پاورپوینت کامل سیری در سلوک امام و رهبر معظم انقلاب ۷۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سیری در سلوک امام و رهبر معظم انقلاب ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سیری در سلوک امام و رهبر معظم انقلاب ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سیری در سلوک امام و رهبر معظم انقلاب ۷۰ اسلاید در PowerPoint :

در گفت و شنود «پاسداراسلام» با مرجع عالیقدرحضرت آیت الله علوی گرگانی؛ «برای وحدت و رهبری جامعه، هیچ راهی نداریم الا قبول ولایت فقیه»

درآمد:

یکی از چهره های مشهور علم و تقوا و فقاهت در حوزه علمیه قم فقیه عالیقدر حضرت آیت اللَّه حاج سید محمد علی علوی حسینی گرگانی است. ایشان در خلال تحصیل خویش، از دانش سرشارِ استوانه های علم و فقاهت، مانند: امام خمینی(ره)، آیت اللَّه العظمی بروجردی، آیت اللَّه محقق داماد، آیت الله گلپایگانی، آیت اللَّه اراکی و… توشه ها برگرفته و عمر پر بار خویش را به تألیف و تدریس و تبلیغ دین گذرانیده،ایشان، در طول ۴۰ سال تدریس، فضلای بی شماری را از سرچشمه زلال علوم اهل بیت علیهم السلام، بهره مند ساخته اند.

با سپاس از معظم له و فرصتی که در اختیار «پاسدار اسلام» قرا دادند، حاصل این گفت وگو از نظر امت پاسدار اسلام می گذرد.

با سپاس از فرصتی که در اختیار ماهنامه پاسدار اسلام قرار دادید، سخن را از اینجا آغاز می کنیم؛ آشنایی حضرتعالی با حضرت امام(ره) از چه زمانی و چگونه بوده است؟

بسم الله الرحمن الرحیم. حضرت پیامبر(ص) فرمودند اگر انسان بتواند از افراد شایسته نام ببرد و از آنان خاطراتی را بیان کند، یک امر محبوب الهی را انجام داده است، زیرا در بیان احوال بزرگان رحمت الهی نازل می شود. این نشان دهنده آن است که ذکر خاطرات بزرگان و گذشتگان عندالله و عند رسوله امر محبوبی است.

با توجه به بیانی که جد بزرگوار ما داشتند و لطفی که حضرتعالی نسبت به ما عنایت کردید، البته بنده آن مقدار خاطراتی ندارم که قابل عرض باشد، اولین درس را خدمت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی بودیم.

رفته رفته با دوستان صحبت شد، ذکر خیر شد و گفتند آقا درس اصول را در مسجد سلماسی شروع کرده اند. آقا یک سال درس اصول را فرموده بودند و ما سال دوم درس ایشان رفتیم، ولی آقای گرامی از سال اول مشرف شده بودند. یادم هست نوشته های سال اول را از آقای گرامی گرفتم و به جزوه خودم ضمیمه کردم. از سال دوم در بحث واجب تعیینی و تعیّنی وارد شده بودند، مرتباً درس مرحوم امام را شرکت می کردم. ارتباط ما با مرحوم امام تقریباً از همان زمان شروع شد.

نوعاً سر درس ها که می رفتم با حضرات آیات و مدرسین رفیق می شدم. اساتید بزرگوار ما مایه افتخار ما هستند و در محضرشان تحصیل علم کرده ایم.

غرض این که با اساتیدم رفیق می شدم، مخصوصاً مرحوم آقای مشکینی. آن قدر با ایشان رفیق شده بودیم که وقتی گرگان بودم، با بنده مکاتبه می کردند. خیلی به من علاقه داشتند. خدا ان شاءالله آنهایی را که از دست ما رفته اند رحمت کند و آنهایی را هم که زنده هستند، نگه دارد.

و لذا بعد از این که درس تمام می شد، بنای بنده این بود که همراه امام تا دم در منزلشان می رفتم. آن موقع هم به ایشان حاج آقا روح الله می گفتیم یا حاج آقا. با ایشان خیلی مأنوس بودیم. یک جهت به این دلیل بود که حاج آقای والد ما از بزرگان منطقه گرگان و اول شخص آنجا بودند و مرحوم امام به خاطر حاج آقای ما نسبت به ما خیلی علاقه داشتند. هروقت هم حاج آقا به قم می آمدند، حضرت امام منزل بی بی خانم ما به دیدن حاج آقا می آمدند. من هم خدمتشان بودم. امام هم بیان می کردند فلانی درس ما می آید و از ما تعریف می کردند. از طرفی آیت الله حاج ابوالفضل زاهدی دایی ما بودند و لذا امام نسبت به ما احترام فوق العاده قائل بودند.

