پاورپوینت کامل سخنی پیرامون; منزلت و نقش زن ۷۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سخنی پیرامون; منزلت و نقش زن ۷۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سخنی پیرامون; منزلت و نقش زن ۷۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سخنی پیرامون; منزلت و نقش زن ۷۵ اسلاید در PowerPoint :

۱۴

نمونه ای هم از زمان حاضر

در بین مجموعه کسانی که مخدوم ما هستند یعنی خانواده های معظم شهدا هم، به زن هایی برخورد می کنیم که واقعا هیچ
مردی در این روزگار به پای آنها نمی رسد .

برای نمونه پدر و مادر شهیدی را می شناسم که هر دو خیلی خوبند، فوق العاده هستند، اما مادر قابل قیاس با پدر نیست . اینگونه
موارد کم هم نیستند .

در مسجد النبی (ص) نماز می خواندم . بعد از نماز متوجه شدم پیرمردی کنارم نشسته است . با او احوالپرسی کردم و متوجه
شدم که ایرانی است، از لابه لای صحبت ها فهمیدم خانواده شهید است و بعد متوجه شدم که پدر سه شهید است . وقتی
واست برود گفت که «با خانواده ام (مادر سه شهید) کنار فلان در مسجد قرار دارم » . او را همراهی کردم، با این نیت که عرض ادبی
کنم به مادر سه شهید . به جایی که قرار گذاشته بودند رفتیم ولی مادر نبود .

گفتم: در کدام هتل هستید؟

گفت: اسمش را نمی دانم .

باز هم همراهی با او را ادامه دادم و اتفاقا در هتلی بودند که ما اقامت داشتیم .

وقتی رسیدیم نزدیک هتل به من گفت: به خانواده ام نگویید که من به شما گفتم که ما خانواده شهید هستیم!

گفتم: چطور؟

گفت: همسرم ناراحت می شود اگر من به کسی بگویم که خانواده شهید هستیم . نه اینکه خانواده شهید بودن را برای خودش
افتخار نداند بلکه از این بابت که اگر بگوییم خانواده شهید هستیم، شاید تصور شود می خواهیم با عنوان شهید، به مردم فخر
بفروشیم . یا مثلا سوء استفاده کنیم . لذا هیچ جا ابراز نمی کند . الآن هم شما نگویید که من گفتم خانواده سه شهید هستیم! گفتم:
«چشم » .

به هتل رسیدیم مادر شهیدان آنجا منتظر بود، سلام و عرض ادب کردم، در مدینه و بعد هم در مکه مکرر از محضرشان فیض بردم
. بعد از مراجعت به ایران، مدیرکل بنیاد شهید تهران به منزلشان در کرج رفته بود و پدر شهیدان به ایشان گفته بودند: «با یک
طلبه ای در مدینه دوست شدیم » و توصیف کرده و گفته بودند: «او اسم ما را فهمید ولی ما غفلت کردیم اسم او را بپرسیم، و اینجا که
آمدیم و تلویزیون را نگاه کردیم فهمیدیم که او، فلان کس بوده است . خودش هم آنجا قول داده است که منزل ما بیاید» .

به هر صورت ما مدتی بعد موفق شدیم و به منزلشان رفتیم . واقعا آن پدر سه شهید، یک انسان متعالی و برجسته بود، ولی مادر،
چیز دیگری بود و در اوج عظمت . آن تعبیراتی که امام (قدس سره) می فرمودند که: «انسان در برابر عظمت این خانواده های شهدا
احساس حقارت می کند .» ما واقعا در برابر عظمت روح این مادر احساس هیچ بودن کردیم .

تنها مطلبی که این مادر شهید به من گفت، فرمود که «اگر آقا (مقام معظم رهبری) را دیدید به ایشان بگویید که آقا چرا به داد
اسلام نمی رسید؟ «چرا با بدحجابی و مظاهر فساد برخورد نمی کنید» .

یعنی سه شهید داده و اصلا در فکر خواسته های خودش نیست . یک پیغام هم که می خواهد برای رهبرش بدهد، می گوید آقا به
داد اسلام برسید! مثلا فلان حکم خدا درست عمل نمی شود . حجاب رعایت نمی شود و . . . ناراحتی و نگرانیش برای مسائل جامعه
است . واقعا انسان اوج عظمت و معنویت را در او مشاهده می کرد .

می خواهم قبل از مردن آقایم را زیارت کنم

یک نمونه دیگر از خانواده های شهدا را اشاره کنم: سال گذشته در مسجد جامع ساری شخص ناشناسی یک کاغذ کوچک به دست
من داد و رفت .

کاغذ را باز کردم و دیدم نوشته که همسر شهید کریمی در فلان روستای شهرستان نکاء، دو فرزند داشته است (یک پسر و یک
دختر)

پسر سرطان گرفته و از وقتی که سرطان او آشکار شده، بیشتر از چهار ماه طول نکشیده و فوت کرده است . تقریبا همزمان، یعنی
دو ماه بعد از شروع سرطان پسر، متوجه شده اند دختر هم سرطان حنجره گرفته است و نوشته بود که مادر در وضعیت بدی است
و دختر هم در حالت احتضار است .

