پاورپوینت کامل فراز و فرودهای سال های مجاهدت و نقش بی بدیل رهبری برای پیگیری خط امام ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فراز و فرودهای سال های مجاهدت و نقش بی بدیل رهبری برای پیگیری خط امام ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فراز و فرودهای سال های مجاهدت و نقش بی بدیل رهبری برای پیگیری خط امام ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فراز و فرودهای سال های مجاهدت و نقش بی بدیل رهبری برای پیگیری خط امام ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

اشاره:

سرلشکر پاسدار دکتر سیدیحیی رحیم صفوی یا به قول مقتدای امت و یارانش «آقارحیم»، از نزدیک هم همان است که از دور و از قاب پنجره رسانه ها می نماید. مخلص، متواضع و مهربان. او فارغ از تمامی سوابق و مسئولیت ها، در مواجهه با دیگران چنان با صمیمیت و روی خوش برخورد میکند که مخاطب طالب موانست مکرر با اوست. فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مشاور عالی نظامی فرمانده معظم کل قوا از جمله افرادی است که از پیش از انقلاب سابقه مبارزاتی دارد و از چهرههای فعال و خوشنام سیاسی دانشجویان مسلمان در آنزمان است که با واسطه کسانی چون شهید آیتالله مدنی با امام خمینی پیوند یافت. وی در آستانه سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام خمینی و آغاز رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در گفتوشنود با «پاسدار اسلام»، از خاطرات خود از خمینی کبیر و خلف صالح او و همچنین فراز و فرودهای سال های مجاهدت و نقش بی بدیل رهبری در پیگیری خط امام و هوشمندی منحصر به فرد معظم له در هدایت کشتی متلاطم انقلاب اسلامی و عبور دادن آن از مهلکه های خطیر سخن گفته است.

*برای آشنایی بافضای ذهنی و عملی جنابعالی درمقطع قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی، بهتراست ازاین نقطه شروع کنیم که آیا شما در فضای دینی- روشنفکری قبل از انقلاب بودید؟ با چه چهره هایی بیشترارتباط داشتید و نوع وکیفیت این ارتباط چگونه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم. خداوند متعال عنایت کرده بود و قبل از انقلاب با امثال آقای دکتر بهشتی رفت و آمد داشتم. در تبریز درس می خواندم و هر وقت به تهران می آمدم، به منزل آقای دکتر بهشتی می رفتم و یا در تبریز با آقای قاضی طباطبایی در ارتباط بودم و دانشگاه را که می خواستیم به هم بریزیم و اعتصاب راه بیندازیم، می رفتیم و از ایشان اجازه می گرفتیم و کتک زدن ها و کتک خوردن ها و شیشه شکستن هایمان سرِخود نبود. زمان دانشجویی ما زمان پرالتهابی بود.

قبل از انقلاب، خدمت آیت الله مدنی هم می رسیدم. ایشان در خرم آباد تبعید بودند. دوران سربازی ما از سال ۵۴ شروع شد و تا سال ۵۶ طول کشید، من در شیراز افسر وظیفه بودم. آن موقع شهید آیت الله مدنی در نورآباد شیراز بودند و ما پنجشنبه ها به منزل ایشان، کنار یک مسجد، می رفتیم و شب هم همان جا می ماندیم. ایشان تأثیر روحی بسیار شدید و عجیبی روی ما داشتند. ما مقلد امام بودیم، ولی ایشان را ندیده بودیم. آقای مدنی، امام را در قلب و روح ما متجلی کردند. ایشان انسان بسیار والایی بودند و اخلاق و معنویتشان، ما را منقلب می کرد. من با ایشان ترکی حرف می زدم و ایشان خوشحال می شدند و با لهجه شیرین آذری می پرسیدند: «آقای صفوی! مگر شما ترک هستید؟» می گفتم: «نه آقا! ما اصفهانی هستیم، اما تنه مان به تنه آذری ها خورده و در این چهار سالی که در آنجا درس خواندیم، ترکی یاد گرفتیم».

به هر حال تأثیر روحی و معنوی ایشان روی افراد، بسیار عمیق بود. در شیراز پای منابر و سخنرانی های شهید دستغیب هم می رفتیم. ایشان هم بسیار انسان عجیبی بودند و تأثیر حیرت انگیزی می گذاشتند. عارف کاملی بودند و تأثیر کلام و رفتار ایشان، انسان را زیر و رو می کرد.

بله، ما مقلد امام بودیم، اما بیشترین تأثیر را در قبل از انقلاب از این بزرگواران گرفتیم و مهمتر از همه جهتگیری ما در خط امام بود که توسط این بزرگواران برای ما تبیین می شد. در فضای دانشجویی، بعضی از بچه مسلمان های ما توی خط مجاهدین رفتند، ولی خدا دست ما را گرفت و هدایتمان کرد که از طریق امثال آقای دکتر بهشتی، آقای مدنی، آقای مطهری و آقای دستغیب درصراط مستقیم و اسلام درست و صحیح که اسلام امام بود، پیش برویم.

