پاورپوینت کامل نگاهی به احوالات و ویژگیهای آیت الله بهاءالدینی«ره» ۸۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نگاهی به احوالات و ویژگیهای آیت الله بهاءالدینی«ره» ۸۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نگاهی به احوالات و ویژگیهای آیت الله بهاءالدینی«ره» ۸۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نگاهی به احوالات و ویژگیهای آیت الله بهاءالدینی«ره» ۸۷ اسلاید در PowerPoint :
مکاشفات آقای بهاءالدینی به حدی بود که گاهی رؤیت سَر با رؤیت سِرّش اشتباه می شد!
درآمد:
در آستانه پانزدهمین سالگرد رحلت عالم ربانی و عارف پارسا، حضرت آیت الله سیدرضا بهاءالدینی، فرصت را مغتنم دانستیم تا خدمت حجت الاسلام والمسلمین صدیقی برسیم و از زبان ایشان شمه ای از حالات و کمالات آن سالک الی الله را بشنویم. در این گفت وگوی صمیمی، صحبتهای شنیدنی و نکات جالبی هم درخصوص آیت الله بهجت، امام خمینی و رهبر معظم انقلاب مطرح شد که دریچه های جدیدی را در شناخت این بزرگواران به روی مخاطب می گشاید.
با تشکر از حاج آقای صدیقی که در این گفتگو شرکت کردند، توجه خوانندگان بزرگوار «پاسدار اسلام» را به آن جلب می کنیم:
*سؤال اولمان این است که از چه زمانی با آیت الله بهاءالدینی آشنا شدید؟
خیلی دقیق یادم نیست. من بچه طلبه بودم در یک مجلسی که ایشان بودند، روضه خواندم و آقای بهاءالدینی خیلی مرا تحویل گرفت. این حرف هایی که الان به برکت امام و انقلاب مطرح است، آن موقع اصلاً کسی در این وادی ها نبود، ولی خب امثال آنها را دوست داشتم. اینها هم ما را دوست می داشتند و خیلی عادی تفقد و نوازش می کردند، ولی رفت و آمد اصلی ما با مرحوم آیت الله بهاءالدینی از اواخر دوره حضرت امام بود که رسماً گاهی به منزلشان می رفتیم. ایشان هم سراغ ما را می گرفت. قهراً هم آدم یک احساس خاص و جدیدی پیدا می کند. کرامت های ایشان را می شنیدیم و دیگر با این دید به ایشان نگاه می کردیم. آن وقت ها این جوری نبود. نماز آقای بهجت می رفتیم، روضه آقای بهجت می رفتیم و حالیمان نبود که آقای بهجت از اولیاءالله است، اشرافی دارد، چشم بازی دارد. اینها حالیمان نبود، ولی دوست داشتیم. آقای بهاءالدینی هم همین جور بود. بعد از انقلاب، امام افق را عوض کرد و خیلی از ناگفتنی ها را دریافتیم و فهمیدیم که اینجاها هم خبرهایی هست.
ما معمولاً خدمت آیت الله بهاءالدینی می رفتیم و معمولاً هم ایشان نوازش خاصی داشت و گاهی ما را برای ناهار نگه می داشت. صبح که می رفتیم، می پرسید صبحانه خوردی یا نه و به ما صبحانه می داد. یک بار تهران آمدند، منزل ما و شب ماندند. تنها شبی که خدمت ایشان بودم، همان شبی بود که ایشان تهران بود. دلم می خواست بدانم شب را ایشان چگونه می گذراند؟ و آن شب را نخوابیدم. ایشان بعد از نیمه شب بلند شد. می دانستیم که چای باید کنارشان باشد، چایشان آماده بود. قبل از وضو، بلند شدند، نشستند مدتی در عالم خودشان بودند و داشتند نگاه می کردند، بعد رفتند وضو گرفتند و آمدند و نماز شب مختصری خواندند. شاید نماز شب آقا یک ربع بیشتر طول نکشید. بعد از نماز شب همین طور ساعتها در عالم خودشان بودند.
*با آیت الله بهجت از چه زمانی آشنا شدید؟
دقیقا یادم نمی آید ولی از همان دورانی که بچه طلبه بودم خدمت آیت الله بهجت، علاقه داشتم. همان ایام یک بار که رفته بودم مشهد، برای آقا یک پوستین خریدم. وقتی برگشتم رفتم درِ خانه آقای بهجت. در زدم، آمد دم در، گفتم: «آقا! من این را برای شما آورده ام».