با اینکه می خواستیم شب به تهران برگردیم، منصرف شدیم و با چند تن از مسئولین استان، به منزل آنها در یکی از روستاهای
شهرستان نکاء رفتیم .

شوهر این زن حدود ۱۸ سال پیش شهید شده بود . (یعنی دخترش نوزاد و پسر یکساله بوده است) این زن، بچه ها را مثل دسته گل
بزرگ کرده بود . پسر، آنچنان که توصیف می کردند و عکسش هم آنجا بود، مثل یک قطعه نور بود .

مادر، دست تنها، هم نقش مادر را برای فرزندان ایفا کرده بود و هم نقش پدر را . پسر ۱۹ ساله که تازه دیپلم گرفته بود با گرفتن
دیپلم بعد از چهار ماه سرطان، تازه ده روز بود که فوت کرده بود . و دختر هم که از دو ماه قبل، سرطان حنجره گرفته بود .

آن دختر گوشه اتاق، در بستر بیماری، رنگ پریده و با وضعیت بسیار نحیف و در کنار او مادری که بعد از ۱۸ سال از فقدان شوهر و
سرپرست زندگی خود و غم از دست دادن جوان رعنا و دلبندش در طی چند روز گذشته، حالا شاهد و ناظر از دست رفتن دختر
۱۸ ساله اش بود . صحنه ای غیرقابل تصور بود . واقعا فضای غم آلود و بسیار بسیار متاثرکننده ای بود . شاید من یک ساعت صحبت
کردم که شاید دختر یا مادر یک کلمه حرف بزنند، یا کمی چهره آنها باز شود، ولی اصلا تاثیری نداشت .

گفتم: «اگر الآن مایل باشید همین فردا شما را با هزینه خودمان به کربلا بفرستیم » . جوابی ندادند .

ماه شوال بود . گفتم: «حج نزدیک است . اگر اجازه بدهید برای حج امسال هر دو نفرتان را به مکه بفرستیم » . هیچ واکنشی نشان
ندادند . مشهد را گفتیم . وقتی مکه و کربلا را جواب ندهد، کجا را بگوییم؟ بعد گفتیم هر کاری داشتید ما در خدمت شما هستیم،
انشاءالله که مشکلی نیست . مسئله مهمی نیست . انشاءالله خوب می شوید . (نخواستیم اعتراف کنیم که سرطان و آن بیماری
مهلک هست). ولی اگر لازم باشد یا پزشک ها تشخیص بدهند، به هر جای دنیا که باشد شما را اعزام و هزینه اش را هم پرداخت
می کنیم » . هر چه گفتیم، نه دختر و نه مادر یک کلمه حرف نزدند .

ساعت ۱۲ شب شده بود . باید بلند می شدیم و رفع زحمت می کردیم . جمع زیادی همراه ما بودند (استاندار و مسئولین استان) .
گفتیم: «بالاخره باید مرخص شویم . یک چیزی بگویید تا ما برویم .» بعد از التماس کردن ما، احساس کردیم دختر می خواهد
سخنی بگوید، همه ساکت شدند تمام حاضران سراپا گوش شدند تا سخنی ازاوبشنوند، بشنوند که او دراین حالت چه می گوید وچه
می خواهد . جمله کوتاه اما عجیب او بعد از یک ساعت صحبت کردن دیگران و پیشنهاد حج و زیارت عتبات و اعزام به خارج برای
درمان . جمله ای را بر زبان آورد که فضای مکدر و تاریک غم های سنگین را شکافت و دل ها را لرزاند و به چشم هایی که تا آن لحظه
به خاطر رعایت حال خانواده از باریدن اشک امساک کرده بود رخصت داد تا در شگفتی جلوه حق و بهار عشق به ولایت، گریه شوق،
دل های غمزده را سبکبال و سبکبار کند . دختر با صدای نحیفی گفت: «من فقط یک آرزو دارم . آرزویم این است که قبل از مردن،
قبل از اینکه از دنیا بروم، دلم می خواهد چشمم به جمال «آقایم، رهبرم و نائب امام زمانم روشن شود!»

