پاورپوینت کامل لحظه های پرالتهاب ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل لحظه های پرالتهاب ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل لحظه های پرالتهاب ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل لحظه های پرالتهاب ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
۲۰
«خاطرات برادر طلبه: ذبیح الله جعفری »
× شب عملیات
احساس آمیخته از التهاب و دلشوره در دلم موج می زد و هر لحظه با صدای ممتد و یکنواخت پارازیت بی سیمها که در سنگر
طنین افکن بود بر دامنه این احساس افزوده می شد . ساعت حدود سه بامداد را نشان می داد و تا آغاز عملیات وقت زیادی نداشتیم .
دلم می خواست من هم مثل بقیه بچه های مخابرات، بی سیم بر دوش، همپای نیروهای گردان به جلو می رفتم اما دست سرنوشت
مرا در آن شب به سنگر فرماندهی کشانده بود تا بی سیم چی فرمانده تیپ باشم . دوباره نگاهی به عقربه های ساعت انداختم،
حرکتشان انگار کند و نامحسوس شده بود فکر می کنم بقیه بچه هایی هم که در آن سنگر بودند حالتی بهتر از من نداشتند، تنها
فرمانده تیب بود که با آرامش و متانت خاصی، در زیر نور ملایم نورافکن نشسته بود و با دقت، خطوط رنگی و پیچا پیچ نقشه و
کالک بزرگی را که رویارویش گسترده بود نگاه می کرد و ما نیز باید تا لحظه آغاز درگیری در مرحله سکوت رادیویی می ماندیم تا
دشمن احیانا با شنود مکالمات ما، پی به مساله ای نبرد . فرصتی بود که برای پیروزی بچه ها دعا کنم و به آینده بیندیشم .
با خود می اندیشیدم: خدایا! تا ساعتی دیگر آرامش این منطقه که گاه گاه با طنین انفجاری دور دست مثل سطح برکه ای که
سنگی بر آن سقوط کند موج برمی دارد، با شروع عملیات و حجم آتش گسترده ای که خواهد بارید کاملا آشفته و توفانی خواهد
شد . . . و چه گلهایی در مسیر این تندباد پرپر می شوند و چه سروهایی که در خون خواهند شکست . سیمای مصمم و مظلوم
بچه های رزمنده که به سوی خطوط دشمن پیش می رفتند از نظرم گذشت . نمی دانم چطور شد به یاد محمود افتادم، همان
بسیجی شانزده ساله که مثل اکثر بچه های دیگر گردان امام رضاعلیه السلام ، اهل گرگان بود . تصویر نگاه مهربان و لبخند
همیشگی اش انگار تمام صفحه ذهنم را پر کرده بود و همه خاطرم مشغول او بود . او در این عملیات بی سیم چی یکی از گروهانها
بود، چقدر دوست داشتم سکوت بی سیمها به پایان می رسید و صدای او را دوباره می شنیدم .
همین دیشب بود که با بقیه بچه های مخابرات گردهم نشسته بودیم و صحبتمان گل انداخته بود، یکی از بچه ها پرسید: فکر
می کنید کدام یک شهید می شویم؟ ! بعد از کمی بحث قرار گذاشتیم قرعه کشی کنیم (کاری که گاه از سر تفریح و سرگرمی انجام
می دادیم) دوبار قرعه کشیدیم که هر دو بار به نام محمود افتاد .
– تا سه نشه بازی نشه . . . این را یکی از بچه هایی که خیلی با محمود صمیمی بود و دلش نمی خواست قرعه به نام محمود بیفتد بر
زبان آورد لذا برای بار سوم قرعه کشی کردیم اما با کمال تعجب سومین قرعه هم به نام او افتاد . بعد از این قرعه کشی عجیب،
سکوتی محزون بر جمع دوستانه ما سایه افکند و همه بچه ها را در خویش فرو برد; همه سر در گریبان برده بودند و انگار
می خواستند از لابه لای انبوه خاطرات و اندیشه هایشان نقبی به آینده بزنند ولی در این میان، محمود آرامتر سر به زیر افکنده بود
و چهره اش در عرق شرم ملایمی گل می انداخت . . . .
– علی . . . علی . . . علی . . . حسین .
علی . . . علی . . . حسین .
صدای بی سیم که اکنون اعلام کد می کرد رشته خاطراتم را برید با اشتیاق گوشی را قاپیدم .
– علی هستم به گوشم . . . .
حالا دیگر درگیری شروع شده بود و بی سیمها یک لحظه از نفس نمی افتاند . بچه های بی سیم چی با شور و حال خاصی پیامها را
تکرار می کردند . درون سنگر ما نیز شور و حال دیگری برپا بود . نخستین تماسها حاکی از آن بود که بچه ها در اکثر مواضع
توانسته اند با موفقیت، خطوط دشمن را بشکنند و تلفات زیادی بر آنان وارد سازند . دشمن که تا دقایقی پیش آرام می نمود مثل
مار زخم خورده به خود می پیچید و آتش باری می کرد . گلوله های توپ و خمپاره که در بیرون سنگر با فاصله ای اندک منفجر
می شدند خبر از شدت درگیری می دادند که هر لحظه بر شدت آن افزوده می گشت . . . .
ساعتی از عملیات نگذشته بود که برادر «جمال قدرتی » فرمانده گردان امام رضاعلیه السلام تماس گرفت و کسب تکلیف کرد . از
جملاتی که پرشور و بلند بلند ادا می کرد نشان می داد روحیه بالایی دارد .
– شما آخر توانستید با همسایه هایتان دست بدهید یا نه؟
منظور فرمانده تیپ آن بود که آیا گردان او توانسته است به گردانهای هم جوارش ملحق شود یا نه؟ و آیا راههای نفوذ و رخنه
دشمن را بسته اند یا نه؟
از پاسخی که برادر قدرتی داد فهمیدیم که الحاق صورت نگرفته است و نیروهایش در شرایط دشواری به سر می برند و قدرت
عملیات را از دست داده اند و هر لحظه ممکن است دشمن آنها را دور بزند و قتل عام شوند . در این شرایط تنها تدبیری که به ذهن
فرماندهی می رسید آن بود که گردان امام رضاعلیه السلام تا مسافتی سریعا عقب نشینی کنند . لحظه ها همچنان پرالتهاب
می گذشتند و مکالمه این دو فرمانده به وسیله کدهای رمز بی سیم ادامه داشت . ناگهان در اوج لحظه های بحران صدای پرشور
برادر قدرتی قطع شد و دیگر هرگز صدای او را نشنیدیم . . . .
با شهادت برادر جمال قدرتی، کار، بسی دشوارتر می نمود، لذا فرمانده تیپ در تماسهای بعدی تمام کوشش خود را به کار می برد تا
بچه ها با سرعت و سلامتی از آن نقطه مقداری عقب نشینی کنند و تاکید می کرد حتما مجروحین و شهدا را همراه خود عقب
بیاورند . . . .
× آخرین تماس
با رسیدن صبحدم از شدت درگیری کاسته می شد و آهسته آهسته، آتش فروکش می کرد . دیگر بی سیمها کمتر سر و صدا
می کردند تا ساعتی دیگر درخشش آفتاب صبحگاهی ارتفاعات منطقه را روشن می کرد و شبی دیگر سپری می شد و من هنوز
سلام نماز صبح را نداده بودم که متوجه شدم بی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 