پاورپوینت کامل لزوم تفکر و تامل در خزائن الهی ۶۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل لزوم تفکر و تامل در خزائن الهی ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل لزوم تفکر و تامل در خزائن الهی ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل لزوم تفکر و تامل در خزائن الهی ۶۳ اسلاید در PowerPoint :
در قرآن و روایات مأثوره از پیامبر و آلش«ع» بسیار امر به تفکر و تأمل و تدبر شده است. فکر را افضل عبادات دانسته و معرفی فرموده اند. از زبان دانشمندان ماست که جهت فضل و برتری تفکر بر عبادت بی تفکر این است که عبادت به ثواب می رساند و تفکر به خدای می کشاند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
امام زین العابدین «ع» به ما می فرماید به آیات قرآن که رسیدید این قرآن مقالات علمی حق جل و علی صد و چهارده سوره، صد و چهارده عالم بلکه هر آیه عالمی است. هر آیه خزانه ای است از خزائن الهی. به این خزانه ها که رسیدید هدف تلاوت، سر زبانی نباشد، لقلقه لسانی نباشد. در این خزائن چه درّها، چه گوهرها، چه معانی و معارفی گنجانده شده. تدبر، کاوش و جست وجو کنید. ساحل پیمایی نکنید. در این دریا غواصی کنید. بیاید به علم و عالم نزدیک شوید که چون عالم از میان شما رخت بربست و به سرای دیگر کوچ کرد، سرمایه علمی او سر و ذات اوست و به عالم دیگر رهسپار شد. تا این آفتاب علم بر افق اجتماع شما می تابد، از نور آن فروغ بگیرید. همان طور که این آفتاب ظاهری را می بینید که درخت ها، گیاهان، همه رستنی ها، انسان، حیوان را پرورش می دهد. اگر نور آفتاب هم نباشد نه زمینی داریم، نه آبی، نه گیاهی، نه حیوانی، نه باغی و نه بستانی. اگر نور آفتاب علم نباشد، جان و روح و ترقیات معنوی و مدینه فاضله و رشد اجتماعی و رشد عقلی نداریم. روشنی چراغ عقل به نور علم است.
امیرالمؤمنین«ع» فرمود: «خدای جل و علا انبیا را فرستاد تا چراغ عقول مردم را روشن کنند.» در دیگر روایات ما آمده است که هدف شما آخر سوره و قرآن و حزب و جزء نباشد. هدف شما فهمیدن و تأمل باشد: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» [۱]: آیا فهم و بینش به کار نمی اندازند.
در این آیات که مقاله های علمی حق و اسرار الهی هستند و به لباس الفاظ درآمده اند، تأمل نمی کنند. غفلت به دل ها قفل زده. دل ها را زنگ گرفته. جان ندارند که از غذای روحانی لذت ببرند. ای بسا اشخاص در گرفتن روزه استنکاف دارند. این بیچاره لذت تشبه به عوالم ملکوت را نچشیده و در افق عالم حیوانی است.
او نبیند جز که اصطبل و علف
ز شقاوت غافل است او از شرف[۲]
او هنوز از خود سفر نکرده و قدم برنداشته. همان طور که در غذاهای جسمانی می بینید، اگر مزاج علیل و مریض باشد، غذای لذیذ را که به دهان مریض بگذارید، می گوید ناگوار است و تلخ. حبه قند را آدم تب دار می گوید اینکه زهرمار است. نخیر این تلخ نیست، جنابعالی کامت تلخ است. شما تب داری و مریضی.
کرده ای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را[۳]
گناه آیات و اخبار و علم و عالم و استاد و مدرسه و آموزگار نیست. این شخص آمادگی پیدا نکرده. این شخص جان سالم ندارد تا بتواند آن حقایق را ادراک کند.