از آن طرف با مرحوم آیت الله بروجردی هم ارتباط گرماگرمی داشتیم، به طوری که وقتی می آمدم، در اندرونی خدمت ایشان می رفتم، یعنی پشت کرسی هم با آقای بروجردی تنها نشسته ام. ایشان از من مسئله می پرسیدند و جواب می دادم و با آن که سن و سال زیادی هم نداشتم، ولی اخلاق آقای بروجردی این طور بود که وقتی می دیدند طلبه ای درس می خواند خیلی تشویقش می کردند. آقای بروجردی فرموده بودند فلانی که آمد، بیاید اندرونی. حضرت امام از این موضوعات اطلاع و لذا علاقه فوق العاده ای به ما داشتند.

این جریانات بود تا زمانی که ایشان را دستگیر کردند و جریان انقلاب پیش آمد. در انقلاب هم چون مرحوم والدما در گرگان نفر اول بودند، تظاهرات آنجا با نظر حاج آقای ما انجام گرفت، یعنی مردم چشمشان به حاج آقای ما بود. واسطه بین امام و مرحوم والد هم بنده بودم. پیام ها و قضیه انقلاب را تقریباً ما برای حاج آقا می بردیم و از طرف امام خبر می دادیم. از طرف دیگر حاج شیخ مرتضی انصاری واعظ عموی خانم بنده بودند، و با وصلتهائی که شکل گرفته بود با واسطه خویشاوندی دوری هم با امام داشتیم.

مرحوم امام «رحمه الله علیه» ماهی یک بار یا هر دو ماه یک بار با آقای انصاری جلسه ای داشتند مادر خانم ما غذای این جلسه را درست می کرد. امام خیلی دست پخت ایشان را دوست داشت و همیشه تعریف می کرد.

بعد از تبعید امام به نجف اشرف، بنده از اینجا به نجف محضرشان می رفتم و ایشان همچنان فوق العاده به بنده محبت داشتند.

در خاطراتی که از ایشان دارم، دو سه خاطره را یادآوری می کنم.

اولین خاطره این است که اول کسی که خبر شهادت آیت الله سعیدی را به نجف رساند من بودم. از ایران که رفتم، جریان شهادت آقای سعیدی را به مرحوم امام و حاج آقا مصطفی گفتم. آقا مصطفی خیلی تعجب کرد و پرسید:«از کجا این حرف را می زنید؟» جواب دادم: «در تشییع جنازه اش شرکت کردم». تشییع جنازه ایشان خیلی هم مخفیانه بود. جنازه را به وادی السلام بردند، من هم رفته بودم. داماد مرحوم آقای سعیدی هم نجف بودند. آقا مصطفی خبر را به ایشان رساندند و ایشان فرمودند اگر آقای علوی گفته است، خبر صحت دارد و اعلام کنید در مسجد عمران برای آقای سعیدی ختم بگیریم. همین طور هم شد و ختم مفصلی برای ایشان گرفته شد و در آن ختم شرکت کردم. خیلی هم این خبر صدا کرد. آن روزها ساواک فوق العاده حساس بود که کسی از ایران خبر نبرد.

رفقای ما در آنجا گفتند شما این خبر را آوردی، خیلی برایت دردسر درست شد. ساواکی ها اینجا این را فهمیده اند و ممکن است موجب آزار و اذیت شما شوند.

آقای طاهری گرگانی شوهر همشیره ما بودند. در منزل ایشان بودیم که داماد آیت الله سعیدی دم در آمدند و پرسید: «حاج آقا! جریان چیست؟» گفتم این طور شده است. تعجب کرد و سئوال کرد: «به خانمم بگویم؟» جواب دادم: «نه! بشنود متأثر می شود و ممکن است موقع رفتن به ایران مزاحمتان شوند. اجازه بدهید وارد ایران بشوید، بعد به تدریج بگویید».

مدت یک ماه ماندیم و بعد از یک ماه حرکت کردیم که به ایران بیاییم. سر مرز یکی از افسرها از اتوبوس بالا آمد و تا بنده را دید، گفت آقا! بیایید پایین. بعد هم گفت اثاث آقا را هم بدهید. راننده اثاث ما را هم پیدا کرد و داد. دیگر مطمئن شدم قضیه به موضوع آقای سعیدی برمی گردد. وقتی وارد اتاق شدیم، دیدم خیلی رفتار مؤدبانه ای با من دارند و به این نمی خورد بخواهند دستگیرم کنند. ما را پیش رئیس شان بردند. او تا ما را دید، از جا بلند شد و دست به سینه ایستاد و گفت: «خوش آمدید. چه عجب از این طرف ها؟» فهمیدم قضیه آن مسئله ای که تصور می کردم نیست. بعد فکر کردم شاید نقشه است و به این ترتیب می خواهند اعتمادم را جلب کنند. کمی که نشستیم، گفتم: «ببخشید! شما مرا میشناسید؟» گفت: «بله» و عکس بنده را درآورد و پرسید: «این عکس شما نیست؟» جواب دادم: «چرا». گفت: «مدتی است عکس شما دست من است. مدت هاست منتظر شما هستم». پرسیدم: «چطور؟» جواب داد: «شما در گرگان منبر عجیبی رفتید که طنین انداز شد. کسانی که در آنجا بودند، بسیار از منبرتان تعریف کردند. من هم از آنها خواهش کردم عکس شما را به من بدهند که اگر یک وقت از گمرک رفتید، شما را زیارت کنم».در ذهنم فکر کردم چطور یکمرتبه همه چیز عوض شد. بعد هم با عزت و احترام زیادی ما را آوردند. از برکت وجود امام و دعای ایشان به این شکل خطر از سر ما رد شد.