فرمودند: «اگر روز قیامت، مرا دیدی که وضع بدی دارم، پشیمان نمی شوی که این را آوردی؟ اگر به عنوان یک آدم خوب آوردی، به من نده». از همان جا خلاصه حجت را رساند که اینکه دیگران فکر کنند آدم خوبی هستی فایده ندارد…
ما که افق آنها را نداشتیم، فقط ظواهرشان را می دیدیم. آقای بهجت کلاس دیگری بود، آقای بهاءالدینی مسیر خاص خودش را داشت و در نوع خودش بی نظیر بود.
آقای بهجت استاد داشته، استادش آقای قاضی بوده و کار کرده، رفقایشان امثال آقای علامه طباطبایی و دیگران بودند و اهل دستورات و نسخه ها و سیر و سلوک بوده است. اما آقای بهاءالدینی تا آخر عمر اصلاً در این وادی ها نه رفت و نه کسی را تشویق کرد که فلان ذکر را بگویند، فلان کار را بکنند. مجالسش خیلی عُرفی و عادی و نشست و برخاستش خیلی مردمی بود. با همه بود و با هیچ کس نبود. آقای بهجت امساک داشت در اینکه همه را بپذیرد یا وقتش را به همه کسی بدهد و علی الدوام مشغول کارهای خاص خودش بود، ولی آقای بهاءالدینی خیلی دست باز بود در اینکه همه را بپذیرد و رفت و آمد کند. هیچ تکلفی، هیچ نوع تقیدی جز قید شرعی در وجود آقای بهاءالدینی مطلقاً نبود.
وقتی ایشان آمد منزل ما، خب به اعتبار ایشان عده دیگری هم آمده بودند. عیال ما هم با یک عشقی، آستین بالا زده بود و غذاهای خوبی درست کرد. برای آقا سوپ به همراه آن غذاها درست کرده بود. اما ایشان هیچ دست به غذاها نبرد، ولی سوپ را خورد. آب هویج آوردیم، آب هویج را هم خورد، ولی نه گله کرد که چرا این جور غذایی را درست کردید، نه خودش این جور بود که حالا که اینها زحمت کشیده اند باید بخوریم. هیچ! هیچ! راحتِ راحت! انگار مثلاً خانه خودش است و هیچ تکلفی نداشت. بعد هم صبح که شد، گفت: «من می خواهم بروم کنار باغچه بنشینم». فرش انداختیم و آنجا نشست. حالا اینکه مهمان است و چیز خاصی باشد، اصلاً مطرح نبود.
محضرشان هم که می رفتیم، این جور نبود که حالا کسی آمده و چیز جدیدی باید باشد. همان حالات عادی خودشان را داشت. بی تکلفی آقای بهاءالدینی بارز بود و علاوه بر آن، از بازی و بازیگر خیلی بدش می آمد.
فردی از ایشان درخواست کرده بود که بروند منزلش و شاید مقدماتی را هم فراهم کرده بود. آن بنده خدا کاره ای هم بود، وقتی آمد، آقا یک حالتی نشان دادند که خیلی برای ما عجیب بود و نرفتند. هم نرفتند و هم نشان دادند که خوششان نمی آید. اما اشخاصی بودند که در آن رده ها نبودند، ولی آقا به قدری راحت برخورد می کرد که طرف احساس می کرد آقا خیلی دوستش دارد. معمولاً این شیوه ایشان، شیوه حضرت رسول «ص» بود.
خود من هم فکر می کردم، آقا هیچ کس را بیشتر از من دوست نمی دارد! آخرین دیداری که با ایشان داشتم، حالشان خوب نبود، سکته شان شدید بود. می خواستند بلند شوند نمی توانستند، من رفتم کمک کنم. حاج آقا عبدالله آمد، ایشان گفت: «بعضی ها از فرزند به آدم نزدیک ترند، بگذار کمک کند»، ولی احساسم این است که با خیلی ها این جور بودند. وقتی عنایتشان شامل بود، هر کسی که می رفت فکر می کرد که آقا خیلی به ایشان لطف دارند.
*از کرامات وحالات معنوی آن بزرگوران چه مواردی را در یاد دارید؟
من در محضر آقای بهاءالدینی نه سؤال می کردم و نه پیش آمد که ایشان از کرامت ها چیزی بگوید.
