پاورپوینت کامل فلسفه رجعت در نظام شیعه قسمت سوم ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فلسفه رجعت در نظام شیعه قسمت سوم ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلسفه رجعت در نظام شیعه قسمت سوم ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فلسفه رجعت در نظام شیعه قسمت سوم ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

امام(ره) و تشویق عزاداران کوچک

در زمان بچگی در قم، بچه ها در ایام محرم دسته راه می انداختند. رسم این بود که داخل هر خانه ای که در آن باز بود، می شدند و از آن سپرهای قدیمی می بردند و هر خانواده چیزی مثل قند، چای، پول داخل آن می ریخت. معمولاً اگر کسی پول می داد، ده شاهی بود، یعنی نصف یک ریالی. یک روز – که احتمالاً مربوط به سال ۴۱ می شود – با یک دسته در حال حرکت بودیم. خانه امام را بلد بودیم. خانه امام یک بیرونی داشت که الآن هست و یک اندرونی داشت که در کوچه پشت آن یک در داشت ولی ما نمی دانستیم آنجا هم دَرِ منزل امام(ره) است. ما همین طور با دسته از کوچه پشتی منزل امام می رفتیم. رفتیم در خانه ای که در آن باز بود. امام (ره) داشتند وضو می گرفتند. دسته ما ده نفر هم نبود. امام(ره) از آن استقبال کردند. ما سلام دادیم و ساکت شدیم. امام وضو گرفتند و یک تومان داخل سپر گذاشتند. آن موقع مقدار پول خیلی بود و هیچکس تا آن حد کمک نمی کرد. این برای ما انگیزه زیادی ایجاد کرد.(۱) خاطره ای جالب از امام خمینی(ره) شهید بزرگوار محمد رضا حمامی – معاون طرح و عملیات تیپ جوادالائمه(ع)- گفت: باغ بزرگی پشت منزل حضرت امام بود که گاهی من و بچه ها می رفتیم آنجا و تمرین کلت کشی و تیراندازی می کردیم. تو یکی از این تمرین ها، اتفاقاً امام هم قدم زنان آمدند پیش ما و ایستادند به تماشا. بچه ها که همیشه نسبت به امام احساس انس و صمیمیت خاصی داشتند، تعارف کردند تا ایشان هم چنانچه می خواهند تیراندازی کنند. امام هم که همیشه لطف و عنایتشان شامل حال نگهبانهامی شد، قبول کردند و بعد از نشانه روی، دقیقاً به هدف زدند. بچه ها که انتظار چنین چیزی را نداشتند، مات و مبهوت مانده بودند. امام فرمودند: شما تمرینتان کم است من در جوانی برای کشیدن اسلحه و تیراندازی سریع، آن قدر تمرین داشتم که چند تا جیب کت را پاره کردم.(۲) اللّه واحد خمینی قائد یک شب در حالت نشسته مشغول خواندن نماز شب بودم به طوری که فراموش کردم اسیرم و نباید صدایم را بلند کنم. در آن حال به گفتن «الهی العفو» مشغول بودم که ناگاه متوجه شدم کسی پشت سرم هست. احتمال دادم برای زدن شلاق و کابل آمده اند. اعتنایی نکردم و الهی العفو را ادامه دادم. ولی دیدم کسی که پشت سرم هست می گوید اللّه اللّه. من هم بدون آن که به طرف او برگردم، گفتم: اللّه اللّه. فردا صبح در حال هواخوری جمال و احد را دیدم، دو سرباز عراقی که خیلی هوای اسرا را داشتند. جمال خودش را به من نزدیک کرد و گفت: اللّه اللّه! من هم در پاسخش گفتم: اللّه اللّه. یک دفعه جمال دستش را دور گردنم انداخت و با صدای تقریباً بلند و عربی گفت: آقای من، سرور من، مرا ببخش. آنگاه روی پاهایم افتاد و از من تقاضای بخشش نمود. من خم شدم و او را با حالتی محترمانه بلند کرده، گفتم: هیس! ما همه به بخشش خدا نیاز داریم. خداوند همه ما را ببخشد. لحظاتی هر دو اشک ریختیم: ناگهان نگهبانان استخبارات سوت داخل شو زدند و با کابل به جان جمال افتادند. بعد از پذیرایی مفصل، ما را بیرون اردوگاه بردند و در قسمت دیگر مجدداً شروع به زدن ما کردند. سپس ما را به استخبارات افسران عراقی برده، هر دو را در یک سلول کوچک که بوی تعفن می داد، زندانی کردند. پس از مدتی در سلول را باز کردند و یک افسر ارشد همراه چند سرباز و چند فرد از استخبارات وارد شدند و ما را به باد کتک گرفتند. آنگاه من و جمال را روبه روی هم قرار داده، کابلی به من دادند و گفتند: جمال را بزن! گفتم: این عراقی است، من او را نمی زنم، من اسیرم! رئیس آنها که یک سرتیپ بود، گفت: این عراقی نیست…! گفتم:امکان ندارد… عراقی ها کابل را از من گرفته، دوباره هر دوی ما را زدند، بعد از چند دقیقه کابل را به جمال دادند و… جمال به عربی قسم خورد که اگر بند بندم را جدا کنید، دست به روی این شخص دراز نمی کنم. او نماینده رهبر من است. افسر عراقی گفت: رهبر تو صدام حسین است و این دشمن ماست! جمال گفت: لا، لا قائد و رهبر من حضرت امام خمینی(س) است. سپس افسران ارشد مثل سگ هار به جان ما افتادند و تا نفس داشتند، ما را زدند، جمال در حال شلاق خوردن می گفت: اللّه واحد خمینی قائد.(۳) دیدار یار شهید محمد علی صادقی طرقی روایتی جالب از برخورد امام خمینی(ره) با وی داشته ک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.