پاورپوینت کامل گفت وگوی اختصاصی با آیت الله ملکوتی ; من «مسلم» هستم و از طرف «امام» آمده ام ۶۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گفت وگوی اختصاصی با آیت الله ملکوتی ; من «مسلم» هستم و از طرف «امام» آمده ام ۶۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفت وگوی اختصاصی با آیت الله ملکوتی ; من «مسلم» هستم و از طرف «امام» آمده ام ۶۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گفت وگوی اختصاصی با آیت الله ملکوتی ; من «مسلم» هستم و از طرف «امام» آمده ام ۶۱ اسلاید در PowerPoint :

درآمد:

در میان شاگردان و یاران حضرت امام خمینی، آیت الله شیخ مسلم ملکوتی از سابقون به شمار می آید. ایشان یکی از شش شاگرد حضرت امام«ره» در اولین دوره درس فقه امام و قبل از آن، از شاگردان خصوصی درس فلسفه امام بوده است و از طرف دیگر اولین و تنها شاگرد علامه طباطبایی«ره» در زمان ورود علامه به قم.

آیت الله ملکوتی پس از شهادت آیت الله قاضی طباطبایی و آیت الله شهید مدنی و همچنین مدت کوتاهی کــه مرحوم آیت الله مشکینــی امام جمعه تبریز بودند، از سوی حضرت امام«ره» به امامت جمعه تبریز و نماینده ایشان در آذربایجان منصوب گردید و حدود ۱۴ سال در این سمت، هدایت آن خطّه شهیدپرور را به عهده داشت.

ایشان با مهاجرت مجدد به قم، بار دیگر در سنگر علوم اسلامی و تدریس درس خارج فقه و اصول به تربیت شاگردان پرداخت و اینک در جایگاه مرجعیت از چهره های روشنی بخش جامعه اسلامی می باشند.

با عنایت به بهره مندی «پاسدار اسلام» از محبت معظم له، فرصتی فراهم شد تا از خاطرات و دیدگاه های ارزشمند ایشان استفاده کنیم.

علاقه داشتیم از محضر شما مستفیض شویم. در آغاز کلام، ویژگی های شناسنامه ای معمولاً در اول مباحث مطرح می شوند، گرچه از مآخذ دیگر هم می شود گرفت، ولی از زبان خودتان هم بشنویم، خوب است. اولاً بفرمایید سال تولد حضرتعالی چه سالی و در کجاست؟

سال تولد من آن نحوی که پدرم در قرآنی که داشت ضبط کرده، ۱۳۴۴ هجری قمری، ۱۷ صفر…

شمسی آن چند است؟

شناسنامه ای که برایم گرفته اند ۱۳۰۳ هجری شمسی است. محل تولدمان سراب به معنی سرِ آب، به اعتبار اینکه تلخه رود که به دریاچه ارومیه می ریزد، از همان جا سرچشمه می گیرد. روی همین حساب آنجا را سرِآب می گویند که در دامنه سبلان است: «السَبَلانُ جِبالٌ مِن جِبال الجَنّه، فِیه قُبورٌ مِن قُبور الانبیاء».فرمایش امام صادق«ع» است.

بلاذری هم در فتوحاتش نوشته است. مثل اینکه در آن موقع که اسلام به آنجا رفته، مسلمان ها نتوانستند از جنگل بروند، از اطراف جنگل رفته اند. خود اردبیل را نمی نویسد، اما اکراد سبلان را نوشته که آنها آنجا بودند و پیمان بستند و در پیمان هایشان شرط کردند که نوروز را باید عید بگیریم…

حضرتعالی از چه زمانی وارد حوزه شدید؟

مثل اینکه شش سال کمتر داشتم. فاصله سنی ام با پدرم خیلی کم بود.گویا پدرم در اول بلوغش ازدواج کرده… من اولین اولاد ایشان و از پدرم ۱۶ یا ۱۷ سال کوچک تر هستم. آن موقع ها مدرسه نبود و لذا ایشان به مکتب که می رفت، مرا هم با خودش می برد.

پس با پدرتان همکلاس بودید!

