پاورپوینت کامل سیری در سیره عملی و علمی استاد امام حضرت آیت الله العظمی محمدعلی شاه آبادی» ۶۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سیری در سیره عملی و علمی استاد امام حضرت آیت الله العظمی محمدعلی شاه آبادی» ۶۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سیری در سیره عملی و علمی استاد امام حضرت آیت الله العظمی محمدعلی شاه آبادی» ۶۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سیری در سیره عملی و علمی استاد امام حضرت آیت الله العظمی محمدعلی شاه آبادی» ۶۰ اسلاید در PowerPoint :
در آمد:
تمام کسانی که با سیره علمی و عملی امام «رض» آشنائی دارند به خوبی بر این نکته واقفند که ایشان ضمن احترام به تمام اساتید خویش، علاقه ویژه ای به مرحوم آیت الله شاه آبادی داشت و همواره از ایشان با بهترین تعابیر یاد می کرد.
در گفتگوی پاسدار اسلام با آیت الله نصرالله شاه آبادی گوشه هائی از این ارتباط شگفت انگیز و برخی از ویژگی های این خاندان از زبان فرزند آن بزرگوار واگویه گردیده است. با سپاس فراوان از ایشان که به رغم شرایط جسمی نا مساعد این وقت را در اختیار «پاسدار اسلام» قرار دادند.
پاسدار اسلام:
یکی از علمای اصفهان نقل می کند که عموی جنابعالی مرحوم میرزا احمد بیدآبادی حدود ۷۰-۸۰ سال پیش هر شب جمعه از بیدآباد که در مرکز اصفهان است به دستگرد می آمد، دستگرد در آن زمان خارج از اصفهان بود و چند کیلومتر باید از بیابان عبور می کردند تا به دستگرد برسند. دستگرد مسجد متروکه ای داشت که به آن مسجد تو ده، یعنی مسجد داخل ده می گفتند. ورودی این مسجد دو تا سکو داشت. ایشان هر شب جمعه با الاغ می آمد و نماز مغرب به آنجا می رسید. نماز جماعت را می خواند و منبر می رفت. جمعیتی که روی سکوهای ورودی مسجد می نشستند و چپق می کشیدند، بیشتر از جمعیتی بود که پای منبر ایشان می نشستند یا پشت سرش نماز می خواندند، ولی او اصلاً به این اعتنا نداشت که مردم می آیند یا نمی آیند، تکلیف خود را انجام می داد و مرتباً هم می آمد. از آنجا که بیابان امن نبود، میرزا احمد شب را منزل شخصی – که خانه اش نزدیک مسجد بود – می ماند و فردا صبح به بیدآباد برمی گشت. نکته جالب اینکه، غذای خودش، غذای صاحبخانه و زن و بچه او و علف و جوی الاغش را هم همراه خود می آورد. این برنامه را تا اواخر عمر بابرکتش ادامه داد و در پاسخ یکی از اهالی که عدم استقبال و حضور مردم را متذکر شده بود فرموده بود ما باید تکلیف خود را انجام دهیم. ایشان که اینک یکی از عالمان وارسته اصفهان است می گوید من که در آن زمان کودک و نوجوان بودم و تحت تاثیر این ویژگی های مرحوم میرزا احمد بیدآبادی به حوزه و طلبگی گرایش پیدا کردم و همراه با مرحوم دکتر سیف الله وحید به حوزه علمیه جذب شدم. داستان میرزا احمد را باید با طلا نوشت تا دنیای امروز بفهمد روحانیت شیعه یعنی چه.
آیت الله شاه آبادی: آمیرزا احمد کسی بود که مرحوم حاج شیخ محمدجواد پدر بزرگوارش وقتی به ایشان تصدیق اجتهاد می دهد ـ در حالی که ایشان هفت تصدیق اجتهاد از بزرگان گرفته بود ـ می گوید علت این که در تصدیق اجتهاد تأخیر انداختم این است که نگوئید عِرق پدری باعث شده است. صبر کردم که علمای عصر به تو تصدیق اجتهاد بدهند، بعد من تصدیق بدهم. و در تصدیق اجتهادشان تصریح کرده اند که میرزا احمد فبل از بلوغ به مرتبه اجتهاد رسیده است. آدمی که قبل از این که به سن بلوغ برسد، مجتهد بود، این طور سوار الاغ می شد، آن همه راه می رفت که در چنین مسجدی منبر برود و غذای خود، صاحبخانه و جو و علف حیوانش را هم می برد.