روشنفکری اگر خارج از مبانی و اصول باشد…

*به عبارتی کنترل شده نباشد…

انحراف حاصل می شود. بعد از انقلاب بعضی از دوستان ما، حتی مذهبی ها جدا شدند و به سوی منافقین رفتند. بعضی هایشان هم با انقلاب اسلامی مقابله کردند و اعدام شدند. من به نکته ای رسیدم و آن اینکه دو گروه منحرف نشدند: یکی کسانی که اهل تقلید بودند و طبق رساله عملیه یک مرجع تقلید عمل می کردند و دیگر، کسانی که با روحانیت دمخور و محشور بودند و سؤالات و ابهاماتشان را از آنها می پرسیدند. الحمدلله رب العالمین. این بزرگواران دست ما را گرفتند و ما از آنان درس آموختیم و گر نه ما انسان های کوچکی بودیم.

* این روزها در آستانه سالگرد رحلت حضرت امام خمینی و آغاز رهبری حضرت آیت الله خامنه ای قرار داریم. ابتدا قدری از خاطراتتان از حضرت امام را بیان بفرمایید.

در باره حضرت امام به برخی از خاطرات اشاره می کنم. یکی مربوط به قبل از انقلاب و بیشتر آنها مربوط به بعد از انقلاب است. ما مقلد امام بودیم، ولی ایشان را ندیده بودیم. اولین دیدار من با حضرت امام در نوفل لوشاتو و بعد از نماز ظهر و عصر بود. من درحالی که بدنم بشدت ملتهب و اشک هایم جاری بود، رفتم که دست امام را ببوسم. حضرت امام دو بار دستشان را روی سر من کشیدند و آرامش عجیبی بر من مستولی شد. وقتی امام به فرانسه آمدند، من در جنوب لبنان بودم و با گروه های فلسطینی همکاری می کردم. با واسطه آقای مهندس غرضی و آقای علی جنتی، مدتی به جنوب لبنان رفته بودم و پس از آن به فرانسه آمدم. در آنجا هم بیشتر آقای غرضی ما را راهنمایی می کرد. در فرانسه یک ماهی در خدمت امام بودم. هتلی را نزدیک نوفل لوشاتو گرفته بودند و ما در آن هتل بودیم و کارهایی جزئی در بیت حضرت امام انجام می دادیم. در آنجا دو تا خانه بود که حضرت امام و خانواده محترمشان و حاج سید احمدآقا در یکی از آنها سکونت داشتند. یک خانه هم این طرف بود که حضرت امام نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را در آنجا اقامه می کردند.

در این یک ماه، رفتار حضرت امام با اقشار مختلف بسیار بر من تأثیر گذاشت. مشاهده می کردم که چطور نوارصحبت های ایشان را توی زیرزمین می آوردند و از آنجا پشت تلفن می خواندند تا در ایران تکثیر و پخش شود. امام در نوفل لوشاتو مرتباً با دانشجوها صحبت و یا با خبرنگاران مصاحبه می کردند. نمازهای حضرت امام، نحوه رفتار ایشان با دانشجوها، اقشار گوناگون و همسایگانشان در نوفل لوشاتو برای ما الگو بود. ما اصلاً چنین چیزهایی ندیده بودیم. زمانی هم رسید که حضرت امام فرمودند بروید ایران، در نتیجه قبل از این که ایشان به ایران تشریف بیاورند، از فرانسه به آلمان و بعد به اتریش و رومانی و بلغارستان و ترکیه رفتیم. ماشین هایمان را پر از سلاح و مهمات کرده بودیم تا به ایران بیاوریم، ولی در ترکیه اتفاقی افتاد و مجبور شدیم یک ماه در آنجا بمانیم. بعد از یک ماه به سوریه رفتیم. ماشینی که من بردم، پژو بود که بدنه آن را پر از اسلحه کرده بودیم. حتی چمدانی هم که داشتیم، بدنه اش چوبی بود که در کف آن، قالب های تی.ان.تی که مثل قالب های صابون است، چیده بودیم، طوری که اصلاً معلوم نبود. دوست ما آقای دکتر احمد فضائلی ناچار شد در ترکیه بماند. ماجرا از این قرار بود که در ترکیه تصادف شد، مقصر هم راننده ترک بود که از پشت تریلی آمد بیرون و با ماشین روبه رویی تصادف کرد. راننده ترک کشته شد و استخوان پای آقای فضائلی هم شکست. چون یک نفر کشته شده بود، ایشان دادگاهی شد و تا پیروزی انقلاب در ترکیه ماند.

از سوریه با آقای مهدی باکری آمدیم به مرز بازرگان و وارد کشور شدیم. حدود آبان ماه ۵۷ بود و اوضاع به هم ریخته، لذا زیاد به ما گیر ندادند. ما در ماشین اسلحه و مهمات جاسازی کرده بودیم. در سه راهی خوی، شهید مهدی باکری از من جدا شد و من به سمت اصفهان حرکت کردم. چون بنزین گیر نمی آمد، مسیر بازرگان به اصفهان دو روز و نصفی طول کشید. یادم هست یک روز در قم در صف پمپ بنزین معطل شدم، آن هم با آن همه سلاح و مهمات. وقتی وارد اصفهان شدم، حکومت نظامی بود و ما با آن سلاح و مهمات کارهایی انجام دادیم که البته از آقایان علما برای انجام آنها مجوز می گرفتیم.

بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته و سپاه اصفهان، در غائله کردستان و در جنگ مشغول خدمت شدیم و در این مرحله بارها خدمت حضرت امام رسیدیم که چند تا از آن خاطرات را عرض می کنم. ما هر وقت خدمت امام می رسیدیم، پایین پای ایشان و نزدیکشان می نشستیم و من فقط به چهره امام خیره می شدم. نگاه حضرت امام به قلب ما نفوذ می کرد. هر وقت دست حضرت امام را می بوسیدم، واقعاً انرژی می گرفتم. نمی توانم بگویم چه حسی بود.

در آذرماه سال ۶۰ عملیات طریق القدس ـ آزادی بستان ـ را انجام دادیم. در آن زمان ما تازه تیپ های کربلا، امام حسین«ع» و عاشورا را تشکیل داده بودیم و تعداد شهدایمان خیلی زیاد شده بود، یعنی هر تیپ بالای ۲۰۰ تا شهید داد. آنموقع ۲۰۰ تا شهید خیلی برای ما سنگین بود. فرمانده تیپ ها، هم به آقای محسن رضایی و هم به بنده گفتند ما دیگر نمی خواهیم فرمانده تیپ باشیم، چون نمی توانیم مسئولیت خون این شهدا را به عهده بگیریم. هرچه بنده و آقای رضایی اصرار کردیم، نپذیرفتند. مجبور شدیم آن سه تا فرمانده تیپ را ببریم جماران خدمت حضرت امام و عرض کنیم که اینها دیگر حاضر نیستند مسئولیت فرماندهی را بپذیرند. حضرت امام جملاتی به این مضمون فرمودند: باید خدا را شکر کنید که در این برهه از تاریخ، به شما این امکان و فرصت را عطا فرموده که از قرآن و اسلام دفاع کنید، اسمای شهدای شما از قبل در لوح محفوظ الهی ثبت شده است، بروید با تدبیر عمل کنید و نگران نباشید که چند نفر را کشتید یا چند نفر شهید شدند.

*آن سه نفر چه کسانی بودند؟

آقای مرتضی قربانی، آقای حسین خرازی. متأسفانه اسم نفر سوم یادم نیست.

خاطره بعدی مربوط می شود به قبل از عملیات فاو در ۲۰ بهمن سال ۶۴. در عملیات خیبر در اسفند ۶۲ و عملیات بدر در اسفند ۶۳، دومرتبه تا کنار دجله و فرات رفتیم، ولی نتوانستیم موفق شویم. این دفعه می خواستیم از اروندرود عبور کنیم و خیلی نگران بودیم که مبادا برویم و فاو را بگیریم، اما نتوانیم در آن منطقه بمانیم، چون داشتیم ۴۰ – ۵۰ هزار نیرو را می بردیم. طرح ریزی عملیاتمان بسیار پیچیده بود و همه محاسبات را هم کرده بودیم، ولی اطمینان قلبی نداشتیم.

در آن زمان من فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم. حضرت امام فرمان تشکیل سه نیروی زمینی، دریایی و هوایی سپاه را در ۲۶ شهریور سال ۶۴ صادر کرده بودند و قرار بود این عملیات در ۲۰ بهمن ۶۴ انجام شود. فرماندهان نیروهای سه گانه سپاه به اتفاق آقامحسن خدمت حضرت امام رسیدیم. فرمانده نیروی هوایی سپاه، آقای موسی رفان بود و فرمانده نیروی دریایی آقای حسین علایی. طرح ریزی عملیات را از روی نقشه برای امام شرح دادیم که چگونه می خواهیم از اروندرود عبور کنیم، چگونه فاو را بگیریم و نگرانی های خودمان را هم عرض کردیم. ما سختی های عملیات را گفتیم و این که ممکن است نتوانیم بمانیم و تعدادی شهید و زخمی و مفقود خواهیم داد. حضرت امام فرمودند: «اصلاً فرمانده کل قوا، خداست. همان خدایی که به شما امر کرده نماز بخوانید، همان خدا به شما امر کرده دفاع کنید. بروید و مطمئن باشید پیروزید و من هم می آیم آنجا و با شما نماز می خوانم». جملات دیگری هم فرمودند که الان خاطرم نیست. ما روحیه بسیار بالایی گرفتیم و برگشتیم و حرف های امام را هم به فرمانده لشکرها منتقل کردیم و با این روحیه، عملیات بزرگ فاو را انجام دادیم.

خاطره دیگر اینکه خب در جبهه ها بین سپاه و ارتش مشکلاتی به وجود آمده بود. یک بار که با فرماندهان لشکرهای سپاه و فرماندهان لشکرهای ارتش خدمت حضرت امام رسیدیم، وقتی جلسه تمام شد، حضرت امام دست آقای صیاد شیرازی را گرفتند و جلوی روی همه ماها که فرماندهان ارتش و سپاه بودیم، در دست آقای محسن رضایی گذاشتند و دست خودشان را هم روی دست آنها قرار دادند و جملاتی را هم فرمودند، از جمله این که «من دلم می خواهد شماها با هم باشید». این حرکت نمادین و سخنان امام تأثیر عجیبی روی ما گذاشت و همه متوجه شدیم منظور امام چیست.