با آقای بهجت هم در طی سنواتی که روضه خوانشان بودیم و خیلی وقت ها در خلوت هایشان بودیم، گاهی می رفتم، آقا می آمدند، می نشستند و تحملمان می کردند، ولی یادم نمی آید یک بار چیزی سؤال کرده باشم. معمولاً دوست داشتم خودشان عنایتی بکنند و حرفی بزنند. من نه چیزی پرسیدم، نه ایشان از این مسائل با ما چیزی مطرح کردند البته گاهی بعضی از کرامت های دیگران را می گفتند.
آقای بهاءالدینی قضیه دوره بچگی خود را این گونه فرمودند که: «با بچه ها بازی می کردیم، خواب دیدیم، مَلَکی چیزی تقسیم می کند. به ما که رسید، گفتند این اهل بازی است. به او چیزی ندهید». فرمودند: «بچه بودم که این خواب را دیدم. از آنجا بازی را از ما گرفتند و ما بازی را کنار گذاشتیم» و ایشان هم خودش واقعاً بازی نداشت. از این تشریفاتی که بعضی از ماها، در شأن آخوندی مان رعایت هایی می کنیم، اصلاً نداشت. هیچ نداشت. ایشان با اشخاصی که این جور بودند، خوشحال نبود.
یک چیزی هم که در آقای بهاءالدینی یافتم، هم خودشان تصریح می کردند و هم خودم گاهی دیده بودم. ایشان نفوس ناریه را می شناختند. یک بار رفتم خدمت ایشان. ساعت را نگاه کردم، دیدم چهار ساعت است در منزل ایشان هستم. خیلی خجالت کشیدم. بین خود و خدا منفعل شدم. چنین آقایی و چنین نوری را ما چه کاره ایم که چهار ساعت وقت ایشان را گرفتیم؟ با خجالت به ایشان گفتم: «آقا! ما در محضر شما گویا در زمان نیستیم. من به ساعت نگاه نکرده بودم. خیلی مزاحم شدیم، اذیت شدید.» ایشان فرمودند: «نه! ما از وجود شما اذیت نمی شویم. ما از نفوس ناریه اذیت می شویم».
آقای بهاءالدینی یک چیزی را برای همه تکرار می کرد، آقای بهجت هم یک چیزی را برای همه تکرار می کرد. آقای بهجت یکی قضیه عمروعاص را که موقع مردن، از شدت حسرت انگشت به دهان بود و با آن حال سقط شد، خیلی برای عبرت تکرار می کرد. دیگر اینکه به همه این کلید را می گفتند که در مسلّمات شرع، به یقینیات خودتان عمل کنید، در غیر یقینیات توقف کنید تا برایتان روشن شود. در بعضی از مواقع این را هم تکرار می کردند، ولی پیش همه نمی گفتند. ایشان حدیثی را اضافه می کردند: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ یعْلَمْ»(۱).
مکرر از مرحوم بهاءالدینی این حدیث را در جلسات مختلفی که ایشان موعظه می کردند، مکرر از ایشان می شنیدم که پیغمبر فرموده است: «خداوند تمام مَساوی(بدی ها) را در یک بیت جمع و قفل کرده است، کلیدش شراب است. هر که شراب می خورد، این بیت مَساوی را باز می کند و به همه مَساوی راه دارد» و می فرمودند، پیغمبر فرمود: «دروغ بدتر از شراب است». ایشان در مقام معالجه دردهای اجتماعی، خیلی روی این موضوع حساس بودند و بارها می گفتند که دروغ بدتر از شراب است.
به نظر می رسید حالتی که آقای بهاءالدینی داشت، حالت شهود بود، حضورش هم قوی بود. آدم وقتی خدمت آقای بهاءالدینی بود، واقعاً احساس حضور در محضر خدا را می کرد. گویا این خودِ آئینه خداست و خدا در وجودش جلوه دارد. در عین حال که با آدم حرف می زد، عالمش عالم عجیبی بود که جز تعبیر به حضور نمی شود چیزی گفت. دیگر اینکه نگاه هایش حاکی از این بود که ایشان یک چیزهایی را می بیند. بعضی از دوستان ما می گفتند که مکاشفات آقای بهاءالدینی آنقدر زیاد است که گاهی این رؤیت سَر را با رؤیت سِرّش اشتباه می کند! علی الدوام پسِ پرده را با آن چشم باطنش می دید، در عین حال که چشم ظاهرش هم باز بود.