مرحوم عموی ما یک سفر به قم آمد. مرحوم پدر ما نسبت به ایشان به قدری احترام قائل بود که دهنه الاغ ایشان را می گرفت، طوری که حاج شیخ عبدالکریم به ایشان اعتراض می کند که درست است اخوی شما خیلی آقا و بزرگوار است، ولی شما در قم مشهورتر از ایشان هستی. اقلاً دنبال ایشان راه برو.
از ویژگی ها و کرامات مرحوم آقای شاه آبادی چه در خاطر دارید؟
من ۹۰ درصد بلکه ۹۹ درصد کراماتی را که به ایشان نسبت می دهند قبول ندارم. جعلیات است. یک شب کسی همین را از من پرسید، گفتم فقط یک امر را در پدرم سراغ دارم که به نظر افراد امر پیش پا افتاده ای است و من معتقدم برای کمتر کسی محقق می شود. در همایشی که برای ایشان گرفته بودند سعی می کردند از این جور حرف ها بزنند. بنده خدائی هم اصرار داشت که می گویند مرحوم آقای شاه آبادی طی الارض داشته است. گفتم: «مگر شما منکر هستید؟ چه کسی منکر است؟ مرحوم شاه آبادی یقیناً طی الارض داشت، ولی من که پسرش بودم تندتر از او راه می رفتم».
چند هزار نفری که آنجا بودند خندیدند. گفتم اینها که شخصیت نیست. شما که هیچ کدام مرحوم آقای شاه آبادی را ندیده اید. اگر بخواهم ایشان را به شما معرفی کنم، شما امام(ره) را دیده اید. آنچه فضائل هست می دانید که در امام جمع بود. امام ده استاد داشت که اسامی تک تک آنها را بلدم، ولی تنها استادی را که وقتی اسمش را می برد، می گفت «روحی فداه» مرحوم شاه آبادی است. امام یک چیزی از ایشان دیده بود که می گفت «روحی فداه» والا همه را می گوید «رحمه الله علیه»، «رضوان الله علیه» و… طی الارض که هنر نیست. مرتاض های هندی بالاتر از این را انجام می دهند. گفتم آنچه را که خصیصه ایشان می دانم فقط یک کلمه است و آن خدا باوری است والسلام، یعنی خدا را عمیقاً باور داشت و در تمامی آنات متکی به او بود و لذا از احدی ترس نداشت. مرحوم امام می فرمود عارف سراغ نداریم که مجاهد هم باشد. عارف که مبارز هم باشد. پدر ما واقعاً در همه حال لحظه ای از یاد خدا غافل نبود.
پدر ما علاقه به رفت و آمد و مراد و مریدی نداشت. آن وقت ها مکه، کربلا و مشهد رفتن که این قدر آسان نبود که دو سه ساعته برسی. کسانی که به زیارت می رفتند، وقتی برمی گشتند آقایان علما به دیدنشان می رفتند، اما پدر ما نمی رفت. ده دوازده ساله بودم و این برایم سئوال بود و فکر می کردم مردم به این جور علما بیشتر علاقه پیدا می کنند و علاقه شان نسبت به پدر ما کم می شود. گفتم بروم با پدرم حرف بزنم. در عین حال جرئت هم نداشتم مطلب را صریح بگویم.
بنده خدائی به تازگی صاحب اولاد شده بود و دلش می خواست مرحوم آقا به منزل او بروند و در گوش فرزندش اذان و اقامه بگویند. خیلی اصرار کرد. آقا فرمودند: «از مسجد که به منزل می روم، سر راه بچه را بیاورید در گوش او اذان و اقامه بگویم». گفتم: «آقا! این مرد از شما انتظار داشت، اما شما قبول نکردید». گوشم را گرفت و گفت: «باباجان! این حرفی را که به تو می گویم توی گوش ات نگه دار. من عندالله سه وظیفه دارم. تا می توانم به مسجد بروم، تا می توانم منبر بروم و تا جائی که می توانم درس بگویم. وظیفه دیگری ندارم».