بله، همکلاس بودیم. پدرم راجع به درس خواندن من خیلی اهتمام داشت، اما من دو تا عمو داشتم که یکی از آنها آن قدرها راضی نبود من بروم درس بخوانم، به اعتبار اینکه پدرم خودش کار نمی کرد، روی این حساب آنها توقعشان این بود که من به جای پدرم با آنها کار کنم، ولی پدرم اصلاً به این معنا راضی نبود و می گفت: «من هر قدر ثروتمند بشوم، ثروتم از فلانی که بیشتر نمی شود، من نمی توانم نگذارم بچه ام درس بخواند. بچه من باید درس بخواند».

از چه زمانی به قم تشریف بردید؟

عرض خواهم کرد؛ روی این حساب من در خود سراب درس می خواندم و تا ۱۷ سال در آنجا بودم. لهذا نوعاً ادبیات را در آنجا خواندم، جامع المقدمات و مغنی و مطول و اینها را و یک مقدار از لمعتین را در آنجا خواندم. در ۱۷ سالگی به تبریز رفتم.

وقتی که به حوزه تبریز رفتم، در آنجا مکاسب و رسائل و کفایه را خواندم. بعد از آن تقریباً ۲۴ یا ۲۶ ذی الحجه بود که به قم وارد شدم.

یعنی چه سالی؟

سال ۶۱ هجری در مدرسه فیضیه. به سن سربازی نرسیده بودم. آن موقع به اعتبار اینکه رضاشاه فرار کرده بود، از طلبه ها سرباز نمی گرفتند.

بعد از آن یک رفیقی داشتیم ـ خدا رحمتش کند ـ او هم رفیق دیگری داشت، و نوعاً در آن اتاق مزاحم درس خواندن من بودند، لهذا من در آنجا اتاق کوچکی گرفتم. یک اتاق کوچک یک نفره. من تنها آنجا بودم. یک نفر تقریباً می توانست چمباتمه در آن بخوابد. مدتی آنجا بودم. بعد از آن با آقای شربیانی اتاقی گرفتیم. ایشان با آنها رفیق بود.وارد مدرسه فیضیه که می شدید، دست راست، اتاق من بود.

از چه زمانی و چگونه با حضرت امام آشنا شدید؟

من در تبریز یک مقدار فلسفه و علم کلام خوانده بودم. در آنجا آقایی بود به نام آسید محمد بادکوبه ای. آن موقع که در جمهوری آذربایجان، کمونیست ها روی کار آمده بودند. علما اکثراً از آنجا به تبریز آمدند. یکی از اشخاصی که از آذربایجان آمده بود، سید محمد بادکوبه ای بود. من فلسفه و علم کلام را یک مقدار از ایشان آموخته بودم. وقتی که به قم آمدم، در قم، دیگر به درس خارج رفتم که یکی درس مرحوم آقای حجت بود که شب ها در مسجد امام درس می گفت و مرحوم آقای فیض هم که در بالاسر درس می داد. وقتی که من به اینجا رسیدم، امام به حج مشرف شده و تازه از حج برگشته بود. در اینجا ما یک آسیدحسین قاضی داشتیم، همان موقع بود که امام «رضوان الله علیه» فلسفه می گفت و در اصول هم رسائل می گفت و هنوز در درس خارج ورود نکرده بود، آن هم در مدرسه دارالشفا در آن بالا یک مَدرس داشت. قبلاً در درس فلسفه ایشان، یک نفر زنجانی به اسم آشیخ حسین نامی می آمد. مثل اینکه ایشان دیوانه می شود. این را به پای امام گذاشته بودند! لهذا بر علیه امام در اینجا جوّی درست کرده بودند.

چه ارتباطی به امام می توانست داشته باشد؟

جوسازی کرده بودند که امام فلسفه گفته و او دیوانه شده!

یعنی در اثر فلسفه دیوانه شده؟

یک عده ای آنجا بودند که فلسفه را حرام می دانستند. و این جوسازی را کرده بودند.

لهذا امام فلسفه را محدود کرده بود و هر کسی را درس نمی داد، آقای آسید حسین قاضی «رضوان الله علیه» به امام سفارش کرد و امام با سفارش ایشان، مرا قبول کرد و من به درس ایشان رفتم، چون امام هر کسی را دیگر نمی پذیرفت.

یعنی امام گزینش می کردند؟

بله، گزینش می کرد. هشت نفر یا کمتر بودیم. من بودم، آقای مطهری «رضوان الله علیه» بود، آقای منتظری بود، آقای صافی بود (حاج میرزا علی) و دو تا مرعشی بودند.

