لومبان متولد شدم.
منطقه زندگی ما از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانواده ام یک خانواده ی روحانی است
و پدرم روحانی بود. ایشان در هفته چند روز در شهر به کار و فعالیت می پرداخت و هفته
ای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر برای امامت جماعت و کارهای مردم می رفت و
سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین آباد بود و به روستای دورتر از
آن که حسن آباد نام داشت، می رفت.

آمد و شد افرادی که از آن روستای دور به خانه ما می آمدند برایم بسیار خاطره انگیز
است. پدرم وقتی به آن روستا می رفت، در منزل یک پنبه زن بسیار فقیر سکونت می کرد.
آن پیرمرد اتاقی داشت که پدرم در آن زندگی می کرد. نام پیرمرد جمشید بود و دارای
محاسن سفید بلند و باریک، چهره روستایی و نورانی بود. پدرم می گفت: ما با جمشید
نان و دوغی می خوریم و صفا می کنیم و من سفره ی ساده ی نان و دوغ این جمشید را به
هر جلسه ی دیگری ترجیح می دهم. جمشید هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما
می آمد و من بسیار با او انس داشتم.

تحصیلاتم را در یک مکتب خانه، در سن چهارسالگی، آغاز کردم. خیلی سریع خواندن و
نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یک نوجوان تیزهوش
شناخته شدم و شاید سرعت پیشرفت در یادگیری این برداشت را در خانواده به وجود آورده
بود؛ تا این که قرار شد به دبستان بروم. به دبستان دولتی ثروت در آن موقع، که بعدها
۱۵ بهمن نامیده شد. وقتی آن جا رفتم، از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند که باید به
کلاس ششم برود، ولی از نظر سنی ایراد گرفتند؛ بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و
تحصیلات دبستانی را در همان جا به پایان رساندم. آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر،
نفر دوم شدم. آن موقع همه ی کلاس های ششم را یک جا امتحان می کردند. از آن ج به
دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم. اوایل سال دوم بود که
حوادث شهریور ۲۰ پیش آمد. با حوادث شهریور ۲۰ در نوجوان ها برای یادگیری معارف
اسلامی علاقه و شوری به وجود آمده بود. دبیرستان سعدی در نزدیکی میدان شاه آن موقع
و میدان امام کنونی قرار دارد و نزدیک بازار است، جایی که مدارس بزرگ طلاب هم همان
جاست: مدرسه ی صدر، مدرسه ی جده و مدارس دیگر. البته به طور طبیعی بین آن جا و منزل
ما حدود چهار یا پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده می آمدیم و بر می گشتیم.
این سبب شد که با بعضی از نوجوان ها که درس های اسلامی هم می خواندند، آشنا شوم.
علاوه بر این در خانواده ی خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند. هم کلاسی ای داشتم که
او نیز فرزند یک روحانی بود. نوجوان بسیار تیزهوشی بود و پهلوی من می نشست. او در
کلاس دوم به جای این که به درس معلم گوش کند، کتاب عربی می خواند. یادم هست و اگر
حافظه ام اشتباه نکند، او در آن موقع کتاب معالم الاصول را می خواند که در اصول فقه
است. خوب این ها بیشتر در من شوق به وجود می آورد که تحصیلات را نیمه کاره رها کنم
و بروم طلبه بشوم. به این ترتیب در سال ۱۳۲۱ تحصیلات دبیرستانی را رها کردم و برای
ادامه تحصیل به مدرسه ی صدر اصفهان رفتم. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵ در اصفهان ادبیات
عرب، منطق، کلام و سطح فقه و اصول را با سرعت خواندم که این سرعت و پیشرفت موجب شده
بود که حوزه ی آن جا با لطف فراوانی با من برخورد کند، به خصوص که پدر مادرم، مرحوم
حاج میرمحمدصادق مدرس خاتون آبادی از علمای برجسته بود و من یک ساله بودم که او فوت
شد. به نظر اساتیدم که شاگردهای او بودند، من یادگاری بودم از استادشان. در طی این
مدت تدریس هم می کردم. سال ۱۳۲۴ از پدر و مادرم خواستم که اجازه بدهند شب ها هم در
حجره ای که در مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه روزی باشم، چون از یک
نظر، هم فاصله ی منزل تا مدرسه ۴۵ کیلومتری می شد و به این ترتیب هر روز مقداری از
وقتم از بین می رفت و هم در خانه ای که بودیم پر جمعیت بود و من اتاقی برای خود
نداشتم و نمی توانستم به کارهایم بپردازم، البته در آن موقع فقط یک خواهر داشتم،
ولی با عموها و مادربزرگم همه در یک خانه زندگی می کردیم. به این ترتیب خانه ی ما
