پاورپوینت کامل آن گاه که مادر می گوید…;پناه بی پناهان ۱۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آن گاه که مادر می گوید…;پناه بی پناهان ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آن گاه که مادر می گوید…;پناه بی پناهان ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آن گاه که مادر می گوید…;پناه بی پناهان ۱۲ اسلاید در PowerPoint :

۸۱

همسرم شهید قیام ۱۵ خرداد بود و تنها پسرم علی از او برایم به یادگار مانده بود.
زندگی، بسیار سخت می گذشت، ولی من به عهد خود وفادار ماندم. مصمم بودم تا از امانت
همسرم خوب نگه داری کنم. تنها دل خوشی ام در زندگی، خنده های شاد کودکم بود.

چهره اش تصویر زندگی پر درد و رنج و تنهایی است، اما برق چشمانش منتظر فرجامی نیکو
و پرافتخار.

از علی که می گوید؛ از لحن گفتار و نگاه آشنایش، هر بار که اسم پسرش را بر زبان می
آورد، احساس شیرین عزت و سربلندی، پایداری و مقاومتش را نمایان می سازد. دلش دریای
خاطره است:

برای تأمین مخارج زندگی در خانه های مردم کار می کردم و سختی ها را به خاطر علی
به جان می خریدم؛ تا این که او بزرگ تر شد و وقت مدرسه رفتنش فرا رسید. امیدهای
تازه ای در دلم شکفت. می خواستم زندگی خوبی برای فرزندم تهیه کنم. زندگی سعادت بخشی
را. ولی نمی دانستم که خدا آینده ای سعادت بخش تر از آنچه من در نظر داشتم، برایش
رقم زده است. علی در سن نوجوانی بود که انقلاب اسلامی به اوج خود رسید. وقتی از
پدرش و شهادت او و از تنهایی و سختی ها، برایش می گفتم؛ دلداری ام می داد و می گفت:
مادر، خداوند پناه بی پناهان است. انقلاب که پیروز شد؛ علی از خوشحالی در پوستش
نمی گنجید. در برق نگاهش، رضایت پدرش را می دیدم. با این که در کودکی پدرش را از
دست داده بود، اما حالا پدری مهربان تر پیدا کرده بود، پدری چون حضرت امام را.

یک روز آمد خانه. لباس سبز زیبایی را به تن کرده بود. خیلی برازنده اش بود. چهره اش
شکفته بود. با ذوق و شوق گفت: مادر از امروز من پاسدارم. راضی هستی؟! و من فقط در
جوابش لبخند زدم. جنگ آغاز شد و علی به جبهه رفت. بدون آن که شکایتی از تنهایی ام
داشته باشم، با رفتنش به جبهه موافقت کردم. علی، روز خداحافظی خیلی خوشحال بود.
چهره ی خندانش به من امید می داد. با افتخار او را

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.