پاورپوینت کامل از آن روزها… ; ۶۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از آن روزها… ; ۶۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از آن روزها… ; ۶۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل از آن روزها… ; ۶۴ اسلاید در PowerPoint :

۲۱

من به این توصیه ی امام خیلی عمل کرده ام

این وصیت نامه هایی که امام می فرمودند بخوانید؛ من به این توصیه ی ایشان خیلی عمل کرده ام. هرچه از وصیت نامه های همین بچه ها به دستم رسیده ـ یک فتوکپی، یک جزوه ـ غالباً من این ها را خوانده ام؛ چیزهای عجیبی است. ماها واقعاً از این وصیت نامه ها درس می گیریم. این جا معلوم می شود که درس و علم و علم الهی، بیش از آنچه که به ظواهر و قالب های رسمی وابسته باشد، به حکمت معنوی ـ که ناشی از نورانیت الهی است ـ وابسته است. آن جوان خطش هم به زور خوانده می شود، اما هر کلمه اش برای من و امثال من، یک درس و یک راه گشاست و من خودم خیلی استفاده کرده ام. در بسیاری از موارد، به پدر و مادرشان می نوشتند که ما از این جا دل نمی کنیم؛ این جا بهشت است و زندگی این جاست. مثلاً در جواب این که مادرش نوشته بود پسرم! زودتر بیا، یا به ما خبر بده، می گوید اصلاً آن جا زندگی نیست؛ زندگی این جاست، این همان معنویت بود. وقتی معنویت هست، دل ها مجذوب آن می شود، وقتی دل ها مجذوب شد، نیروها به دنبال دل ها و اراده ها حرکت می کند. وقتی این طور شد، بزرگ ترین قدرت ها نمی توانند یک ملت را شکست بدهند. برادران! این واقعیت در این جا اتفاق افتاد؛ بزرگ ترین قدرت های دنیا نتوانستند ایران را شکست بدهند.

محاصره ی فرهنگی جوانان جبهه رفته!!

یکی از راه های تهاجم فرهنگی این است که سعی کنند جوان های مؤمن را از پای بندی های متعصبانه به ایمان که حافظ تمدن است، منصرف کنند. مثل همان کاری که قرن های گذشته در اندلس کردند. جوان ها را غرق در عالم فساد و شهوت رانی و میگساری کردند. در حال حاضر این کارها دارد انجام می گیرد و من بارها گفته ام یک عده ای که در خیابان چند زنی را که حجابشان مناسب نیست، می بینند و دلشان خون می شود، البته این هم یک کار بدی است، اما آن کار بد اصلی نیست، بلکه آن کار بد اصلی آن چیزی است که شما در کوچه و خیابان نمی بینید. کسی به یکی گفت: چه می کنی؟ جواب داد: دهل می زنم. گفت: چرا صدایش در نمی آید؟ گفت: صدایش فردا در می آید. اگر شما ملت و عناصر فرهنگی خدای نخواسته بیدار نباشید؛ صدای فرو ریختن ارزش های معنوی که ناشی از تهاجم پنهانی و زیرکانه ی دشمن است هنگامی در می آید که دیگر قابل علاج نیست.

اگر جوان جبهه رفته ی ما را محاصره کردند و اول یک ویدیو به او دادند، بعد وسیله ی تماشای فیلم های جنسی وقیح را برای تحریک شهواتش به او دادند و بعد هم او را به چند مجلس کشاندند، آن وقت ما چه باید بکنیم؟ این که کسی بتواند جوانی را در اوج نیروی جوانی فاسد کند کار مشکلی نیست؛ به خصوص اگر مفسدین، تشکیلاتی هم داشته باشند. و الآن دشمن دارد این کار را می کند. من از شهرهای مختلف کشور اطلاع دارم و این گونه خبرها را به من می دهند و روز و شبی نیست که ما از این قبیل خبرها نشنویم. چه کسی غیر از دشمن این کارها را دارد انجام می دهد؟ جوان وقتی دچار شهوت رانی می شود، ایمان خود را از دست می دهد؛ در اوایل کار حتی گریه می کند، اما به تدریج او را از راه به در می کنند. دشمنان، بچه های مدرسه ای و بچه های دبیرستانی و حتی راهنمایی ما را همین طور فاسد می کنند. یک نفر را پیدا می کنند مواد مخدر و عکس های وقیح را داخل مدرسه می برد و بین بچه ها پخش می کند.