*از روز رحلت حضرت امام و انتخاب آقا به رهبری انقلاب چه خاطره ای دارید؟

از نظر سیاسی دشمنان ما می گفتند که این ردای ولایت فقیه فقط برای قامت حضرت امام دوخته شده است و پس از ایشان، دیگر کسی نمی تواند این ردا را به تن و انقلاب را رهبری کند. انتظارشان این بود که اوضاع ایران به هم بریزد. در داخل کشور، عده ای نقشه کشیده بودند که پس از امام، شورای رهبری کشور را اداره کند و بحث شورای رهبری در خبرگانی که پس از رحلت امام تشکیل شد، تا ظهر ادامه داشت. من این را از قول کسی که خودش در خبرگان بود، نقل می کنم. بعد از ظهر که رأی گیری کردند، شورای رهبری رأی نیاورد، آنگاه مطرح شد که پس چه کسی رهبر باشد؟ از اطراف مجلس گفتند: «آقای خامنه ای! آقای خامنه ای!» ایشان از جا بلند می شوند و در حالی که عبایشان داشت از روی شانه هایشان می افتاد، پشت تریبون آمدند و گفتند: «صبر کنید! صبر کنید! خود من موافق نیستم». تلویزیون پارسال یک قسمتی از این جلسه را گذاشت. دیگران گفتند: «شما بفرمایید بنشینید، رأی می گیریم» و حضرت آقا با اکثریت قاطع آرا به رهبری انقلاب اسلامی انتخاب شدند.

من اعتقادم را عرض می کنم. همان طور که ورود حضرت امام به کشور و پیروزی انقلاب اسلامی را بجز عنایات خداوند متعال و توجهات حضرت بقیه الله اعظم «ارواحنا له الفداء» نمی دانستم و نمی دانم، این انتخاب را هم جزو عنایات خداوند و توجهات حضرت «ع» می دانم. این اعتقاد عمیق قلبی من است. به هر حال ۶۰ سال از عمرمان رفته و چیزهایی را در انقلاب اسلامی دیده ایم، آن هم نه با چشم سر که با چشم دل.

به هر حال خداوند متعال به قلب عزیزان خبرگان رهبری انداخت که حضرت آقا را انتخاب کنند و الان که ۲۳ سال از رهبری ایشان می گذرد، واقعاً باید به آن عزیزانی که در خبرگان بودند و در میان آنها، به روح مطهر حضرت آیت الله مشکینی و خبرگانی که به رحمت خدا رفتند، سلام ودرود بفرستیم، چون واقعاً یک انتخاب شایسته و الهی و همراه با هوشمندی بود و آرامش زیادی برای تمام مردم ایران به ارمغان آورد. آقا هشت سال رئیس جمهور بودند و مردم، ایشان را از نزدیک می شناختند و انتخاب ایشان، مایه تسلی و آرامش مردم شد و مسلمانان سایر کشورها هم امیدوار شدند.

* خود شما دقیقاً از چه زمانی با نام حضرت آقا آشنا شدید و در اولین دیدار، تا چه حد خصال و ویژگی هایی که درباره ایشان شنیده بودید، در وجودشان متبلور دیدید؟

من با نام حضرت آقا، قبل از انقلاب از طریق کتاب های ایشان که عمدتاً در مشهد چاپ می شدند، آشنا شدم.

*به طور مشخص یادتان هست کدام کتاب ها بودند؟ صلح امام حسن«ع»؟ از ژرفای نماز؟ مسلمانان و نهضت آزادی هندوستان؟ آینده در قلمروی اسلام؟

در ذهنم صلح امام حسن«ع» هست. یک کتاب کوچک دیگر هم بود.

*از ژرفای نماز؟

بله فکر کنم همین کتاب بود.

*این کتاب حاوی چهار جلسه سخنرانی های ایشان است.

محتوای این کتاب به دل من نشست. قبل از انقلاب، ما کتاب زیاد می خواندیم. من دانشجو بودم و در سال ۵۴ فارغ التحصیل شدم. ما کتاب را که دستمان می گرفتیم، تا تمام نمی کردیم، رها نمی کردیم و غالباً در یک شبانه روز کتاب را تمام می کردیم و زیر نکات برجسته اش خط می کشیدیم. انصافاً خیلی کتاب می خواندیم.

*چه کتاب هایی می خواندید؟

بیشتر کتاب های استاد مطهری و دکتر شریعتی. به هر جهت آشنایی من با تفکر و نگاه حضرت آقا، قبل از انقلاب از طریق کتاب ها صورت گرفت اما از نزدیک توفیق زیارت ایشان را پیدا نکردم.

*اولین دیدار شما با آقا بعد از انقلاب کی بود؟

در جنگ کردستان و آزادسازی سنندج در اردیبهشت ماه سال ۵۹ که اینجانب فرمانده عملیات سپاه کردستان بودم به اتفاق شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی «رحمت الله علیه» دو مرتبه در تهران به ملاقات حضرت آقا رفتیم که یکی از آنها در ستاد مشترکِ آنزمانِ ارتش جمهوری اسلامی بود که حضرت آقا در آنجا حضور داشتند و جناب سرهنگ سلیمی هم همراه ایشان بودند.

