پاورپوینت کامل دست شسته از جهان;گزیده ی سخنان مهندس مهدی چمران؛ ۹۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دست شسته از جهان;گزیده ی سخنان مهندس مهدی چمران؛ ۹۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دست شسته از جهان;گزیده ی سخنان مهندس مهدی چمران؛ ۹۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دست شسته از جهان;گزیده ی سخنان مهندس مهدی چمران؛ ۹۹ اسلاید در PowerPoint :

۷۵

به مناسبت شهادت سردار شهید اسلام دکتر مصطفی چمران در جمع خواهران جامعهالزهرا(س)

من به هر صورتی که بخواهم درباره ی دفاع مقدس و آزادسازی خرمشهر و نیز شخصیت دکتر
چمران صحبت کنم یقین دارم که به زیبایی، روشنی و صافی و طراوت دست نوشته های شهید
چمران نیست.

دکتر مصطفی چمران فارغ التحصیل رشته برق و الکترونیک از دانشگاه فنی دانشگاه تهران
بود و چون شاگرد اول شد با بورس دولتی به آمریکا رفت. و در یکی از بزرگ ترین مؤسسات
پژوهشی آمریکا که آن زمان بر روی ماهواره ها و فرستنده ها و مسایل بسیار تخصصی کار
می کردند، مشغول کار شد. او از جمله دانشمندان بزرگ فیزیک پلاسما و الکترونیک دنیا
بود. شاید در حال حاضر تحصیل کردگان این رشته زیاد باشند، امّا در آن زمان بیش از
ده نفر در دنیا نبودند که در این زمینه کار می کردند. آن ها به مسایل بسیار جدیدی
دسترسی پیدا کردند و موجب تحول علم الکترونیک در دنیا شدند.

