پاورپوینت کامل . . . یک حرف بس است! ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل . . . یک حرف بس است! ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل . . . یک حرف بس است! ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل . . . یک حرف بس است! ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

۳

یک حرف بس است! در خانه اگر کس است;

– علی اصغر را می شناسی؟

باانگشت بر نوک بینی اش گذاشت که:

– هیس . . .

فهمید که او در میان جمع نمی خواهد چیزی بگوید . خوشحال شد که بالاخره بهانه ای برای گفت و گو پیدا کرده است .

از آغاز این سفر تا کنون می دید که او همواره گوشه ای نشسته و کنج خلوت گزیده است . هرچه می خواست خود را به او نزدیک کند،
موفق نمی شد!

دانشجوی گوشه نشین کم دیده بود . آن هم در سفر به جبهه های جنوب که معمولا بچه ها حرفهای زیادی برای گفتن دارند .

. . . تا رسیدند شلمچه رفتند بر سر مزار شهدای شلمچه، و او دید که چگونه این دانشجوی منزوی اینجا به تکاپو افتاده، از این سو
به آن سو می رود و نوشته های قبرها را می خواند .

همچنین دید که او چطور وقتی گمشده اش را یافت، قبر او را شست و بر آن فاتحه ای خواند و صفایی کرد .

او دور او را می پایید . وقتی از سر قبر برخاست و رفت، او آمد و نام آن شهید را به خاطر سپرد: علی اصغر!

– علی اصغر را می شناسی؟ . . . یکدستی زد تا ببیند او چه می کند!

چندان نگذشت که او خود سرصحبت را باز کرد: پس مرا دیدی که بر سر آن قبر نشستم و فاتحه خواندم .

– بله، دیدم .

– ببخش که پیش بچه ها چیزی نگفتم . این یک راز نهفته است . میان من و خدا و علی اصغر، و تو اولین کسی هستی که برایت
می گویم .

من اهل شهرکردم . وقتی در کنکور شرکت کردم و اهواز پذیرفته شدم، غم دنیا بر دلم سایه افکند . تا آن وقت هیچگاه من از شهر
و دیار و خانواده ام جدا نشده بودم . دانشگاه برایم محیط غریبی بود . نمی توانستم با کسی ارتباط بگیرم .

حتی از پیدا کردن دو سه نفری که هم اطاقی های من در خوابگاه دانشجویی باشند، عاجز بودم . . .

خدا می داند که چه کشیدم! یک هفته ای با همین وضعیت سر کردم . از تنهایی رنج می بردم و از همه چیز بوی غربت استشمام
می کردم .

شبی میان بستر دراز کشیده و فکر می کردم خدایا من چگونه در این محیط – آن هم برای چند سال – تاب بیاورم؟ . . .

از خدا کمک خواستم و با چشم گریان خوابم برد .

در عالم رؤیا شهیدی را دیدم، با چهره ای مشعشع و تابان .

از دیدار او چنان آرامشی به من دست داد که نظیر آن را هیچ گاه تجربه نکرده بودم . او رنگ و بوی اجابت دعایی ناب را داشت:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب رخ، بنما از نقاب ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

از احوالم پرسید . به او گفتم . خندید و گفت از این پس هر از گاهی سراغت می آیم . گفتم تو که هستی؟ گفت نامم علی اصغر است .
چیزی نمی گذرد که تو هم به دیدار من می آیی; در مزار شهدای شلمچه، سمت چپ، ردیف . . . قبر مرا پیدا کن .

از آن زمان هر گاه احساس تنهایی می کنم، علی اصغر می آید، روحی دوباره در من می دمد و می رود . . .

با او عالمی دارم، هر چند یک بار بیش تر بر سر مزارش نیامده ام!

وقتی فرزندان یعقوب با پدر گفتند برای ما در برابر خط

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.