*ظاهراً یکی دو بار هم خودشان به کردستان آمدند، به پاوه رفتند و…

من آن زمان در پاوه نبودم، ولی در کردستان بودم. حضرت آقا نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. حضرت امام دو نماینده داشتند: یکی شهید چمران و یکی هم حضرت آقا. جنگ که شروع شد، من از کردستان، مستقیماً به جبهه دارخوین آمدم و فرمانده آن جبهه شدم. دارخوین در شمال آبادان است. حضرت آقا به اهواز آمده بودند و در استانداری، در ستاد جنگ های نامنظم تشریف داشتند. علاوه بر نمایندگی حضرت امام، حضرت آقا و شهید چمران ستاد جنگ های نامنظم را هم ایجاد کرده بودند. ما از جبهه دارخوین خدمت ایشان می رسیدیم، مسائل جبهه را منتقل می کردیم و از ایشان کمک می خواستیم و مثلاً خمپاره ۱۲۰ و امثال اینها را به کمک ایشان تهیه می کردیم. هنوز دستخط های حضرت آقا را دارم که برای سرهنگ فروزان که رئیس ستاد اروند در ماهشهر بود، نوشتند که آقارحیم، فرمانده جبهه دارخوین و پاسدار خوبی است، پیشرفت خوبی هم در جبهه کرده و کمکشان کنید. ما با این نوشته رفتیم و دو قبضه خمپاره از جناب سرهنگ فروزان گرفتیم!

در همین جبهه هم یک شب با بیش از ۲۰ نفر از پاسدارها و بسیجی ها تصمیم داشتیم به عراق حمله کنیم. تا نزدیک خاکریز که رفتیم، یکمرتبه جلوتر از ما چیزی حرکت کرد و صدای انفجاری آمد و عراقی ها آن منطقه را به رگبار بستند. ما سینه خیز و درحالی که تیرها از بغل گوشمان رد می شدند، برگشتیم عقب. فقط دست هایمان را روی سرمان گذاشته بودیم که تیر به سرمان نخورد. گفتیم عملیات لو رفته است. صبح، یکی از بسیجی های قبراق را فرستادم و گفتم: «برو ببین چه حادثه ای رخ داده؟» رفت و دید یک گاو، ۵۰ متر جلوتر از ما رفته روی میدان مین! عراقی ها مین کار گذاشته بودند و ما نمی دانستیم.

*کار خدا بوده…

موقعی که رفتم خدمت حضرت آقا و گفتم آقا رفتیم عملیات و چنین اتفاقی افتاد، آقا پیشانی مرا بوسیدند و فرمودند: «این گاو مأمور خدا بوده که قربانی شما بشود و شما بفهمید جلوی شما میدان مین قرار دارد». ما که این موضوع را نمی دانستیم و اگر با آن ۲۰ نفر جلوتر می رفتیم، کسی زنده نمی ماند. اوایل جنگ و شاید اواخر مهرماه سال ۵۹ بود و ما هنوز در این موارد تجربه نداشتیم.

در دوران جنگ، در شورای عالی دفاع نیز خدمت ایشان می رسیدیم. اوایل سال ۶۰ بود و من با مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه در جنوب، اولین طرح شکستن حصر آبادان را به شورای عالی دفاع که در دزفول و با حضور بنی صدر تشکیل شده بود، بردم. بنی صدر با طرح شکستن حصر آبادان مخالفت می کرد. حضرت آقا از ما شناخت داشتند و با اصرار ایشان آن طرح تصویب شد و آقا با بنی صدر که رئیس جمهور و فرمانده کل قوا بود، برای تصویب این طرح -شکستن حصر آبادان- برخورد بسیار قویی کردند.

*از شکل برخورد حضرت آقا و جزئیات آن جلسه چه نکاتی به یاد دارید؟

در آن جلسه بنی صدر پشت سر هم ایراد می گرفت، از جمله این که می گفت این فقط طرح سپاه است و باید ارتش هم در این عملیات شرکت داشته باشد. آخر سر هم بنا شد با هماهنگی لشکر ۷۷ این عملیات صورت بگیرد. من در آن زمان فرمانده عملیات جنوب بودم و سردار رشید جانشین من، شهید حسن باقری معاون اطلاعاتی و سردار سید محمد حجازی که الان در ستاد کل هستند، مسئول اعزام نیرو بودند و با کمک آنها، ستاد عملیات جنوب را سامان داده بودیم. به هر حال با همکاری لشکر ۷۷ و در ۵ مهر سال ۶۰، پس از فرار بنی صدر، طرح شکستن حصر آبادان اجرا شد.

بنی صدر اصلاً خیلی جاها ما را راه نمی داد. من و شهید حسن باقری می رفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را می گرفتند و می بردند داخل جلسه و بنی صدر جرئت نمی کرد حرفی بزند. حضرت آقا از اوایل شروع جنگ تا قبل از ریاست جمهوری، در جبهه ها حضور مستمر داشتند. اگر یادتان باشد ایشان با لباس نظامی به نمازجمعه تهران می آمدند وخطبه می خواندند.