با این که شهید چمران یک شخصیت بزرگ علمی بود، ولی مبارز ی مذهبی سیاسی نیز بود.
سیاست و مذهب و دیانت را از همان ابتدا و نوجوانی در هم آمیخته بود. در آمریکا،
انجمن اسلامی دانشجویان را تشکیل داد. این انجمن هنوز هم در آمریکا فعالیت دارد. پس
از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، دنیای بزرگ آمریکا برای او تنگ شد و به دو دلیل آن
جا را ترک کرد. یکی آن که معتقد بود: نتیجه تحقیقاتش در اختیار دولت مردان آمریکا
قرار می گیرد، و دیگر این که در فضای آمریکا که علیه مسلمین بود، نمی توانست زندگی
بکند؛ بنابراین به فکر افتاد که بیاید و با اسرائیل بجنگد؛ آن هم علمی بجنگد. او
عالم و دانشمند بود، و نه فقط سیاست مدار. در عین حال عارف وارسته ای بود که به هنر
ارج می نهاد. او یک هنرمند، نویسنده، نقاش، عکاس و گرافیست توانمند بود. در کنار
همه این ها یک مدیر بزرگ بود. هر جای دنیا که رفت، سازمان تشکیل داد، مدیریت کرد و
آثار خوبی از خودش بر جای گذاشت. برای این که جنگیدن را خوب بیاموزد؛ توسط مرحوم
آیهالله طالقانی به جمال عبدالناصر معرفی شد. دو سال در مصر آموزش های سخت و کلاسیک
نظامی و چریکی دید؛ به گونه ای که خودش معلم فلسطینی هایی شد که برای شرکت در دوره
های آموزش نظامی به مصر می آمدند. هنوز نهضت و سازمان آزادی بخش فلسطین تشکیل نشده
بود. همان جا با ابوجهاد که شخص دوم نهضت مقاومت فلسطین بود، آشنا شد. پس از فوت
عبدالناصر به آمریکا بازگشت و چون به لبنان دعوت شده بود، همراه خانواده اش به
لبنان آمد. در آن جا یک استاد برجسته فیزیک و الکترونیک بود. من فکر می کردم که در
لبنان به یکی از دانشگاه های آمریکایی بیروت خواهد رفت و استاد دانشگاه خواهد شد و
در ضمن به مبارزات خودش هم ادامه خواهد داد، یا به دانشگاه عربی بیروت خواهد رفت،
ولی او اصلاً در بیروت نماند و راهی جنوب لبنان شد؛ به خطرناک ترین نقطه لبنان؛
نزدیک مرزهای اسرائیل که هر روز گلوله باران می شد. در میان فقیرترین و محروم ترین
طبقه ی شیعیان لبنان و یتیمان لبنانی؛ بچه هایی که در بمباران پدرانشان کشته می
شدند. در آن جا مدیریت مدرسه ای به نام مدرسه صنعتی جبل عامل ـ چیزی مثل پلی تکنیک
ـ را در میان فقیرترین و محروم ترین شیعیان لبنان بر عهده گرفت. در خطرناک ترین
منطقه شروع به کار کرد و جوانان آن جا را پرورش و آموزش داد. هم آموزش دروس مدرسه
را همراه معلم های دیگری که آن جا بودند، و هم آموزش های نظامی و آموزش های
ایدئولوژیک را. لبنان آن روز با امروز کاملاً متفاوت بود؛ به خصوص بیروت مشهور به
عروس خاورمیانه، یا پاریس خاورمیانه بود. هنوز هم بیروت یک شهر چند گونه است. منطقه
مسیحی ها و فالانژها و …، مثل اروپا است. منطقه زاویه و جنوب بیروت که شیعیان
هستند؛ به گونه ای دیگر است و مناطق مرکزی اش با هم مخلوطند. با این وجود او به
لبنان آمد و کار خودش را آغاز کرد و مبنای یک حرکت و مقاومتی را گذاشت که امروز
ثمره ی آن مقاومت را می چینیم. نمونه اش حوادث شش سال پیش جنوب لبنان که اسرائیل از
آن جا گریخت و این نهال آن زمان به دست دکتر چمران کاشته شد. آن زمان جوانان لبنانی
آموزش دیدند و از نظر اعتقادات مذهبی و مکتبی اسلام کاملاً آماده شدند و کم کم رشد
کردند. انقلاب اسلامی هم که پیروز شد؛ آن ها را حمایت کرد و قوی تر شدند و پشتوانه
مستحکمی پیدا کردند؛ تا این که حزب الله تشکیل شد و حزب الله مقاومت لبنان را تشکیل
داد و امروز به آن جایی رسیدیم که مهم ترین عامل مقاومت در خاورمیانه و در مقابل
اسرائیل همین حزب الله و همین شیعیان لبنان هستند. جناب سید حسن نصر الله در سن ۱۸
سالگی شاگرد شهید دکتر مصطفی چمران در همان جنوب لبنان در شهر صور بود. او از طرف
دکتر چمران مسؤول شده بود که در آن شهر فعالیت کند. این مقاومت از آن زمان آغاز شد؛
یعنی سال ۱۳۴۹؛ در آن سال این نهال کاشته شد.

برای این که بدانید از نوجوانی در چه وضع و حالی بود، دانشگاه آن زمان مسجد نداشت.
من در دانشگاه تهران درس می خواندم. بین سال های ۳۹ تا ۴۷ که فارغ التحصیل شدم،
مسجد نداشتیم. توی اتاق سرایدار، توی کارگاه، توی کلاس، یک جایی روزنامه ای، سجاده
ای پهن می کردیم و نماز می خواندیم. دانشکده فنی که بچه هایش مسلمان تر از جاهای
دیگر بودند و رییس دانشکده هم فرد متدینی بود، اتاقی را برای نمازخانه آماده کرد.
البته دانشجوها از سایر دانشکده ها هم می آمدند و در آن جا نماز می خواندند، اما
متأسفانه تعداد نمازخوان ها خیلی کم بود و جوّ دانشگاه دست کمونیست ها و توده ای ها
بود. کسانی که نماز می خواندند، مورد تمسخر واقع می شدند، و از نظر آن ها عقب مانده
بودند. دکتر چمران بعدها به من گفت: من بعد از نماز ظهر چندبار به همان نمازخانه
می رفتم و نماز می خواندم. پرسیدم چرا چندین بار؟ گفت: برای این که بقیه ببینند؛ یک
کسی هست که این جا نماز می خواند و خجالت نکشند و بیایند نمازشان را بخوانند. من
یکی دو سال در دانشکده برای خواندن نماز به اتاق سرایدار می رفتم و نمی دانستم که
چند نفر دیگر هم می آیند. یک بار که با هم برخورد کردیم، متوجه این موضوع شدم. از
همین دانشجویان انجمن تشکیل دادیم. در این باره دست نوشته ای زیبا از دکتر چمران
برایتان می خوانم که آن زمان در همان نمازخانه دانشکده فنی دانشگاه تهران این گونه
نوشته است: خدایا از این که راز و نیاز خود را با تو فاش می کنم، احساس گناه می
نمایم؛ زیرا رنگی از غرور و خودخواهی بر آن می تابد و از صدق اخلاصش می کاهد. این
گناه و این عذاب را بر خود تحمل می کنم؛ فقط به خاطر این که شاید دل دردمند دیگری
به این راز و نیاز من هماهنگ شود و خود را در این عالم بزرگ غریب نبیند و لحظه ای
از تنهایی به در آید.