به محض بازگشت به تهران موضوع را با دفتر مطرح کردم . قرار شد هر وقت به تهران آمدند ملاقات انجام شود . چند روز بعد
خانواده شهید به همراه دامادشان که یک معلم متدین است به همراه راننده ای از بنیاد شهید ساری به تهران آمدند . همگی آنها را
به دفتر بردم، آن روز فقط برنامه نماز ظهر بود، در صف نماز آماده نشستیم، اذان شد و مقام معظم رهبری (مدظله) وارد شدند .
معظم له مطلع بودند، با ایشان احوالپرسی گرمی کردند و به نماز ایستادند همسر و فرزند شهید به حاجت خود رسیده بودند .
نمازجماعت هم فراتر از انتظارشان بود . بعد از نماز، مقام معظم رهبری برخلاف معمول در کنار سجاده رو به خانواده نشستند و
آنها را از صف عقب در کنار خود فراخواندند، با یکایک آنها صحبت کردند و با تفقد و مهربانی از همه چیز سؤال کردند . امواج
محبت فضا را پر کرده بود معلوم نبود مراد کیست و مرید کدام است هر دو طرف مرید بودند و مراد، عشق متقابل آنهامثنوی
وحدت را می سرود و ظلمات «کثرت » در نور وحدت محو شده بود، زنگار افسردگی رسوب یافته در آشیانه قلبشان با برق شادی
وصال زدوده می شد و غبار غم های دیرین با وضوی عشق در چشمه سار زلال ولایت از چهره آنان پاک می گردید . ترنم باران لطافت
ولطف ازسخنان دلنشین علی گونه رهبر، همراه با بارش اشک شوق همسر و دخترک یتیم شهید، زیباترین بهار بهشتی را در
بوستان گل های محمدی به نمایش گذاشته بود .

در آیینه این صحنه دلربا، صدها و هزارها خاطره زیبا و دلنشینی که در مدت ربع قرن در محضر آفتاب انقلاب، خمینی عزیز از
عشق متقابل امام و امت از نزدیک مشاهده کرده بودم بار دیگر در ذهنم زنده گردید و یکجا در برابر عظمت و شکوه دل انگیز
انسان دوستی و محبت بی پایان امامان حق در طول تاریخ و عشق متقابل انسان های پاک سرشت نسبت به آنها که بار دیگر در پرتو
امامت ولایت الهیه در عصر حاضر متجلی می یافتم با تمام وجود احساس و باور کردم .

آری ولی امر و رهبر یعنی شبیه ترین مردم به پیغمبر (ص) پیغمبری که در مقام تجلی قهرالهی مجری فرمان شدت عمل در جهاد
با کفار و منافقان است . «جاهد الکفار والمنافقین و اغلظ علیهم » (۱)

و قرآن او را به همراه جمع پیروانش به «اشداء علی الکفار» توصیف فرموده است و همو که درمقام تجلی رحمت حق جل و علا باید
بال فروتنی و محبتش را برای مؤمنانی که از او تبعیت می کنند بگشاید . «واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین » (۲)

به همین گونه، رهبری که در برابر ابرقدرتهای ستمگر و شیطان بزرگ همچون کوهی آتش فشان می خروشد اینجا درکنار سجاده
عبادتش و در تعقیب نمازش با نسیم بهاری تبسمش و باران عطوفت کلامش، جان و دل یادگاران شهید راه خدا را می نوازد .

هر چند عقربه ساعت گذشت زمانی نسبتا طولانی را در نظر حاشیه نشینان خاکی باز می نماید اما آنگاه که معراج محبت و
لایت به معراج نماز می پیوندد و ارواح وارسته از عالم طبیعت و تعلقات مادی، زمین و زمان را پشت سر می گذارند، گویی تمام
برنامه های عادی بهم می ریزد، زمین قطعه ای از بهشت نور می گردد و زمان در آن میان گم می شود .

گفت و شنود صمیمانه، بطور بی سابقه و کم نظیر به طول انجامیده بود و حالا انتظار پایان جلسه بود که رهبر چند جلد قرآن
خواست و برای هریک – و حتی راننده که برادر دو شهید بود و آقا در طی گفتگوی خود به آن پی برده بود – متنی را در صفحه اول
قرآن که مشتمل به ابراز ارادت و محبت به خانواده شهید و شهید بود با کمال آرامش و زیبایی مرقوم و امضاء کردند .

در همان حال که مشغول نوشتن بودند این نکته را بیان کردند که در طول نزدیک به بیست سال چه در زمان ریاست جمهوری و
چه بعد از آن که مرتب سعی کرده ام به منازل شهدا بروم و یک جلد کلام الله مجید نیز به آنها اهداء کنم همواره مقید بوده ام که در
پایان جمله ای که در کنار قرآن نوشته ام، آخرین کلمه نام شهید باشد تا نام و امضایم در کنار نام شهید قرار گیرد، با این امید که
حداقل به برکت مجاورت کتبی و لفظی با نام شهید خداوند مرا با آنها نزدیک و محشور فرماید!

سپس قرآن ها را همراه با هدیه ای دیگر به یکایک آنها اهداء فرمودند و برخاستند . فکر کردیم جلسه تمام شد و هنگام خداحافظی
فرا رسید اما . . .

رهبر روی سجاده رو به قبله ایستاد و فرزند شهید و مادرش نیز کنار ایشان ایستادند . فضای معنوی و روحانی به نقطه اوج رسید
آنچنان که درک و تصور آن در اندیشه و خیال نمی گنجید . رهبر با بستن چشمان خود از عالم طبیعت چشم دل را یکسر به سوی
خدا گشود و خانواده شهید با همه وجود، چشم به چهره نورانی بنده صالح خدا دوختند . رهبر با زمزمه ملکوتی دعایش و دختر و
همسر شهید با گریه و اشک بی امانشان زمانی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.