پاورپوینت کامل ستاره ی نجات ; سی ام ذی قعده؛ شهادت امام جواد(ع) ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ستاره ی نجات ; سی ام ذی قعده؛ شهادت امام جواد(ع) ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ستاره ی نجات ; سی ام ذی قعده؛ شهادت امام جواد(ع) ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ستاره ی نجات ; سی ام ذی قعده؛ شهادت امام جواد(ع) ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

۴۸

بازار سامرا مثل همیشه شلوغ بود و پر سر و صدا. مردم، هر یک به کار خود مشغول بودند. مردی قدم زنان طول بازار را می پیمود و با کنجکاوی اطرافش را نگاه می کرد.

ناگهان در انتهای بازار غوغایی برپا شد و توجه همگان را به خود جلب کرد. مرد با عجله به آن سوی بازار دوید. شخصی بلند قامت را در غل و زنجیر بسته بودند و سربازان حکومتی وی را به این سو و آن سو می کشیدند. حلقه ی جمعیت کنجکاو، مرد و سربازان را در میان گرفت. مرد زندانی صورتی آفتاب سوخته و موهایی پریشان داشت. لب هایش ترک خورده بود و آثار زخم و خون مردگی بر صورت و دست و پاهایش نمایان بود. مرد که علی بن خالد نام داشت نزدیک یکی از سربازان آمد و آرام پرسید: «این مرد که در غل و زنجیر کرده اید، کیست؟».

سرباز از لباس های یک دست سیاه و سر و وضع علی بن خالد فهمید که از صاحب منصبان عباسی است؛ از این رو با لحنی احترام آمیز گفت: «او را از شام آورده ایم. مدعی پیامبری شده، اکنون او را به زندان سامرا می بریم». در این هنگام یکی از سربازان فریاد زد: «راه را باز کنید. باید حرکت کنیم».

جمعیت کنار رفت و راه باز شد. سربازان، مرد زندانی را به جلو هل دادند. مرد زندانی از کنار علی بن خالد رد شد. لحظه ای ایستاد و سپس با لحنی ملتمسانه گفت: «آب!».

علی بن خالد به چشمان مرد نگاه کرد. ناگهان به سمت مغازه ای دوید و پس از اندکی با ظرفی آب بازآمد.

سربازان مانع علی نشدند و زندانی ظرف آب را گرفت و با همان دست هایی که در غل و زنجیر بود، آب را لاجرعه سرکشید.

سربازان همراه مرد حرکت کردند. علی بن خالد ایستاد و نگاهش را به آن ها دوخت. بازار دوباره به حال عادی بازگشت. به مرد زندانی نمی خورد که آدم شیّاد و کلاه برداری باشد؛ گویی نیرویی درونی او را به سوی مرد زندانی کشاند. دورادور به تعقیب سربازان و مرد زندانی پرداخت. سربازان مرد را به زندان بردند و به رییس زندان سپردند. علی بن خالد، خود را به زندان رساند و تقاضای دیدار با زندانی را کرد. رییس زندان به احترام او که از صاحب منصبان عباسی بود، تقاضای او را پذیرفت و او را به سیاه چالی که مرد زندانی را در آن جا بود، برد .آن دو از راه روهای تنگ و تاریک که با سوی ناچیز مشعل های آویخته بر دیوار از تیرگی رهیده بود، عبور کردند. هر از گاهی صدای ناله ی زندانی ها سکوت را می شکست. زندان بان در انتهای راه رو در سیاه چال را باز کرد. مرد زندانی با دیدن علی بن خالد از جا برخاست. علی بن خالد به زندان بان اشاره کرد و گفت: «لحظاتی ما را با هم تنها بگذار»؛ و سپس رو به مرد زندانی کرد و گفت: «بنشین برادر»!

سکوتی در فضا حاکم شد. علی بن خالد سکوت را بر هم زد: «می گویند ادعای پیامبری کرده ای، درست است؟ بنده خدا! مگر تو مسلمان نیستی؟! سلسله نبوت به حضرت محمد(ص) ختم شد. حال این چه سخن گزافی است که تو گفته ای؟ کفر گفته ای ممکن است خونت را بریزند».

زندانی به صورت علی بن خالد خیره شد. «من و پیامبری!! من هیچ ادعایی ندارم. هرچه می گویند دروغ محض است. واقعیت چیز د

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.