بله! شهید چمران با این که حدود ۱۵، ۱۶ سال در آمریکا بود و یک دانشمند و تحصیل
کرده بود، با این که گاهی اوقات مشاهده می شود افرادی که در آن کشورها زندگی می
کنند حتی زبان مادری شان را هم ممکن است فراموش کنند و نسبت به دینشان بی تفاوت
باشند، در فضای آن روز لبنان که نه از شهادت خبری بود و نه از جنگ و نه از مقاومت
با خدا چنین می گوید. آن زمان اسرائیل به راحتی می آمد و هرکاری می خواست، می کرد.
در شهر و روستا هر کس را که می خواست، دستگیر می کرد. حتی گفته بود که اگر بخواهیم
لبنان را تسخیر کنیم، مردان ما نمی آیند، بلکه زنان و دختران ما می آیند؛ یعنی این
قدر کار برایمان ساده است. در چنین شرایطی که بحث دین و دین داری در آن جا نبود،
مردی از آمریکا می آید، نه از ایران، نه از قم، نه از نجف، نه از یک حوزه علمیه،
بلکه از آمریکا می آید و به مردم لبنان چنین می گوید: ای شیعیان امام حسین(ع)! من
برای شما بشارتی عظیم به ارمغان آورده ام. بشارتی که حلاّل همه مشکلات است. بشارتی
که جبر تاریخ را در برابر اراده آهنین ما تسلیم می کند. بشارتی که راه بسته ما را
به سوی آسمان ها می گشاید. بشارتی که خورشیدوار توفان ظلمت را محو و نابود می کند.
بشارتی که طاغوت ها را سرنگون می نماید. بشارتی که فرشتگان سرود پیروزی سر می دهند.
بشارتی که معراج ما به آسمان هاست. بشارتی که ما را از خاک تیره صعود می دهد و به
اعلی علیین می رساند. بشارت خیر، بشارت پیروزی، بشارت وصل به معشوق و این بشارت
شهادت است. دوستان، من پیشاپیش شما پرچم شهادت را به دوش می کشم و هر کس که به راه
امام حسین(ع) معتقد است، می تواند مرا دنبال کند. من تصمیم گرفته ام که در برابر
اسرائیل بایستم، و حتی با مشت، علیه توپ و تانک او بجنگم.

من تصمیم گرفته ام که با ایثار خون خود راه نجات شیعیان را بر صفحه تاریخ ترسیم
کنم. من آمده ام که به اسرائیل بفهمانم که برای همیشه در تاریخ، روسیاهش خواهیم
کرد. من در بی راهه کوه ها، در کنار کوچه ها، در ته درّه ها، در قلّه کوه ها، در
دامن صحراها و در هرجا که امکان بیابم با گلوله به اسرائیل جواب خواهم داد و آن قدر
خواهم جنگید تا به افتخار شهادت نایل آیم.