دانشمندان روانشناس پیشین ما و همچنین از متأخرین در کتاب هایشان مثل ابن مسکویه در «طهارت الاعراب»، خواجه نصیرالدین طوسی در «شرح اشارات» و دیگران آورده اند که همان طور که کسی که به بیماری جسمانی مبتلا شد، می رود پیش طبیب. طبیب در بار نخستین به این شخص غذای مقوی نمی دهد، بلکه اول کاری بیماری را از او می گیرد، چون تا بیماری از شخص گرفته نشود، از غذای مقوی بهره نمی برد، بلکه آن غذا، بیماری را تشدید می کند.
طبیب حاذق اول هدفش و نیتش این است که مرض را از بدن شخص بگیرد، آنگاه غذای مقوی به او بدهد. تا بیماری هست، اگر غذای مقوی داده شود، مرض تقویت می شود و حالا که دشمن را از بدن گرفته و بدن به حال خود است، غذا برای او گواراست و او را می پروراند.
همین معنا در مورد بیماری روحی و روانی صدق می کند. شخص مبتلا به هزاران خیال بد، فرعونیت، کبر، خودبینی، امساک، بدبینی و صفات رذیله است. او با این حجاب ها هیچ گاه خدابین نمی شود. خودبین، خدابین نمی شود. وقتی برویم پیش طبیب روحانی، او ابتدا باید جان را از این صفات رذیله تخلیه کند، زیرا تا جان از صفات رذیله خالی و رنگ های باطل از او گرفته نشود، نقش های ملکوتی پیدا نمی کند. تا گرد و غبار گرفته نشود، آیینه جان از عالم ملکوت، از عالم اله، نور و فروغ نمی گیرد و از تجلیات الهی بهره نمی برد: «کَلَّا بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون»[۴] گناه روی دل ها نشسته و دل چرک شده است. اول باید آن زنگ ها و لکه ها را از جان شما گرفت و آنگاه جانید، صافید، درست فکر می کنید، درست می یابید، درست می فهمید، لذایذ روحانی برای شماست. به خود می آئید و از خود می پرسید من کیستم؟ این حجاب ها نمی گذاشتند که به نعمت من کیستم متنعم بشوید. حالا به هوش می آیید، حالا به فکر می افتید که من کیستم؟ این رنگ ها که از او گرفته شد، جان ملکوت عالم را مشاهده می کند و با حقایق این عالم همنشین می شود.
تا تو تاریک ملول و تیره ای
دان که با دیو لعین همشیره ای[۵]
اصل در داشتن چشم ظاهری، دیدن است و اگر نمی بیند، باید او را معالجه کرد. شگفتی در دیدن نیست. عجب در ندیدن است. آنکه می بیند نباید تعجب کرد. آنکه نمی بیند باید دید او را چه می شود و بیماری و گرفتاریش چیست. همین طور است چشم دل، دیدن جان، یافتن سرّ. آن که می بیند، خواب خوش و بیداری شیرین دارد. به قول آقایان جذبه ها و کشفیات خوب دارد. انسانِ گیرنده است و با ملکوت محشور.
این عجیب نیست. عجیب شخصی است که نمی بیند. باید چشم او را علاج کرد. انبیاء آمدند این زنگ ها را از دل بگیرند تا مردم به سرانجام کارشان بنگرند، ببینند، چون با این زنگ ها آدم کج می بیند، واقع را مشاهده نمی کند و امر بر او مشتبه می شود.
چون به چشمت داشتی شیشه کبود
ز آن سبب عالم کبودت می نمود[۶]
زنگ ها، گناه ها، خیال ها، افکار پلید و ناروا به جان رنگ ها داد. این پیر، این جوان را می بیند که طورهایی فکر می کند و می پرسد چرا کبود و سیاه است؟ آقای عزیز! این طور نیست که تو می فرمایی. جنابعالی چون به چشمت شیشه داشتی کبود / ز آن سبب عالم کبودت می نمود.
خدا جل و اعلی در قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَه»[۷]
آمدند تا جان بشر را تزکیه کنند. یعنی مرآت و آیینه دل را جلا دادن، یعنی گرد و غبار را از روی آنها گرفتن. مردمی که تا بدان پایه کج فکر کردند و خیالات بد روی دلشان رنگ گذاشت که گفتند داشتن فرزند برای ما وزر و وبال است!