شلوغ بود و اتاق کم. سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره ی سطح بود
که تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم. این را بگویم که سال اول و دوم
دبیرستان زبان خارجی ما فرانسه بود و در آن دو سال، فرانسه خوانده بودم، ولی در
محیط اجتماعی آن روز، آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر دبیرستان در
اصفهان بودم که تصمیم گرفتم یک دوره زبان انگلیسی یاد بگیرم. یک دوره کامل ریدر
خواندم و نزد یکی از منسوبین و آشنایان که زبان انگلیسی را می دانست، با انگلیسی
آشنا شدم. سال ۱۳۲۵ به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقیه ی سطح، مکاسب و کفایه را
تکمیل کردم و از اول سال ۱۳۲۶ درس خارج را شروع کردم. برای درس خارج فقه و اصول،
نزد استاد عزیزمان مرحوم آیهالله محقق داماد، همچنین استاد و مربی بزرگوارم و
رهبرمان امام خمینی و بعد مرحوم آیهالله بروجردی و مدت کمی هم نزد مرحوم آیهالله
محمدتقی خوانساری و مرحوم آیهالله حجت کوه کمره ای می رفتم. در آن شش ماهی که بقیه
ی سطح را می خواندم، کفایه و مکاسب را هم مقداری نزد آیهالله حاج شیخ مرتضی حائری
یزدی و مقداری از کفایه را نزد آیهالله داماد خواندم که بعد همان را به خارج تبدیل
کردیم. در اصفهان منظومه ی منطق و کلام را خوانده بودم که در قم ادامه ندادم، چون
استاد فلسفه در آن موقع کم بود و من بیشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون می
پرداختم و تدریس می کردم. معمولاً در حوزه ها طلبه هایی که بتوانند تدریس کنند، هم
تحصیل می کنند و هم تدریس. من هم در اصفهان و در قم تدریس می کردم. به قم که آمدم
به مدرسه ی حجتیه رفتم. مدرسه ای بود که مرحوم آیهالله حجت تازه بنیان گذاری کرده
بودند. از سال ۱۳۲۵ در قم بودم و درس می خواندم. در آن سال ها استادمان آیهالله
طباطبایی از تبریز به قم آمده بودند. در سال ۱۳۲۷ به فکر افتادم تحصیلات جدید را هم
ادامه بدهم، بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه و آمدن به دانشکده معقول
و منقول آن موقع که حالا الاهیات و معارف اسلامی نام دارد، دوره لیسانس را در فاصله
سال های ۲۷ تا ۳۰ گذراندم. سال سوم به تهران آمدم، برای این که بیشتر از درس های
جدید استفاده کنم و هم زبان انگلیسی را این جا کامل تر کنم و با یک استاد خارجی که
مسلط تر باشد، مقداری پیش ببرم. در سال های ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ در تهران بودم و برای تأمین
مخارجم تدریس می کردم و خودکفا بودم. هم کار می کردم و هم تحصیل. سال ۱۳۳۰ لیسانس
شدم و برای ادامه تحصیل و تدریس در دبیرستان ها به قم بازگشتم. به عنوان دبیر زبان
انگلیسی در دبیرستان حکیم نظامی قم مشغول شدم و آن موقع به طور متوسط روزی سه ساعت
کافی بود که صرف تدریس کنم و بقیه ی وقت را صرف تحصیل می کردم. از سال ۱۳۳۰ تا
۱۳۳۵، بیشتر به کار فلسفی پرداختم و نزد استاد علامه طباطبایی برای درس اسفار و شفا
می رفتم. اسفار ملاصدرا و شفا ابن سینا را می خواندم و همچنین شب های پنج شنبه و
جمعه با عده ای از برادران از جمله مرحوم استاد مطهری و عده ی دیگری جلسات بحث گرم
و پرشور و سازنده ای داشتیم. این جلسات، پنج سال طول کشید که ما حصل آن به صورت
کتاب روش رئالیسم تنظیم و منتشر شد. در طول این سال ها فعالیت های تبلیغی و اجتماعی
داشتیم. سال ۱۳۲۶؛ یعنی یک سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقای مطهری و عده ای از
برادران، حدود هیجده نفر، برنامه ای را تنظیم کردیم که به دورترین روستاها برای
تبلیغ برویم و دو سال این برنامه را اجرا کردیم. در ماه رمضان که هوا گرم بود، با
هزینه ی خودمان برای تبلیغ می رفتیم، البته خودمان پول نداشتیم، مرحوم آیهالله
بروجردی توسط امام خمینی که آن موقع با ایشان بودند نفری صد تومان در سال ۲۶ و نفری
صد و پنجاه تومان در سال ۲۷ به عنوان هزینه ی سفر به ما دادند، چون قرار بود به هر
روستایی می رویم، میهمان کسی نباشیم و در آن یک ماه خودمان خرج خوراکمان را بدهیم،
بنابراین کرایه ی آمد و رفت و هزینه ی زندگی و یک ماه خرج سفر را با خودمان می
بردیم. فعالیت های دیگری هم در داخل حوزه داشتیم که این ها مفصل است و نمی خواهم در
این مجال به آن ها اشاره کنم.