لباس کار سربازی به تنم بود

سال ۵۹ که گاه به مناطق جنگی می رفتم، … هر دفعه هفته ای یک بار، برای نماز جمعه تهران می آمدم و از راه که می رسیدم، خدمت امام می رفتم … یک بار که خدمت ایشان رفته بودم، … لباس کار سربازی به تنم بود. وقتی سوار هواپیما می شدم که به این جا بیایم، قبا می پوشیدم و عمامه سرم می گذاشتم و این لباس هم، آن زیر می ماند؛ یعنی لباس نداشتم که عوض کنم و همان طوری هم، خدمت امام می رفتم. ایشان وقتی که چشمشان به این لباس نظامی افتاد، تعبیری کردند که احتمال می دهم، در جایی آن را نوشته باشم… اجمالش یادم است. ایشان گفتند: «این، … مایه افتخار است که یک روحانی، لباس رزم به تنش می کند. و این درست است و همان چیزی است که باید باشد…». حقیقتش هم این است که روزی بود، لباس رزم را برای روحانی، خلاف مروت ذکر می کردند. در باب امام جماعت گفته اند که بایستی عادل باشد و کار خلاف عدالت و مروت نکند. از جمله کارهای خلاف مروت که ذکر می شد، این بود که یک نفر امام جماعت، مثلاً لباس نظامی بپوشد… و در ردیف کارهایی بود که مثلاً کسی در بازار یا در ممرّ عام مردم، حرکت غیر محترمانه ای از او سر بزند.

روحانی پیرمرد و خمپاره ی ۸۱

یکی از علمای بسیار محترم و عزیز و متدین و نجیب و موجه مشهد، پیرمرد هفتاد ساله ای است که اغلب آقایان هم ایشان را می شناسند؛ مرحوم آیهالله میرزا جواد آقا تهرانی. این عالم بزرگوار که پشتش خمیده بود؛ یعنی تقریباً مثل حالت رکوع راه می رفت و عصا به دستش می گرفت بلند شد به جبهه رفت؛ آن جا هم قبا را کند و بچه های سپاه یک دست از همین لباس های بسیجی را به تنش کردند! خود ایشان اظهار علاقه کرده بود که کاری انجام بدهد. بچه ها هم ایشان را پای خمپاره ی ۸۱ گذاشتند و گفتند: شما گلوله ی خمپاره ی ۸۱ را در این لوله بگذارید! وقتی که ایشان از جبهه برگشتند، ما در تهران زیارتشان کردیم؛ واقعاً نور خاصی پیدا کرده بود و حقیقتاً منور شده بود و از این مدت چند ماهی که در آن جاها مانده بود، خیلی شاد و شارژ شده بود و کیف کرده بود! گفت: فلانی! من در میان این بچه ها واقعاً حال خاصی داشتم. این صفا و خلوص بچه ها، ایشان را خیلی منقلب کرده بود. بعد گفت: آن ها به من گفتند: این گلوله را در لوله ی خمپاره بیندازید، و وقتی که انداختید، باید سرتان را عقب بکشید و دستتان را هم در گوشتان بگذارید، تا صدایش شما را اذیت نکند و گوشتان دچار مشکل نشود. گفت: من دستم را در گوشم می گذاشتم و فریاد می کشیدم: الله اکبر!

ببینید، حضور یک پیرمرد هفتاد، هشتاد ساله ی پشت خمیده در جبهه ی جنگ پای خمپاره ی ۸۱ ، چه با شکوه است!

C C C

خط مقدم با طعم نان قندی یزدی

از طرف روزنامه جمهوری اسلامی گفتند: آیه الله خامنه ای هر هفته به جبهه می روند و قرار است شما به عنوان عکاس همراه ایشان بروی. آدرس دادند و صبح شنبه من رفتم جلوی خانه ایشان که آن وقت در خیابان ایران بود. ایشان مشغول صبحانه بودند و تعارف کردند و ما هم رفتیم داخل. بعد از خوردن صبحانه رفتیم به سمت فرودگاه مهرآباد.

