پاورپوینت کامل مرکب نور، پس از سال ها به آقا برگشت ۶۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مرکب نور، پس از سال ها به آقا برگشت ۶۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرکب نور، پس از سال ها به آقا برگشت ۶۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مرکب نور، پس از سال ها به آقا برگشت ۶۵ اسلاید در PowerPoint :

گفتنی هایی ناگفته از دوران اوج گیری و پیروزی انقلاب اسلامی

در گفت و شنودی منتشرنشده با مرحوم حاج احمد قدیریان

درآمد

آنچه پیش رو دارید گفت و شنودی منتشرنشده با مبارز دیرین انقلاب و «سردار مجاهدت های خاموش» شادروان حاج احمد قدیریان است که طی آن به بازگویی پاره ای از خاطرات خود از دوران اوج گیری و پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته است. آن مجاهد نستوه عمر پربرکت خویش را در طریق سربلندی انقلاب و جمهوری اسلامی طی کرد و هماره و به دور از انظار، یار پرتکاپو و بی ادعای نظام بود، عاش سعیدا و مات سعیدا.

در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب پرشکوه اسلامی هستیم. جنابعالی به عنوان یکی از سابقون در مبارزه با رژیم ستم شاهی، یقیناً از روزهای منتهی به انقلاب خاطرات جالبی دارید که شنیدن آنها مغتنم است. از منظر شما نقطه اوج گیری رویدادهای منجر به پیروزی انقلاب، کدام واقعه است؟

بسم الله الرحمن الرحیم. با درود به روح مطهر امام و شهدا و با تشکر از حضرتعالی، به نظر بنده پس از سال ها مبارزه و اوج گیری اعتراضات مردم از سال ۵۶، نقطه اوج مبارزات شهریور سال ۵۷ بود. در این ماه نماز باشکوه عید فطر به امامت شهید آیت الله مفتح در تپه های قیطریه و راهپیمایی باشکوهی که پس از آن صورت گرفت، رژیم شاه را مطمئن ساخت که عمرش به سر آمده است. در آن روز مردم قرار گذاشتند فردای آن، یعنی روز ۱۷ شهریور در میدان شهدا (ژاله آن زمان) جمع شوند و علیه رژیم شاه شعار بدهند…

شما هم در این تجمع شرکت کردید؟

بله، آن روز صبح من هم به میدان ژاله رفتم. از آنجا که حکومت نظامی برقرار شده بود، اجازه نمی دادند کسی با ماشین به میدان برود، به همین دلیل من ماشینم را در یکی از خیابان های اطراف پارک کردم و از افرادی که آنها را می شناختم و برای حضور در اجتماع آن روز آمده بودند، در مورد وضعیت سؤالاتی پرسیدم و بعد به طرف میدان رفتم.

حکومت شاه که در طی روزهای گذشته، تظاهرات و اعتراضات گسترده مردمی را ملاحظه کرده بود، آن روز تصمیم داشت کار را یکسره کند و با اعلام حکومت نظامی قصد داشت مانع از هر حرکتی بشود و مبارزات مردمی را در نطفه خفه کند تا دیگر مردم به خیابان ها نیایند و راهپیمایی نکنند، اما نفرت از رژیم شاه و بی باکی مردم، آتشی نبود که بشود شعله های آن را به این سادگی خاموش کرد، به همین دلیل مردم به رغم اعلام حکومت نظامی به خیابان ها ریختند و مأمورین شاه هم بدون ذره ای ملاحظه، همه آنها را به رگبار بستند.

آن روز شاهد چه وقایعی بودید؟

من در خیابان ایران بودم و هنوز به میدان ۱۷ شهریور نرسیده بودم که دیدم مردم جنازه ای را روی یک تخته گذاشته اند و می برند. عده زیادی هم جنازه را تشییع می کردند. من هم داخل جمعیت شدم و همراه آنها شعار «الله اکبر» و «برادر به پا خیز/ برادرت کشته شد» دادم. همراه جنازه تا کوچه آبشار رفتیم که باز در آنجا مأمورین به مردم تیراندازی کردند. آمبولانس ها پشت سر هم و آژیرکشان می آمدند و جنازه ها را می بردند. از یکی از راننده ها پرسیدم که جنازه ها را کجا می برید؟ جواب داد بیمارستان سوم شعبان. هر جور بود خودم را به بیمارستان رساندم، چون همه می دانستیم که اگر مأموران ساواک به بیمارستان بیایند، کسانی را که تیر خورده اند با خود خواهند برد، به همین دلیل با عده ای از مردم تصمیم گرفتیم در بیمارستان بمانیم و مراقب باشیم که زخمی ها را نبرند.