*عکس های آن دوره هست که با پوتین می آمدند.

بله، فقط یک عبا روی دوششان می انداختند و با همان گرد و غبار و لباس پاسداری…

*امام می فرمودند یک زمانی خلاف عدالت بود که یک روحانی، لباس نظامی بپوشد، اما الان عین عدالت است و امام جمعه هم لباس نظامی می پوشد. این زمانی بود که حضرت آقا پوتین هایشان را کنار سجاده شان می گذاشتند.

در اوایل جنگ در جلسات شورای عالی دفاع دو تا خط وجود داشت. یک خط سیاسی بود که معتقد بود ما باید با امریکایی ها سازش و این جنگ را از طریق سازش متوقف کنیم. یک خط هم خط مقاومت و در واقع خط امام بود که نظری خلاف گروه اول داشت. در جلسات شورای عالی دفاع آن زمان، حضرت آقا، شهید رجایی، نخست وزیر وقت، شهید چمران این خط را دنبال می کردند که بعد از فرار بنی صدر، غلبه پیدا کرد. بعد از بنی صدر، آقای رجایی رئیس جمهور شدند که چند وقتی بیشتر طول نکشید.

*۲۵ روز. در مرداد رئیس جمهور شدند و در شهریور به شهادت رسیدند.

بله و بعد آقا، رئیس جمهور شدند. به هر جهت آشنایی من با حضرت آقا از زمان شورای عالی دفاع شروع شد و پس از ریاست جمهوری هم در ارتباط با جنگ ادامه پیدا کرد.

*حضرت آقا در مقطع سال های ۵۹ و ۶۰ قبل از ریاست جمهوری و قبل از انفجار مسجد ابوذر، زیاد به جبهه تردد داشتند و عکس های بسیار زیبایی هم از آن دوران دست مردم هست. از رفت و آمدهای ایشان به جبهه و مشاهده عینی واقعیت ها و ارائه آنها به حضرت امام و ارتباط ایشان با دقایق مسائل نظامی چه خاطراتی دارید؟ چون این حضور بعدها برکات خود را نشان داد و نظرات و نگاه ایشان به جغرافیای جنگ به صورت یک فرمانده زبده آگاه و دقیق بود که همین حالا هم در طراحی و برنامه ریزی نقشه دفاعی کشور، آثارش را بخوبی نشان می دهد.

حضور حضرت آقا در جبهه ها برای پاسدارها و بسیجی ها امیدآفرین و روحیه آفرین و تالی حضور امام در جبهه ها بود. همچنین حضور آقا در مقاطع مهم و سرنوشت ساز، تعیین کننده بود. عراقی ها یک بار سوسنگرد را تصرف کردند و فرماندار عراقی هم برای آنجا گذاشتند و بعد سوسنگرد آزاد شد. دفعه دوم که آنجا را محاصره کردند، قرار بود تعداد زیادی پاسدار و بسیجی، با تدبیر حضرت آقا به همراه نیروهای ستاد جنگ های نامنظم و یک تیپ از ارتش وارد عملیات شوند، ولی بنی صدر نمی گذاشت. آقا ارتباطی با حضرت امام و آسید احمد آقا برقرار کردند و امام دستور ورود ارتش را به این عملیات دادند. اگر اصرار آقا و نامه ایشان به فرمانده لشکر ۹۲-سرهنگ قاسمی- نبود و آن تیپ بالاخره وارد عملیات نمی شد، محاصره سوسنگرد شکسته نمی شد.

بنابراین تدابیر و فرامین حضرت آقا در دو مقطع شکستن حصر آبادان و شکستن محاصره سوسنگرد، از مقاطع سرنوشت ساز جنگ است که حضور ایشان و تصمیم گیری و دخالت بموقع و قاطعانه شان سرنوشت جنگ را تغییر داد. پاسدارها، بسیجی ها و ارتشی ها از حضرت آقا حساب می بردند، منتها بنی صدر نمی گذاشت، چون فرمانده کل قوا بود و مسئولیت اجرایی داشت.

*از شهریور ۵۹ تا تیر ۶۰.

آن هم اوایل جنگ که یک نوع روحیه یأس در شورای عالی دفاع حاکم بود و برخی می گفتند مهمات نداریم، سلاح نداریم. آقا می فرمودند شاه این همه سلاح و مهمات خریداری کرده. بروید و توی انبارها را بگردید. در آن ایام، روحیه ها، روحیه ناامیدی بود، اما حضرت آقا در شورای عالی دفاع به همه روحیه می دادند. در مسائل سیاسی هم همین طور بودند.

*در آن ایام حضرت آقا شیوه خاصی هم داشتند که شاید بخشی از آن به رویکرد اخلاقی و عاطفی ایشان برمی گردد که با این که در نوع نگاه تفاوت فاحشی با بنی صدر داشتند، اما سعی می کردند رابطه رئیس جمهور را با بچه های جنگ تا حدی ترمیم کنند. از این تعاملات خاطراتی دارید؟

بنی صدر آدم بداخلاق و مغروری بود و شئونات را رعایت نمی کرد، ولی حضرت آقا با صبوری و بردباری و منطق محکم، رفتار او را تحمل می کردند. فکر می کنم ماه های دوم و سوم جنگ بود که کویتی ها یک میلیارد دلار به عراق کمک کردند. در شورای عالی دفاع بحث شد که با کویت هم برخورد بشود. آقا فرمودند نباید جنگ را گسترش بدهیم، ضمن این که عراق به کویت هم نظر دارد و روزی به سراغ کویت هم خواهد رفت…

*در آن زمان؟!