دیگر کارمان به صورت هفتگی همین بود. شنبه هر هفته من می رفتم جلوی خانه ایشان و از آن جا با محافظشان می رفتیم فرودگاه، با یک بلیزر آبی رنگ. هر هواپیمایی که عازم اهواز بود با همان می رفتیم. دو سه روز اول ایشان از خطوط مقدم بازدید می کردند و بعد هم با فرماندهان و مسؤولینی که آن جا بودند جلسه می گذاشتند. با ارتشی ها، بچه های جنگ های نامنظم، عشایر و گروه های مختلف جلسه داشتند.

پنج شنبه هم برمی گشتیم تهران. ایشان امام جمعه تهران بودند. شنبه باز دوباره راه می افتادیم به سمت اهواز. هواپیما هم اغلب «سی ـ ۱۳۰» بود که مهمات می برد.

از خانه که می خواستند بیایند، لباس نظامی را زیر لباس روحانیت می پوشیدند و لباس روحانیت را در هواپیما در می آوردند. در منظقه همیشه با لباس نظامی بودند.

بعضی وقت ها از خانه ایشان که راه می افتادیم، به میدان توحید که می رسیدیم، نگه می داشتیم و نان قندی یزدی می گرفتیم برای توی راه. ایشان علاقه داشتند. صبح خیلی زود عازم خط می شدیم. خط هم که می گویم، خط مقدم به معنای واقعی آن؛ یعنی جاهایی که درگیری مستقیم بود و هر لحظه امکان کشته شدن و حتی اسارت هم وجود داشت. ایشان جزء معدود مسؤولینی بودند که من دیدم این طور برخورد می کردند و با شجاعت خاصی به صحنه های خطر پا می گذاشتند؛ به طوری که بدون اغراق بعضی وقت ها حتی من که آن وقت جوان بودم هم کم می آوردم.

ایشان گفتند برویم مقر سپاه که آن موقع شهید جهان آرا مسؤول آن بود. رفتیم به مقر سپاه و بعد از حال و احوال با جهان آرا، ایشان از آقا پرسیدند: ناهار خورده اید؟ آقا گفتند: نه، چی دارید؟ جهان آرا گفت: تن ماهی، نان لواش خشک و ماست.

آیه الله خامنه ای گفتند: هوا خیلی داغ است و خوردن تن ماهی خطرناک، همان نان و ماست را می خوریم. خلاصه سفره را انداختند و ناهار را آوردند. هنوز یادم است که ماست از شدت گرما چنان ترش شده بود که می جوشید. طوری بود که وقتی می خوردی گلو و معده را می سوزاند.

بعد از ناهار ایشان گفتند برویم داخل خرمشهر. آن وقت خرمشهر به طور کامل در اشغال عراقی ها بود. بچه ها یک تونل عجیب و غریب و طولانی حفر کرده بودند که از وسط خرمشهر سر در می آورد و می رفتند در قلب شهر، وسط عراقی ها دیده بانی می کردند. خروجی تونل یکی از خانه های خرمشهر بود.

یک عکسی هم من آن جا از ایشان و جهان آرا گرفتم که با دوربین در حال نگاه کردن به شهر هستند. بعد دوباره وارد تونل شدیم و از سر دیگر آن که در کوت شیخ بود خارج شدیم. این عکسی را که به عنوان پوستر مقاومت معروف شد دقایقی بعد از خارج شدن از تونل گرفتم. البته جهان آرا در عکس نیست و چند نفر دیگر اضافه شده اند. همان طور که گفتم چند دقیقه بعد از خروج از تونل بود.

ایشان شخصیت خاصی داشتند. حالا یک وقت فکر نکنید چون ایشان رهبر هستند من دارم این حرف ها را می زنم. نه خیر! من قبل از رهبری ایشان هم همین حرف را می زدم و چند بار هم چاپ شده است. ایشان یک تیپی داشتند که آدم ساکنی نبودند و یک جا بند نمی شدند. دایم در حال فعالیت و حرکت بودند. سر نترسی هم داشتند. یادم می آید بعد از فوت آیه الله طالقانی، منافقین در تهران راه افتاده بودند و شعار می دادند؛ «بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی». یک بار که ما از منطقه برمی گشتیم و از فرودگاه می آمدیم دقیقاً در موازات این ها حرکت می کردیم. منافقین همین طور شعار می دادند و می رفتند و ما هم کنارشان بودیم. ایشان لباس نظامی داشتند و خدا رحم کرد که ایشان را نشناختند، چون اگ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.