ایشان منزل ما که بودند، آقای فاطمی نیا آمد. دیروقت بود. آقای بهاءالدینی فرمودند: «خیلی گشتی». ظاهرا آقای فاطمی نیا راه را گم کرده بودند و زیاد گشته بودند و گفت: «تا راه را پیدا کنیم خیلی گشتیم». ایشان گشتن آنها را داشتند می دیدند.
جریان شهید صیاد هم مشهور است. ما هم هر وقت رفتیم، گویا آقا آماده بودند و می دانستند که بناست ما بیاییم. یک بار هم نشد که آمدن برایشان غیرمنتظره باشد. گویا بنا بوده و خودشان خواستند که شما بیایید و با آمادگی می پذیرفتند.
* داستان شهید صیاد شیرازی که اشاره کردید چه بود؟
مرحوم صیاد از جبهه که می آمدند، به قم رسیده بودند، شب دیروقت بوده. ایشان به دوستش پیشنهاد کرده بود که برویم پیش آقای بهاءالدینی. رفیقش گفته بود که الان که وقتش نیست. گفته بود: «نه، دلم برای آقا تنگ شده». وقتی رفته بودند، در زده بودند، آقا خودش در را باز کرده بود و چایی هم آماده بود. مرحوم صیاد گفته بود: «آقا! ما فکر می کردیم دیروقت داریم می آییم. چه جور شد که چایتان آماده است؟» فرموده بود: «همانی که در دل شما انداخت که بیایید، همان هم به ما گفت که چای درست کنیم».
*شهید صیاد اهل معنا بود…
به بزرگان و به اخلاقیون علاقمند بود، به توسلات علاقمند بود. صیاد کارش درست بود، خدا رحمتش کند.
*اشاره فرمودید که علی الظاهر نماز شب آقای بهاءالدینی ساده بود، آن ذکر و ورد هم به آن صورت و با آن دستورالعمل های خاص که در سیر و سلوک هست، ایشان نداشت. پس این مقام و ویژگی را از کجا به دست آورده بود؟
اینکه عرض کردم ایشان بی نظیر بود، برداشتم با عقل قاصر خودم همین است، فکر می کنم این موهبتی است. اینها اول مجذوب می شوند، بعد راه می افتند. دیگران راه می افتند تا جذبه ها ببرند. اینها از اول مجذوب اند. آقای بهاءالدینی که فرمودند در بچگی بازی را از من گرفتند، پیدا بود که از همان وقت دستی با ایشان همراه شده است. اینکه «ناجاهم فی قلوبهم» امیرالمؤمنین در جملات نهج البلاغه دارند، سکوتشان حاکی از این است که از جای دیگر با آنها اشراق می شود، خودش سکوت کرده است که او بگوید.
*گاهی وقت ها برای ما که نمازمان ناقص است، خیلی حواسمان جمع باشد، تازه توجه به الفاظ پیدا می کنیم که داریم چه لفظی را با چه معنایی می گوییم. خیلی تلاش کنیم معنای آن لفظ را هم در ذهنمان مرور می کنیم. «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ* صِرَاطَ الَّذِینَ…»، اما قرب و خدا را در آن لحظه با همه وجود یافتن و احساس کردن و حضور در محضر او را احساس کردن و سخن گفتن با او را درک نمی کنیم و گاهی اوقات الفاظ به نوعی حجاب می شوند و همین طور تقید به تجوید و آداب قرائت و تلاوت. البته اینها جای خودشان را دارند و آثار خودشان را. حتی در روایات داریم که شنیدن آیات قرآن یا خواندن و مطالعه کردنش برای هر حرفی حسنه و درجه و محو سیئه دارد و بی اثر نیست و آثار زیادی دارد، ولی شاید مرحله عمیق تر قضیه، نکته ای باشد که فرمودید آقای بهاءالدینی بعد از نماز مدتها در سکوت می نشست و غرق در فکر و اندیشه و تمرکز روی خدا… «تَفَکُّر السَّاعَهِ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَهِ سَبْعِین سِنَه».
همان حالات حضرت ابی ذر: «کانَ أَکثَرُ عِبادَهِ أَبی ذَر أَلتَّفَکرَ و الْأِعتِبارَ»(۲)
*تفکر در خدا… «اُذْکرُوا اللَّهَ ذِکرًا کثِیرًا»(۳) که همان ذکر قلبی است.
بله…
*رابطه آقای بهاءالدینی با امام چگونه بود؟
ایشان معتقد بود که امام ولایت تکوینی دارد. ایشان می گفتند اینکه امام با یک صحبت یا یک نوشته، خلقی را بیرون می کشد یا تعطیل می کند، این جو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 