بله، سال ۵۹. هوشمندی و فهم عمیق سیاسی- نظامی ایشان را نسبت به مسائل عراق و کویت و منطقه خلیج فارس ببینید! ایشان در شورای عالی دفاع و در سال ۵۹ چنین نظری را بیان کردند. صورتجلسات و اسناد مکتوب آن جلسات موجود است.

این فهم عمیق از مسائل سیاسی منطقه را نه بنی صدر داشت، نه دیگران، ولی حضرت آقا دید جامعی نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی و نظامی و حضوری شجاعانه در جبهه ها داشتند. من در خرمشهر حضور نداشتم، اما دوستانی که بودند می گویند هر چه به آقا می گفتیم شما به خط مقدم نروید، ایشان با کلاشینکوفی که داشتند، به خط مقدم که هر آن تیر و ترکش انسان را تهدید می کرد، می رفتند و اصلاً از این که صدمه ببینند، ترسی نداشتند.

*در سال گذشته یکی از دستورالعمل های اصلی اتاق فکر دشمن، حمله به شخص آقا بود؛ اعم از نامه سرگشاده نوشتن و ساختن فیلم بی.بی.سی تحت عنوان «خط و نشان رهبر» و امثالهم. بنی صدر در آنجا مصاحبه و ادعا کرده بود که فقط من به خط اول جبهه می رفتم و آقای خامنه ای نمی رفت و این عکس ها مال پشت جبهه است. از حضرت آقا عکس ها و فیلم های زیادی از آن مقطع در دست مردم هست. توضیح شما به عنوان یکی از فرماندهان شاخص جنگ در این مورد هم مغتنم است.

حضور حضرت آقا در خط مقدم خرمشهر، خط مقدم جبهه سوسنگرد و جبهه های دیگر از جمله دُبّ حردان در نزدیکی اهواز امر بسیار مسلمی است. ایشان نه تنها خودشان در جبهه ها حضور پیدا می کردند، بلکه بعد هم که رئیس جمهور شدند، دو فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی و آسید مجتبی در خط مقدم حضور داشتند. در عملیات بدر، فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی را در کنار دجله دیدم. گفتم: «اگر شما در اینجا شهید بشوید، می گویند پسر رئیس جمهور را شهید کردیم». در مهران، عملیات کربلای ۱، فرزند دیگر ایشان آسید مجتبی حضور داشتند. اینها مشاهدات شخصی من هستند. در حضور شجاعانه حضرت آقا در خطوط مقدم جبهه های نبرد در جنوب و غرب کشور و حداقل این دو فرزندشان را که خودم دیده ام، تردیدی نیست.

*هماهنگی ارتش و سپاه در ابتدای جنگ، یکی از برکات حضور حضرت آقا بود. ایشان فرماندهان سپاه را مثل فرزندان خود دوست داشتند. فرماندهان ارتش هم رابطه عاطفی خوبی با ایشان برقرار کرده بودند. پیوند دادن ماهیت ارتش با سپاهی که به هر حال هویتی متفاوت با ارتش داشت، کار بسیار مشکلی بود که آقا در آن بیش از همه سهم داشتند.

در زمان بنی صدر، او نمی گذاشت این کار انجام شود. او به دنبال اختلاف بین سپاه و ارتش بود و سپاه را هم تجهیز نمی کرد یعنی به ما سلاح و مهمات نمی داد. اولین پارتی های آر.پی.جی که وارد شد، با دخالت حضرت آقا نصفش را به سپاه و نصف دیگرش را به ارتش دادند.

با حذف بنی صدر و پس از شهادت شهید رجایی که آقا رئیس جمهور شدند، با دخالت حضرت آقا و البته آمدن فرماندهانی مثل صیاد شیرازی و محوریت آقا و نقش پررنگ حضرت امام، نزدیکی فرماندهان سپاه و ارتش به همدیگر ممکن شد که بسیار مؤثر بود. با شروع رهبری حضرت آقا، در نیروهای مسلح تحول بزرگی ایجاد شد. اواخر عمر شریف حضرت امام، یک خط سیاسی به دنبال ادغام ارتش و سپاه بود. در رأس این خط سیاسی، آقای هاشمی رفسنجانی بود که بعد از ادغام جهاد کشاورزی و وزارت کشاورزی، نیروهای انتظامی، ژاندارمری و شهربانی و کمیته به دنبال ادغام ارتش و سپاه بودند که خطر بسیار بزرگی بود و همه ما بشدت مخالف بودیم. البته در سپاه بعضی از فرماندهان موافق بودند، ولی من جزو مخالفان بودم و می گفتم این، هم به ضرر سپاه است، هم به ضرر ارتش و هم به ضرر انقلاب. به محض این که حضرت آقا رهبر شدند، آن موضوع را که کار میدانی آن به عهده آقای عبدالله نوری بود، تعطیل کردند و فرمودند من اعتقاد به این کار ندارم. ارتش و سپاه دو بازوی انقلاب هستند و باید به همین شکل هم باقی بمانند. این یک تصمیم استراتژیک و راهبردی، هم برای سپاه و هم برای ارتش بود و تصمیم دوم تفکیک مأموریت ها بود، یعنی تفکیک مأموریت های نیروی زمینی ارتش از نیروی زمینی سپاه، نیروی دریایی ارتش از نیروی دریایی سپاه و نیروی هوایی ارتش از نیروی هوایی سپاه. حضرت آقا این کار را به ستاد کل واگذار کردند. تفکیک مأموریت های قوای مسلح، جزو تدابیر حضرت آقا و از تصمیمات بسیار کلان نظام است.