شهید چمران این گونه برنامه خودش را اجرا کرد:

از شمالی ترین روستاها و شهرهای لبنان مثل حرمل و عکا تا جنوبی ترین شهرهای لبنان
مثل صور را در یک روز می پیمود. برای شیعیان لبنان سخنرانی، گفت و گو، درس و آموزش
داشت. نیروها را منسجم کرد. البته همه این ها با یاری و پشتیبانی امام موسی صدر
رهبر مفقود شیعیان لبنان بود. مدیریت و سازماندهی اصلی با او بود. بالاخره کار به
جایی رسید که داخل یکی از روستاهای اسرائیل شد و شیعیان به اشتباه به سوی او شلیک
کردند و اسرائیل متوجه شد که باید بجنگد و دیگر نمی تواند هر طور دلش خواست وارد
جنوب لبنان شود. نیروهایشان را در تل های جنوب لبنان همچون؛ تل مسعود و بنت جبیل
مستقر کرد. شهید چمران همراه جمع ۴۵ نفری از شیعیان با چندتا آر.پی.چی و یک خمپاره
۶۰ به سوی اسرائیلی ها حمله کردند و تانک های اسرائیلی را به آتش کشیدند و آن ها را
از منطقه بیرون راندند. این برای اولین بار در تاریخ لبنان و در سال ۱۳۵۴ ـ قبل از
پیروزی انقلاب اسلامی ـ اتفاق افتاد. اسرائیلی ها پس از یک هفته از جنوب لبنان
گریختند. شهید دکتر چمران پس از این حرکت مهم، دست به قلم برد و نوشت: راستی چه
قدر شگفت انگیز است که شهر بنت جبیل زیر رگبار گلوله های سنگین می سوزد. صدای
انفجار، شهر را می لرزاند. هر کس از گوشه ای می گریزد. خوف و وحشت بر همه جا سیطره
انداخته است. آینده تاریک، سرنوشت مبهم، و همه امیدها قطع شده است، ولی یک باره
صدای اذان را از مناره مسجد شهر می شنوم. صدای الله اکبر طنین انداز می شود. خون
در عروقم به جریان می افتد. روح پژمرده ام می شکفد. قلب سوخته ام به هیجان می افتد
و احساس می کنم که این ندای آسمانی بر همه انفجارها و خوف و ناامیدی و شکست چیره می
شود و دیو ظلمت از این فرشته آسمانی می گریزد و اطمینان و ایمان بر قلب ها استقرار
می یابد. راستی که صدای الله اکبر چه معجزه آساست. این نوشته مرا به یاد صدای
الله اکبر رزمندگان اسلام هنگام آزاد سازی خرمشهر می اندازد. عملیات بیت المقدس ـ
آزادسازی خرمشهر ـ نهم اردی بهشت شروع شد. ده روز قبل از عملیات صدام گروهی از
مخبرین روزنامه های غربی را به سوی خرمشهر آورد. آن ها خبرنگاران جنگی بودند. بر
سنگرها و دژها و سیم های خاردار و پنج شاخه ها و خورشیدی ها و میادین مین اطراف
خرمشهر تیرآهن ها و اتومبیل های ایستاده را نیز اضافه کرده بودند تا مانع هلی برد
چتربازان شوند. خبرنگاران وقتی این صحنه ها را دیدند، گفتند: ایرانی ها نمی توانند
این جا را بگیرند. اصلاً آزادسازی خرمشهر با این سنگرها که از خطوط بارلو هم مستحکم
تر بود، عملی نیست. با غرور تمام صدام و یارانش ایستاده بودند و به آن ها اطمینان
دادند، ولی رزمندگان عزیز ما آمدند و این خطوط مستحکم را با فریاد الله اکبر
شکستند و وارد خرمشهر شدند. جا دارد از یک خواهر رشید که آن روز وارد خرمشهر شد،
یاد کنم. دختر گرامی شهید بزرگوار نواب صفوی۱ ـ فاطمه نواب صفوی ـ همراه با دوربین
وارد خرمشهر شد. کنار رودخانه کارون پر از کلاه کاسکت و پوتین سربازهایی بود که
وارد آب شده بودند. البته این ماجرا را من شاهد نبودم. بلکه برادر عزیز کاظم اخوان
که همراه متوسلیان و موسوی در حال حاضر اسیر فالانژهای اسرائیل هستند، تعریف کرد.
کاظم اخوان در زمان جنگ از بچه های شهید دکتر چمران در ستاد جنگ های نامنظم بود و
پس از شهادت دکتر به عنوان عکاس جنگی، همکار خبرگزاری جمهوری اسلامی شد. این عزیز
چند بار هم زخمی شده بود. او می گفت: فاطمه نواب صفوی با دوربین آمد و شروع به عکس
گرفتن کرد. یک دفعه ما با چند ژنرال و محافظ عراقی مسلح به کلاشینکف رو به رو
شدیم. خانم نواب صفوی جلو آمد و از این ها عکس گرفت. عراقی های مسلح خشکشان زده بود
که این زن چگونه وارد خرمشهر شده است. من یک گوشه ایستاده بودم و می ترسیدم که این
ها به خانم نواب صفوی شلیک کنند یا او را اسیر نمایند، ولی ایشان با کمال شجاعت آمد
و از آن ها عکس گرفت. نیروهای عراقی سلاح هایشان را انداختند و اسیر شدند. این فضا؛
یعنی فضای الله اکبر که بر صداهای دیگر حاکم بود.

