پاورپوینت کامل ماجرای شناور ۲۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ماجرای شناور ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ماجرای شناور ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ماجرای شناور ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

۱۰

بعضی از چیزهایی که بچه ها ساخته بودند، ابتکارخودشان بود و یکی از آنها «شناور» بود.

هور» که بودیم یکی از آنها را داشتیم.

بچه ها سوارش می شدند، این طرف و آن طرف می رفتند و ماهی می گرفتند یک شب توی پاسگاه بودیم و شناور را مثل
همیشه به امان خدا وسط آب رها کرده بودیم. صبح که برای نماز بلند شدیم و برای وضو کنار هور آمدیم، دیدیم شناور
نیست، باد شدیددیشب باعث شده بود که آب موج بردارد و این شناور سرگردان را به این طرف و آن طرف برده، و پس از
شکستن چند نی کوچک، به طرف عراقیها ببرد.

همین طور که وضو می گرفتیم، محسن گفت: «شاید عراقیها دیشب آمده اند و شناور رابرده اند».

علی که آستینهایش را بالا می زد گفت:

«پدر بیامرز! معبر تنگ است، اگر عراقیها آمده بودند، نگهبان می فهمید».

همان طور که پوتین خودم را می پوشیدم گفتم: «حالا تا آفتاب نزده، نماز رابخوانیم، بعد فکری می کنیم ».

آفتاب که طلوع کرد، کنجکاوی و احساس مسوولیت باعث شده، بروم دنبال شناور،وقتی با احتیاط به عراقیها نزدیک
شدم و از پشت نی ها نگاه کردم، دیدم بله، چندعراقی دارند روی شناور ما چادر می کشند. با خودم گفتم: «حالا که این
طور شد باخود چادر تک می زنیم ».

آن روز هم مثل هر روز، با سرکشی به سنگرها در زیر آفتاب داغ و سر و کار باهدایای مردم و دعا و روزنامه گذشت. شب،
دعای توسل بود و گریه ها و ناله های عاشقانه بچه ها. همان بچه هایی که شوخی می کردند و از سر و کول هم بالا می رفتند.

روزها خنده هایشان به طاق کوتاه سنگر می خورد و شبها، ناله و مناجاتشان تا اوج آسمانها پر می گشود.

شام که خوردیم گفتیم: بچه ها امشب، شب عملیات است.

به من که مسوول پاسگاه هم بودم گفتند: «حاج آقا! چه عملیاتی؟ خبر تازه ای رسیده؟» گفتم: عملیات پس گیری شناور!
محسن گفت: حاج آقا! یک شناور که این قدرمهم نیست تا پس بگیریم.

گفتم: حرفت صحیح است، اما توی این سه ماهی که اینجا هستیم، عراقیها نتوانستندحتی پر کاهی هم از ما تک بزنند و
در اختیار بگیرند، حالا دیشب، باد شناور را بردطرف آنها، نمی خواهم این شناور بادآورده هم، مثل کمک های بادآورده
خارجی زیردندانشان مزه کند و چند شب دیگر هم جرات کنند بیایند با ما درگیر هم بشوند.

باید گربه را دم حجله کشت، باید کاری کنیم که از این فکرها بیایند بیرون.

بچه ها، با تکبیر اعلام آمادگی کردند.

تجهیزات را برداشتیم و با محسن و علی سوار شدیم و بدون سر و صدا، از معبرهای تنگ و پیچ در پیچ گذشتیم.

باد که توی نی ها می وزید، آدم خیال می کرد نی ها، غولهای بی شاخ و دمی هستند که دو طرف ایستاده اند و سوت می زنند!
نزدیک پاسگاه که رسیدیم بلم را پشت نی ها مخفی کردیم. علی سر طناب را گرفت و آهسته در آب فرو رفت، به آرامی و با
مهارت شنامی کرد و به طرف عراقیها جلو می رفت. بعد که آمده بود می گفت: به نزدیک شناور که رسیدم، تا خواستم
طناب را ببندم به دسته شناور، نگهبان عراقی که گشت می زد نزدیک شد، ایستاد و از بخت بد پایش را گذاشت روی دستم!
و من توی آب، زیر لب آیه «وجعلنا…» می خواندم. آهسته نفس می کشیدم و قلبم، چنان می تپید که با خود گفتم الان
سرباز عراقی صدایش را می شنود! حدود پنج دقیقه ایستاد و چقدر هم سنگین بود!

دیگر انگشتانم کرخت شده بود.

نگهبان برگشت و برای ادامه گشت، به طرف سنگرهای خودشان رفت، طناب را که بستم،برگشتم و شناور را آهسته و
بی سر و صدا به دنبالم کشیدم، با آن که چادر را ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.