خاطره دومم به زمانی برمی گردد که مسجد جامع کرمان را آتش زده بودند. به نجف رفتم و به حرم آقا مشرف شدم و امام را در آنجا دیدم و جریان آتش زدن مسجد کرمان و تظاهرات سراسری را برایشان توضیح دادم. ایشان فرمودند به زودی به ایران خواهم آمد. ایشان هنوز به پاریس نرفته بودند و این خیلی حرف عجیبی بود و حتی به ایران آمدم و این حرف را به رفقا گفتم و همه حیرت کردند.

امام تشریف آوردند و ما هم خدمتشان رفتیم و انقلاب هم پیروز شد. بعد از پیروزی انقلاب یک عده از ترکمن ها که کمونیست بودند شلوغ کردند و موتورهای چاه آب و امثال اینها را آتش زدند. حاج آقا به من خبر دادند چنین جریانی است و کمونیست ها دارند این منطقه را به هم می ریزند. اگر می شود به محضر مبارک امام برسان که برای این منطقه در فکر باشند. به خانه شان که خانه آقای یزدی بود رفتم.

وقتی خدمت امام رسیدمدیدم آیت الله مکارم کنار آقا نشسته اند و جمعیت در اتاق هست. رفتم و دست آقا را بوسیدم و آقا فرمودند: «بنشین کنار من». عده ای که می خواستند بیایند دست آقا را ببوسند، پشتشان به من می شد. آقا فرمودند: «چرا پشت به فلانی می کنید؟ مراقب باشید». وقتی کنار آقا نشستم، بین ایشان و آقای مکارم واقع شدم. فرمود: «چه خبر؟ » ماجرا را تعریف کردم. آقا فرمود زحمتی بکشید. تمام ماجرای منطقه را خطاب به من بنویسید تا روی آن به وزیر کشور دستور بدهم. آقا فرمود خودت هم نمی خواهی بیایی نیا، فقط این نامه را به دست من برسان.

نامه را نوشتم و فرستادم. همین طور هم شد. آقا نامه را به وزیر کشور دادند و اقداماتی شد که مسئله برچیده شد.

روزی که امام نهضت را شروع کرد نه عِدّه ای داشت و نه عُدّه ای. خانه محقر کوچه یخچال قاضی بود و نه لشکری، نه حزبی و نه تشکیلاتی. شاه هم در اوج قدرت و پشتیبانی همه ابرقدرت ها. امام نهضت را شروع کرد و بالاخره بعد از پانزده سال و سه ماه زندان و تبعید، انقلاب امام به پیروزی رسید. به نظر حضرتعالی رمز اصلی پیروزی امام که هیچ یک از امتیازات مادی را نداشت، ولی در عین حال بزرگ ترین قدرت مادی کشور را از صحنه خارج کرد، چیست؟

در اتکای به امر الهی. فقط توکل و اعتماد به خدا. ایشان برای رضای خدا صحبت کردند. حرکتشان هم برای رضای خدا بود و خدا هم کمکش کرد. روایت هم که از امام صادق(ع) داریم روایت را در « اثنی عشریه» ببینید. هیچ بنده ای نیست که در مقابل ظلم صبر کند، مگر این که خدا عزت او را بالا ببرد. امام مصداق این روایت بود. در مقابل تمام مشکلات صبر کرد و حتی فرزندش را هم در راه خدا داد و لذا خدا به ایشان چنین عزتی داده است. مصداق حقیقی کلام امام صادق(ع) در اینجا روشن می شود.

منزل ما روبروی منزل آقا بود. ما همسایه مرحوم امام بودیم و مرتب در روضه های منزل ایشان شرکت می کردیم و ارادت خاصی به ایشان داشتیم. جریان جز عنایت الهی هیچ چیزی نبود. خداوند عزتی را که باید بدهد، الحمدلله به ایشان داد.

معجزه ای به نام انق

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.