پاورپوینت کامل بی پاسخ نمی گذاریم;به بهانه ۱۵ رمضان؛ تولد امام حسن مجتبی(ع) ۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بی پاسخ نمی گذاریم;به بهانه ۱۵ رمضان؛ تولد امام حسن مجتبی(ع) ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بی پاسخ نمی گذاریم;به بهانه ۱۵ رمضان؛ تولد امام حسن مجتبی(ع) ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بی پاسخ نمی گذاریم;به بهانه ۱۵ رمضان؛ تولد امام حسن مجتبی(ع) ۱۵ اسلاید در PowerPoint :
۴۴
پریشان و مستأصل به عمود خیمه تکیه داده بود و اخمی تلخ صورتش را پوشانده بود. دخترک نگاهی به چهره ی در هم کشیده پدر انداخت و با قدم های بی رمق نزدیک مادر و تنور نان شد. زن نان های پخته را به دست دختر داد و با صدایی بلند گفت: «تو چه می دانی، شاید در این راه گشایشی باشد. حالا سری هم به مدینه بزن، نزد خلیفه برو، شاید مشکلمان حل شود؛ هرچه نباشد او خلیفه مسلمین است!».
مرد نگاهی به دخترک که با نان ها وارد خیمه می شد، انداخت و با صدایی محزون گفت: «خلیفه!؟… نه! فکر نمی کنم. شاید اگر علی بود…» و حرفش را نیمه رها کرد.
زن پا به درون خیمه گذاشت، و دوباره گفت: « مگر چه ضرری دارد؟ … اگر سودی برایمان نداشته باشد، ضرر هم ندارد. تو را که نمی کشند، می کشند؟!» و مرد در پاسخ آه ناامیدی اش را روانه فضای خیمه کرد…
خورشید از نیمه آسمان گذشته بود و مرد همچنان کلافه و خسته طول و عرض خیمه را طی می کرد. دیگر نمی دانست چه کند؟ از چه کسی کمک بخواهد؟… «خدایا! کمکم کن … آخر این چه آتشی بود که دامانم را گرفت؟… زن و فرزندم را چه کنم؟… چگونه ادامه دهند؟! شاید تاب نیاورند!… خدایا صدایم را می شنوی؟… درمانده ام … به فریادم برس!».
زن، همسرش را می نگریست که چگونه بی تاب زمزمه می کند، و دل می سوزاند.
بار دیگر به اصرار می گوید: «بیا و سری به شهر بزن و مشکلت را با خلیفه در میان بگذار. مگر می شود گره از کارت نجوید؟!» و با نگاه تمنا و خواهش، گفته هایش را تکرار کرد.
مرد ناگاه ایستاد و گفت: «اسبم را آماده کن، می روم تا ببینم خدا چه می خواهد!».
زن خندان از جای برخاست و در حالی که از خیمه بیرون می رفت، گفت: «حتماً خدا کمک می کند، مطمئنم!».
در مسیر راه به خلیفه فکر می کرد و جملاتی که می خواست به او بگوید. به مدینه که رسید، سراغ خلیفه را گرفت. او را به سوی مسجد راهنمایی کردند. خلیفه کنار مسجد نشسته بود. از اسب پیاده شد و به خلیفه سلام کرد و از مشکلش گفت. خلیفه دستور داد تا پنج درهم به او بدهند. نگاهی به پنج درهم کرد و با خود گفت: «پنج درهم؟!… مشکلی به این بزرگی و فقط پنج درهم؟!» آن گاه رو به خلیفه کرد و گفت: «مرا نزد کسی معرفی کن که کمک بیشتری به من بکند». خلیفه نگاهی به مرد کرد و گفت: «چرا نزد حسن بن علی نم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 