در بیمارستان بودیم که گفتند دارو و وسایل زخم بندی کم است و باید از داروخانه های مختلف تهیه کنیم. من چون ماشین داشتم داوطلب شدم که به داروخانه های دورتر سری بزنم و به خیابان سپه رفتم که در آنجا یک داروخانه شبانه روزی را می شناختم. وقتی وارد داروخانه شدم، دیدم قبل از من عده زیادی به آنجا آمده اند و باند و پنبه و ضدعفونی کننده و سرم و… می خرند. من هم مقداری وسیله خریدم و سریع به بیمارستان برگشتم.

آن روزها تبلور اوج وحدت و همدلی مردم بود. آیا صحنه خاصی را به یاد می آورید؟

یادم هست که وقتی جلوی بیمارستان رسیدم، دیدم اعلام کرده اند که برای نگهداری اجساد به یخ نیاز هست و جمعیت زیادی کاسه و قابلمه یخ به دست جلوی بیمارستان ازدحام کرده بودند. داخل بیمارستان هم همه جا پر از زخمی ها بود. پزشکان و پرستاران و حتی مردم عادی دائماً در تلاش بودند که هر جور شده به زخمی ها کمک کنند.

ما تا ساعت ۸ و ۹ در بیمارستان بودیم و هر کاری که از دستمان برآمد، انجام دادیم. بعد مسئولین بیمارستان از ما خواستند که به خانه هایمان برگردیم.

به نظر شما تأثیر فاجعه ۱۷ شهریور بر روند انقلاب چه بود؟

فوق العاده تأثیرگذار بود، زیرا عده ای از مردم که تا آن روز هنوز در ماهیت خونریز رژیم شاه شک داشتند، به صف مردم پیوستند و رژیم به سرعت رو به سقوط رفت. از آن روز به بعد، مردم یکدل و یکپارچه به فرامین امام گوش فرا می دادند و طبق اعلامیه های ایشان حرکت می کردند و دیگر هیچ فرد و هیچ گروهی نمی توانست در مسیر انقلاب تأثیر بگذارد و در رهبری آن تردید به خرج بدهد.

از نطق توبه کارانه شاه هم یادی بکنید!

بله، شاه طی یک سخنرانی فریبکارانه اعلام کرد که صدای انقلاب مردم را شنیده است و وعده هایی هم داد، اما فاجعه ۱۷ شهریور باعث شد که مردم انسجام بی نظیری پیدا کنند و نهادهای مختلف با اعتصابات و اعتراضات مستمر خود، کشور را فلج کنند.

عامل مهمی که انقلاب را اداره و هدایت می کرد، اعلامیه های حضرت امام بود. آنها را چگونه تکثیر و پخش می کردید؟

کسانی که در میدان مبارزه بودند، هر چه عشق و ایمان و اراده داشتند، از نظر مالی آه در بساط نداشتند و گاهی حتی هزار تومان هم نداشتیم که اعلامیه ها را بدهیم چاپخانه چاپ کند، به همین دلیل یک دستگاه استنسیل اوراقی پیدا کرده بودیم و با هزاران مشکل و مصیبت اعلامیه ها را چاپ و پخش می کردیم. مردم هم که منتظر شنیدن کلام امام بودند، خودشان به هر شکلی که مقدورشان بود اعلامیه ها را کپی و پخش می کردند.

پس از ۱۷ شهریور بود که رژیم بعث برای اقامت امام مشکل تراشی کرد. از آن ایام چه خاطراتی دارید؟

فاجعه ۱۷ شهریور و موضع گیری های بعدی امام و مردم، رژیم شاه را به اوج استیصال رساند و به رژیم بعث فشار آورد که عرصه را بر امام تنگ کند، به طوری که دیگر اقامت امام در عراق ممکن نبود و ایشان تصمیم گرفتند به کویت یا سوریه بروند و یا حتی به ایران برگردند. بالاخره تصمیم می گیرند همراه با مرحوم حاج احمدآقا و عده ای دیگر به کویت بروند، اما در مرز مانع از ورود آنها به کویت می شوند و امام به ناچار به عراق برمی گردند.