اخوان مرعشی که دامادهای آسید عبدالهادی شیرازی بودند؟

بله. البته بعداً رفتند نجف و داماد ایشان شدند. آن موقع هنوز نبودند. تقریباً هشت نفری بودیم که امام اجازه داد در درس ایشان شرکت کنیم. مدتی در درس ایشان رفتم، لهذا به امام علاقه خاصی داشتم و این علاقه خاص هم به اعتبار آن بود که امام در روزهای پنجشنبه در زیر همان کتابخانه فیضیه درس اخلاق داشت. فقط هم طلبه ها نمی آمدند، بازاری ها و دانشگاهی ها هم می آمدند، ولی درس اخلاق امام طوری بود که انسان یک روز که به درس اخلاق ایشان می رفت، دیگر تا آخر هفته آدم بود. لهذا من از همان ابتدا به ایشان علاقه داشتم.

نکته دیگری که مکرر گفته ام این است که امام «رضوان الله علیه» دائم الجماعه بود…یعنی نماز جماعت امام همیشگی و دائمی بود.

امام در نماز جماعتِ چه کسانی شرکت می کردند؟

نماز صبح را در نماز مرحوم آقای صدر در مسجد بالاسر [حرم حضرت معصومه] می آمدند. نماز ظهر و عصر را با آقای [سید احمد] زنجانی در مدرسه فیضیه می خواند. این هم دائمی بود. موقعی که آقای زنجانی نمی آمد، خود امام می خواند. به اعتبار اینکه امام فلسفه درس داده بود، بعضی از آقایان مهرهایشان را برمی داشتند و می رفتند و پشت سر ایشان نماز نمی خواندند، ولی بعداً آنها هم گرویده بودند. این هم نماز ظهر و عصر بود که دائماً این کار را می کرد. نماز مغرب و عشاء را امام با آقای آسید محمدتقی خوانساری می خواند.

نماز ایشان کجا بود؟

مرحوم آقای خوانساری در مدرسه فیضیه نماز می خواند. موقعی که ایشان نمی آمد، پدر همسرشان -آقای اراکی- می خواند.

آن موقع یادم می آید مرحوم امام، چند بار درس ما را تعطیل کرد که به عیادت مرحوم آقای بروجردی که در بیمارستان بود، برود و در عین حال ایشان را دعوت کند که به قم بیاید.

آقای بروجردی آن زمان کجا بود؟

در بروجرد. ایشان مریض شده و رفته بود به بیمارستان…

فیروزآبادی…

امام رفت به آنجا و از ایشان دعوت کرد. بعضی از آقایان که آن موقع بودند، در آن موقع در قم این طور نبود که در رأس همه امور یک نفر واقع شود. آقای خوانساری بود، آقای صدر بود، آقای فیض بود، مرحوم آقای حجت بود. اینکه یک نفر باشد، این طور نبود. آیت الله بروجردی کانه مسلّم بود که مورد اتفاق همه است و ایشان وارد شد و همه به پیشواز ایشان رفتند. امام بعد از آن درس خارج را شروع کرد.

نه تنها امام، آقای داماد هم که مکاسب می گفت مکاسبش را تبدیل کرد به خارج. آقای گلپایگانی کفایه می گفت، ایشان هم درسش را تبدیل کرد به خارج. امام هم که داشت اصول می گفت، آن را تبدیل کرد به خارج. آقای مطهری و آقای منتظری در طبقه بالای فیضیه اتاق داشتند. امام در آنجا درس اصول می گفت و من هم شرکت می کردم.

دور اول درس اصول امام بود؟

بله…

آن موقع چند نفر بودند؟

در حدود ۶، ۷ نفر.

پس جنابعالی در دور اول اصول امام، حاضر بودید؟

بله…

آن ۶ نفر چه کسانی بودند؟

آقای مطهری، آقای منتظری، من بودم، آقایان مرعشی بودند و یک نفر دیگری هم بعدها آمد. آقای آشیخ اسدالله نجف آبادی… ایشان هم بود.

همیشه امام «رضوان الله علیه» درس که تمام می شد، می رفتند به زیارت حرم.

درس قبل از ظهر بود؟

نه، بعد از ظهر بود. ایشان می رفت و به حرم مشرف می شد.

امام یک روز در درس فلسفه اش فرمود درس فردا را بنویسید و بدهید به من اگر زیر نامه کسی نوشتم نیا، دیگر به درس من نیاید، من بدانم و خودش، کس دیگر متوجه نشود. لهذا من هم نوشت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.