سال ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ که تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسی اجتماعی نهضت ملی
نفت به رهبری مرحوم آیهالله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق. من به عنوان یک جوان معمم
مشتاق، در تظاهرات و اجتماعات و میتینگ ها شرکت می کردم. سال ۱۳۳۱ در جریان ۳۰ تیر
به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات ۲۶ تا ۳۰ تیر شرکت داشتم و شاید اولین یا دومین
سخنرانی اعتصاب را که در ساختمان تلگراف خانه بود، به عهده ی من گذاشتند.

یادم هست که کار ملت ایران را در زمینه با نفت و استعمار انگلیس با کار ملت مصر و
جمال عبدالناصر و مسأله کانال سوئز و انگلیس و فرانسه و این ها، مقایسه می کردم. در
آن موقع موضوع سخنرانی اخطاری بود به قوام السلطنه و شاه و این که ملت ایران نمی
تواند ببیند نهضت ملی اش در معرض مطامع استعمارگران باشد. به هر حال بعد از کودتای
۲۸ مرداد، در یک جمع بندی به این نتیجه رسیدیم که در آن نهضت، ما کادرهای ساخته شده
کم داشتیم، باز این مسأله مفصل است؛ بنابراین تصمیم گرفتیم که یک حرکت فرهنگی ایجاد
کنیم و در زیر پوشش آن کادر بسازیم و تصمیم گرفتیم که این حرکت، اصیل، اسلامی و
پیشرفته باشد و زمینه ای برای ساخت جوان ها گردد.

سال ۱۳۳۱، دبیرستانی به نام دین و دانش با همکاری دوستان در قم تأسیس کردیم که
مسؤولیت اداره ی آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدریس می کردم و یک حرکت
فرهنگی نو هم در آن جا به وجود آوردیم و رابطه ای هم با جوان های دانشگاهی برقرار
کردیم. پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارک یافتیم و معتقد بودیم که
این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یکدیگر بر پایه اسلام اصیل و خالص شرکت
کنند و در ضمن، در آن زمان ها، فعالیت های نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود. مکتب
اسلام، مکتب تشیع، این ها آغاز حرکت هایی بودند که برای تهیه نوشته هایی با زبان نو
و برای نسل نو، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی و در پاسخ به سؤالات این نسل
انجام می گرفت. من مختصری در مکتب اسلام و بعد بیشتر در مکتب تشیع همکاری می کردم.
در سال های ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۸ دوره ی دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الاهیات
گذراندم؛ در حالی که در قم بودم و برای درس و کار به تهران می آمدم. در همان سال
۱۳۳۸ جلسات گفتار ماه در تهران شروع شد. این جلسات برای رساندن پیام اسلام به نسل
جست و جوگر، با شیوه ی جدید بود که در هر ماه در کوچه قاین در منزل بزرگی برگزار می
شد و در هر جلسه یک نفر سخنرانی می کرد و موضوع سخنرانی قبلاً تعیین می شد تا در
مورد آن مطالعه بشود. این سخنرانی ها روی نوار ضبط می شد و بعد، آن ها را به صورت
جزوه و کتاب منتشر می کردند. از عمده ی آن ها سه جلد کتاب گفتار ماه و یک جلد به
نام گفتار عاشورا منتشر شد. در این جلسات باز هم مرحوم آیهالله مطهری و آیهالله
طالقانی و آقایان دیگر شرکت داشتند و جلسات پایه ای خوبی بود. در حقیقت گامی بود در
مسیری که بعدها در حسینیه ارشاد انجام گرفت و رشد پیدا کرد.

سال ۱۳۳۹ ما سخت به فکر سامان دادن به حوزه ی علمیه ی قم افتادیم و مدرسین حوزه،
جلسات متعددی برای برنامه ریزی نظم حوزه و سازماندهی آن داشتند. در دو تا از این
جلسات، بنده هم شرکت داشتم. کار ما در یکی از این جلسات به ثمر رسید. در آن جلسه
آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و آقای مشکینی و خیلی دیگر از برادران
شرکت داشتند. ما در طول مدت کوتاهی توانستیم یک طرح و برنامه برای تحصیلات علوم
اسلامی در مدت هفده سال در حوزه تهیه کنیم و این پایه ای شد برای تشکیل مدارس نمونه
ای که نمونه ی معروف ترش مدرسه حقانیه یا مدرسه منتظریه به نام مهدی من

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.