شبی بعد از رحلت حضرت امام در منزل حاج احمد آقا به همراه مرحوم معلم دامغانی تا دیر وقت صحبت از حضرت امام و مرحوم آقای شاه آبادی بود. ایشان نکته ای را گفت که خیلی عجیب بود. می گفت ما وقتی فصوص را همراه امام نزد آقای شاه آبادی می خواندیم، امام بیشتر از آقای شاه آبادی فصوص را می فهمید که خود این عجیب و غیرطبیعی است که آدمی که در ۲۱ سالگی به حوزه علمیه آمده، در ۲۸ سالگی به این جایگاه رسیده است. اما همین امام از فیضیه تا منزل آقای شاه آبادی التماس می کند که درس فصوص الحکم را نزد ایشان بخواند، با این حال آقای معلم دامغانی می گفت امام در آن زمان فصوص را بهتر از آقای شاه آبادی بلد بود. پرسیدم: «پس این «روحی له الفداه» برای چه بود؟ پس این التماس کردن به آقای شاه آبادی برای چه بود؟» گفت: «امام در آقای شاه آبادی به دنبال چیز دیگری بود. شیفته نفس و محضر آقای شاه آبادی بود و هر چه هم از وجود ایشان دریافت کرد مربوط به این عوالم بود، نه کتاب و دفتر».
امام می فرمود پدرت فصوص را بهتر از نویسنده اش می گفت. ای کاش نویسنده اش بود تا شاگرد پدرت می شد. یکی از خصیصه های پدر ما قوه جاذبه اش بود. اگر کسی ایشان را می دید، دیگر نمی توانست دست بردارد. واقعاً نمی دانم این چه جاذبه ای بود.
امام نسخه مطابق با اصل مرحوم شاه آبادی بود، در حالی که برخورد امام با افراد طبق شاخص های عادی جذاب نبود، اما همه به امام علاقه داشتند. یادم هست که من در شهریور ۴۱ به قم آمدم. نهضت امام در پائیز ۴۱ شروع شد. حاج آقای ما از همان زمان تقلید از امام را ترویج می کرد. امام هنوز رساله توضیح المسائل نداشت. حاج آقای ما در محضر امام نشست و مقدماتی برای ضرورت رساله چید. امام خوب که گوش کرد، گفت: «مناسب است این حرف ها را به یک کتابفروش بزنید»، یعنی برخلاف خیلی ها که وقتی به آنها بگوئید چاپ رساله شما واجب است، شما این قدر مقلد دارید و… طرف خیلی کیف می کند، امام این جواب را می دهد. حاج آقای ما در آن جلسه خیلی جا خورد، اما منشاء رسوخ اعتقاد به امام و فدائی او شدن ما به همین برخورد امام برمی گشت.
همین طور است. بی اعتنائی واقعی به دنیا همین است.
معلوم می شود آن جاذبه ها، عشق ها و محبت ها دست خدا و مربوط به جای دیگری است: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا».[۱]
واقعاً همین طور است.
و آن وقت یکی از همین هائی که خیلی هم مدعی است می گفت به کوری چشم همه، رساله من تا به حال چهار بار چاپ شده است.
بعضی ها صرافی باز کرده اند.
یادم هست در اوایلی که امام به نجف آمده بود، دستش برای شهریه حوزه نجف خالی بود. در آن اوضاع، یکی از بازاری های متدین اصفهان که مقلد امام بود ۲۰۰ هزار تومانِ آن روز را خدمت امام آورد، منتهی می خواست امتیازی هم بگیرد. امام به محض این که متوجه شد، پول را پیش او انداخت وگفت: «خیال می کنی به گردن من منت می گذاری؟ من به گردن تو منت دارم که تکلیف از گردنت برداشته می شود و به گردن من می افتد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 