حیوانات خودشان را فدای اثرشان و فرزندشان می کنند. این انسان که می باید به حسب سرمایه اولی فطری از همه آنها برتر و بالاتر باشد، انسانی که کتاب بزرگ الهی است، چه کرده که این دفتر بزرگ پر از نقوش باطله شده؟ انسان وقتی یک خطی می نویسد، به خطش چقدر عشق می ورزد و می گوید این خط من است، چقدر به او علاقه دارد و می گوید این اثر وجودی من است. کتابی نوشته. چقدر این کتاب در پیش چشمش خوش جلوه می کند که این اثر قلمی من است و هکذا. حال این بیچاره انسان آن قدر در اثر تراکم خیالات بد از فطرت خود فاصله گرفته که داشتن فرزند را برای خودش ننگ و وزر و وبال می داند. خدا رحمتت کند شیخ اجل سعدی، چه شیرین گفت:
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و آب از کجا آرمش؟
مروت نباشد که بگذارمش[۸]
تا همسر او، جفت او به او گفت: چرا وسوسه شیطانی در تو راه یافت؟ مخور هول ابلیس تا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد نان دهد
کجایی تو؟ بله تو که پیش از آنکه پا به این نشئه بگذاری، دیدی که بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست نشستند. این سفره برای تو گسترده است. این دلهره و اضطراب از بهر چیست؟ این همه صحرایی ها و دریایی ها و موجودات گوناگون دارند روزی می خورند. چه شد که وقتی نوبت به انسان رسید، بیچاره انسان در باره روزی خود این همه دلهره و اضطراب دارد؟
یکی از فرمایشات حضرت خاتم الانبیا«ص» در حجه الوداع این است. فرمود: «مردم بدانید که اَلیدُ العُلیا خیرٌ من الیه السّفلی: دست زبری بهتر است از دست زیرین. نگذارید دستی داشته باشید بده بده، این دست زیرین است. دست زبرین داشته باشید بگیر بگیر.
برو شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل
از جناب شیخ مفید در «ارشاد» نکته ای بس عرشی و دقیق از حضرت امام باقر«ع» به طور خلاصه این است که یک آقایی می گوید من امام باقر«ع» را دیدم در یک وضعی به ظاهر ناراحت کننده. رفتم که نصیحت و وعظش کنم و پند و اندرزش بدهم و دستش را بگیرم، او دست مرا گرفت و نصیحتم کرد و چیزها به من آموخت و من باورم نمی شد که امام زین العابدین«ع» کسی همسنگ و هموزن ایشان باشد.
چگونه بود آن حکایت؟ در وسط های روز که آفتاب سخت می درخشید هوا گرم بود. در یک ساعت حاره داغ دیدم امام باقر«ع» را در اطراف مدینه بر سر ملکش دیدم که دارد با دو تن کارگرش کار می کند و عرق می ریزد. جلو رفتم و گفتم آقا! شما فلانی نیستید؟ چرا هستم، گفت آقا! شما از بزرگان این مرز و بوم و در میان طایفه خود از مشایخ هستید و مقام و عنوانی دارید، چرا این قدر برای دنیا تلاش می کنید؟
معلوم می شود این آقا هنوز معنی دنیا را نفهمیده. آقا فرمود اگر الان مأمور الهی برای قبض روح من بیاید، پیش خالق خودم روسفید و سربلند و گردن فرازم که درحالی جان تسلیم کردم که مشغول عبادت بودم. آقا این عبادت است؟ فرمود: بله. من دارم زحمت می کشم تا وزر و وبال تو و اجتماع نشوم، دست به سوی مردم دراز نکنم، این دنیاست؟ تو ندانستی که این عبادت است؟ بیدار باش، پهلوان باش و به همه کارهایت رنگ عبادت است.
در کافی دارد یکی از صحابه پیغمبر تهیدست شد. همسرش گفت این
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 