دکتر چمران در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی خدمت حضرت امام۱ در پاریس تماس گرفت. من
نیز پیامی را از جانب او خدمت حضرت امام بردم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی که به
ایران آمد، حضرت امام به ایشان فرمودند که در ایران بماند و سپاه پاسداران را تشکیل
بدهد، چون او با تجربه ترین فرد در این زمینه بود. دکتر چمران هم اطاعت کرد و دو
دوره ی آموزشی برای برادران سپاه برگزار نمود. در همان زمان معاون نخست وزیر در
امور انقلاب شد. حوادث پاوه که پیش آمد دکتر چمران اقدام به آزادسازی پاوه نمود و
پس از وقایع پاوه به فرمان حضرت امام۱ وزیر دفاع شد و پس از آن در اولین دوره
انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و بیش از یک میلیون رأی از سوی مردم تهران کسب
نمود. تا این که جنگ تحمیلی آغاز گردید.

وقتی وارد ایران شد، چه گفت؟ اجازه بدهید دست نوشته ی زیبایی که بیان گر هدف و
ایده ی او است را برایتان بخوانم: خدایا! به شکرانه این پیروزی بزرگ (منظور پیروزی
انقلاب اسلامی است) خوش دارم که هدیه ای تقدیم تو کنم، اما چیزی جز جان ندارم. من
از شدت سرور می سوزم، می لرزم و شرم زده ام، نمی دانم تو را چگونه شکر کنم. می
خواهم همه چیز خود را بدهم. می خواهم خود را قربانی کنم. با کمال اخلاص آنچه دارم،
تقدیم می نمایم. مالی ندارم، ملکی ندارم، درویشم، بی چیزم. فقط قلبی سوزان دارم که
آن را تقدیم کرده ام. و جانم ناچیزتر از آن است که برای تقدیم آن بخواهم منّتی
بگذارم. جانم که چیزی نیست. خدایا! من آمده ام با همه وجودم، با قلبم و روحم. آمده
ام که خود را قربانی راه تو کنم. آمده ام تا همه حیات و هستی خود را به شکرانه این
پیروزی بزرگ تقدیم تو کنم. خدایا! من چیزی از تو نمی خواهم. من سربازی گمنامم. من
درویشی سراپا برهنه ام و هنگامی که چشم از جهان فرو می بندم، می خواهم که هیچ چیز
نداشته باشم. می خواهم فقط برای تو باشم. می خواهم از شائبه های خود خواهی و
خودبینی به دور باشم. می خواهم بسوزم تا راه را روشن کنم. می خواهم رسالت بزرگ
اسلامی ما تحقق پذیرد و این تحقق، بزرگ ترین پاداشی ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.