ظاهراً در همان شرایط بود که امام تصمیم گرفتند به پاریس بروند؟

بله، امام در همان شرایط تصمیم می گیرند به پاریس بروند.

پس از عزیمت امام به پاریس، اقدامات بعدی شما چه بود؟

بسیاری از مبارزان، منجمله دوستان ما در مؤتلفه تصمیم داشتند با اسلحه هایی که شهید اندرزگو تهیه و مخصوصاً در خیابان ایران انبار کرده بودند، دست به مبارزه مسلحانه با رژیم بزنند، اما امام به شدت با مبارزه مسلحانه مخالف بودند و لذا ما هم در این جهت اقدام نکردیم و آن اسلحه ها هم بودند تا بعد از پیروزی انقلاب که به عنوان معاون اجرایی دادستان کل، خودم آنها را تحویل گرفتم.

۲۶ دی ۵۷ یادآور خروج شاه از کشور و واکنش عمومی مردم به آن رویداد است. از آن روز برایمان بگویید.

یادم هست که ناگهان خبردار شدیم شاه دارد می رود و مردم با خوشحالی به خیابان ها ریختند و شادی کردند. نقشه آنها این بود که با خروج شاه از کشور، مردم آرام می گیرند و نخست وزیر او، شاپور بختیار می تواند به اوضاع سر و سامان بدهد و شاه را به ایران برگرداند….

شورای انقلاب هم در همان ایام تشکیل شد؟

بله، عرض می کردم، شورای انقلاب در قم تشکیل شده بود. شهید بهشتی به من تلفن زدند و گفتند: «بیا و مرا به قم ببر». من هم ماشینم را دادم که نگاهی به آن بیندازند و بعد شهید بهشتی را بردارم و به قم ببرم، ولی روزی که شاه رفت، اوضاع به هم ریخت و همه جا چنان ترافیکی به وجود آمد که امکان حرکت نبود. شهید بهشتی به من زنگ زدند که چرا نزد ایشان نرفته ام. من هم گفتم که اوضاع شهر شلوغ است و راه برای رفتن نیست. به هر حال شهید بهشتی برای نماز مغرب خود را به قم می رسانند و در شورای انقلاب شرکت می کنند و آخر شب به تهران برمی گردند.

نحوه تشکیل کمیته استقبال از امام به چه شکل بود؟

شاه که فرار کرد، زمینه برای بازگشت امام فراهم شد و رهبران مبارزه در مدرسه رفاه جمع شدند تا تدارک استقبال از امام را ببینند و لذا کمیته ای را تشکیل دادند و قرار شد امام پس از ورود به ایران در مدرسه رفاه اقامت کنند.

مسئولیت شما در مدرسه رفاه چه بود؟

در آن روزها شهید بهشتی شبانه روز در مدرسه رفاه حضور داشتند و من در خدمت ایشان بودم. یک شب حکومت نظامی بود و شهید بهشتی به من فرمودند اگر می خواهید بروید، من هم با شما می آیم.

حکومت نظامی ساعت ۹ شب شروع می شد و به همین دلیل ساعت هشت تصمیم گرفتم راه بیفتم. شهید بهشتی به من گفتند: «بهتر است ساعت هشت و نیم برویم». ایشان بدون اینکه ذره ای از حکومت نظامی بترسند، تا آخرین لحظه ای که امکان فعالیت بود، در مدرسه رفاه می ماندند و ذره ای اظهار خستگی نمی کردند. من معمولاً شب ها ایشان را به منزل شان می رساندم و بعد به خانه خودم می رفتم. تلاش ایشان همواره برایم الگو بود.

اعضای کمیته استقبال چه کسانی بودند؟

اعضای اصلی کمیته استقبال آقایان عسگراولادی، مقصودی، بادامچیان، رخ صفت، برادران رفیق دوست، شهید رجایی و بنده بودیم که با مدیریت شهید بهشتی این کار را انجام می دادیم. شهید بهشتی برای اعضای کمیته استقبال کارت هایی را داده بودند درست کنند که بدون آنها امکان نداشت بشود به مدرسه رفاه وارد یا از آن خارج شد.

ظاهراً شهید رجایی خود شما را هم راه نداده بودند!

همین طور است. یک روز من کارت نداشتم و شهید رجایی نگهبانی می داد. خواستم وارد شوم، اما ایشان راهم نداد. بالاخره هم شهید بهشتی پادر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.