*حالا که ۲۰ سال از این تجربه گذشته و نتیجه ادغام ها معلوم شده، مخصوصاً با نتایج بد برخی از این ادغامها، معلوم می شود چه خطری از سر کشور گذشته.

و بر سر جهادسازندگی که آثاری از آن نمانده. جهادی ها خیلی به انقلاب و دفاع مقدس خدمت کردند. آنها بیش از ۵۰۰ هزار نیرو به جبهه آوردند و بالای سه چهار هزار شهید دادند، ولی الان همه نیروهای جهاد پراکنده شدند. اساساً جهاد سازندگی را آن هم با آن توان میدانی قوی از بین بردند. آیا وزارت کشاورزی ما کار جهاد کشاورزی را می کند؟ اصلاً آن تفکر را دارد که بتواند آن کارها را بکند؟

*حضرت امام در شورای عالی دفاع دو نماینده داشتند. ایشان بعد از قضیه ۱۴ اسفند ۵۹ و غائله دانشگاه که به بهانه سالگرد مصدق برگزار شد، پیام دادند و همه مسئولان کشور، حتی رئیس جمهور و رؤسای سه قوه را از سخنرانی منع کردند و فرمودند که فقط این دو نفر، یعنی آقایان خامنه ای و چمران، حق سخنرانی دارند. از نقش و کارکرد این دو بزرگوار در شورای عالی دفاع بفرمایید.

شهید دکتر چمران «رضوان الله تعالی علیه» بخش اعظم زندگی اش را در خارج کشور گذرانده بود، از جمله در امریکا تحصیل کرده بود، مدتی هم در مصر و لبنان بود و جامعه و تغییر و تحولات ایران و مسائل گروه های سیاسی داخل ایران را دقیق نمی شناخت. رهبر معظم انقلاب، چه در مشهد و چه در جاهای دیگر، در بطن مردم و در بطن مبارزه بودند. حتی وقتی ایشان را به ایرانشهر تبعید کردند، در آنجا ارتباطات زیادی با بلوچ ها و مؤمنان و اهل سنت برقرار کردند. ایشان سال ها در زندان لشکر ۷۷ خراسان بودند و در همان جا با سلسله مراتب و نظامات ارتش آشنا شدند. حضرت آقا از پیش از انقلاب شناخت خوبی از کف جامعه و بطن مردم روستاها و شهرها و ارتباط بسیار نزدیکی با طبقات روشنفکر و دانشجویان و اقشار تحصیلکرده داشتند. شهید دکتر چمران در مبارزات چریکی دوره های بسیار زیادی را هم در مصر و هم در جنوب لبنان دیده بود، به همین خاطر به ایران که آمد، تجربیات زیاد مبارزات چریکی را در جنگ کردستان و جریان پاوه به کار گرفت. بعد از جریان پاوه، من در خدمت ایشان چند عملیات نظامی، از جمله عملیات هایی علیه گروه های منحله کومله و دموکرات انجام دادم و تقریباً جزو نیروهای ایشان بودم. ما ده دوازده نفر پاسدار و تعدادی ارتشی، از جمله صیاد شیرازی «رحمت الله علیه» بودیم که با شهید چمران همکاری می کردیم. این ماجرایی که می گویم مربوط به سال ۵۸ است. پایگاه عملیاتی شهید چمران در سردشت بود. ایشان به نیروهای بومی پول می داد و اطلاعاتی در باره اوضاع منطقه و تجمع ضد انقلاب در روستاها جمع آوری می کرد و صبح علی الطلوع با هلیکوپتر می رفت و آنها را محاصره و دستگیر می کرد یا می کشت. در یکی از این عملیات ها که در خدمت ایشان بودیم، صبح وقتی که روی ارتفاعات پیاده شدیم هنوز کتری چای و خمپاره ۶۰ میلی متری و سفره ضد انقلاب پهن بود. در آن ارتفاعات، اول با هلیکوپترهای کبرا، ضد انقلاب را می زدند، آنها فرار می کردند، بعد ما روی ارتفاعات پیاده می شدیم و پس از محاصره آنها، داخل روستا می رفتیم و آنجا را پاکسازی می کردیم.

من کنار شهید چمران بودم و وقتی پیاده شدیم، یک رگبار مسلسل به سمت ما گ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.