پاورپوینت کامل دخطری به نام سیما! ۳۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دخطری به نام سیما! ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دخطری به نام سیما! ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دخطری به نام سیما! ۳۷ اسلاید در PowerPoint :
۱۰
بعد از این که مدت ها دنبال دختری باوقار و با شخصیت گشتیم که هم خانواده اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با
من هم باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد . وقتی پرسیدیم از کجا می داند این دختر همان کسی است که ما
می خواهیم، گفت: راستش توی تاکسی دیدمش . از قیافه اش خوشم آمد . دیدم همانی است که تو می خواهی . وقتی پیاده شد، من
هم پیاده شدم و تعقیبش کردم . دم در خانه شان به طور اتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی از همسایه ها حرف می زد . به
ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد . خلاصه قیافه دختره که حسابی به دل من نشسته . من هر طور شده این وصلت را جور
می کنم .
ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم، گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چقدر دنبال دختر بگردیم؟ از پا افتادیم .
همین را دنبال می کنیم . ان شاء الله خوب باشد .
این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر . دختر خانمی به نام سیما .
×××
هفته اول:
پدر دختر پرسید: آقا زاده چه کاره اند؟
– دانشجو هستند .
– می دانم دانشجو هستند . شغلشان چیست؟
– ما هم همان شغلشان را عرض کردیم .
– یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند .
– نخیر، اتفاقا ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند; به اندازه هیکلشان پول می دهند .
– پس بیکار هستند .
– اختیار دارید قربان! رشته ایشان مهندسی است . قرار است مهندس شوند .
پدر دختر بدون این که بگذارد ما حرف دیگری بزنیم، گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم . بفرمایید هر وقت مهندش شدید،
تشریف بیاورید .
و خیلی مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی کرد .
×××
عمه خانم که می خواست هر طور شده دست من و سیما را بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده دختر صحبت کرد تا بالاخره
راضی شدند . فعلا به شغل دانشجویی ما اکتفا کنند، به شرط این که تعهد کتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتما برویم سر کار . این
طوری شد که ما دوباره رفتیم خواستگاری .
هفته دوم:
پدر دختر گفت: و اما . . . مهریه، به نظر ما هزار تا سکه طلا . . .
تا اسم «هزار تا سکه طلا» آمد، بابا منتظر نماند پدر دختر بقیه حرفش را بزند، بلند شد که برود; اما فک و فامیل جلویش را
گرفتند که: بابا هزار تا سکه که چیزی نیست; مهریه را کی داده کی گرفته . . . . بابا نشست; اما مثل برج زهرمار بود . پدر دختر
گفت: میل خودتان است . اگر نمی خواهید، می توانید بروید سراغ یک خانواده دیگر .
بابا گفت: نخیر، بفرمایید . در خدمتتان هستیم .
– اگر در خدمت ما هستید، پس چرا بلند شدید؟
بابا که دیگر حسابی کفری شده بود، گفت: باباجان! شلوارم داشت می افتاد، بلند شدم کمربندم را سفت کنم . شما امرتان را
بفرمایید .
پدر دختر گفت: بله، هزار تا سکه طلا، دو دانگ خانه . . .
بابا دوباره بلند شد که از خانه بزند بیرون، ولی باز هم بستگان راضی اش کردند که ای بابا، خانه به اسم زن باشد یا مرد که فرقی
نمی کند . هر دو می خواهند با هم زندگی کنند دیگر .
و باز بابا با اوقات تلخی نشست . پدر دختر پرسید: باز هم بلند شدید شلوارتان را بالا بکشید؟ بابا گفت: نخیر! دفعه قبل شلوارم را
خیلی بالا کشیده بودم، خشتکم داشت جر می خورد . داشتم شلوارم را میزان می کردم .
پدر سیما خانم گفت: بله، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یک حج . مبارک است ان شاء الله .
بابا این دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چی چی را مبارک است؟ مگر در دنیا فقط همین یک دختر است . و ما تا بیاییم به خودمان
بجنبیم، کفش هایمان توسط پدر سیما خانم به وسط کوچه پرواز کردند . ما هم وسط کوچه کفش هایمان را جفت کردیم، آن ها را
پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان .
×××
مگر عمه خانم دست بردار بود . آن قدر رفت و آمد تا پدر سیما را راضی کرد که فعلا اسمی از حج نیاورد تا معامله جوش بخورد .
بعدا یک فکری می کنند .
هفته سوم:
پدر سیما گفت: و اما شیربها . شیربها بهتر است دو میلیون تومان پول باشد . . .
بعد زیر چشمی نگاه کرد تا ببیند بابا باز هم بلند می شود شلوارش را بالا بکشد یا نه . وقتی آرامش بابا را دید، ادامه داد: به اضافه
وسایل چوبی منزل .
بابا حرف او را قطع کرد و گفت: منظورتان از وسایل چوبی همان در و پنجره و این جور چیزهاست دیگر؟
پدر سیما با اوقات تلخی گفت: نخیر، کمد و میز توالت و تخت و میزناهارخوری و میز تلویزیون و مبل استیل .
بابا گفت: ولی آقاجان، پسر ما عادت ندارد روی تخت بخوابد . ناهارش را هم روی زمین می خورد . اهل مبل و این جور چیزها هم
نیست .
پدر سیما گفت: ولی این ها باید باشد . اگر نباشد، کلاس ما می رود زیر سؤال .
و بعد از کمی گفتمان و فحشمان، کفش های ما رفت وسط کوچه .
×××
دوباره عمه خانم دست به کار شد . انگار نذر کرده بود هر طور شده این دختره را ببندد به ناف ما . قرار شد دور وسایل چوبی را
خط بکشند; و ما دوباره رفتیم خانه سیما خانم .
هفته چهارم:
بابا تصمیم گرفته بود مساله جهیزیه را پیش بکشد و سنگ تمام بگذارد تا بلکه گوشه ای از کلاس گذاشتن های بابای سیما را جواب
گفته باشد . این بود که تا صحبت ها شروع شد، بابا گفت: در رابطه با جهیزیه . . .
پدر سیما حرف او را قطع کرد و گفت: البته باید عرض کنم در طایفه ما جهیزیه رسم نیست .
بابا گفت: اتفاقا در طایفه ما رسم است، خوبش هم رسم است . شما که نمی خواهید جهیزیه بدهید، پس برای چی از ما شیربها
می خواهید؟
– شیربها که ربطی به جیهزیه ندارد . شیربها پول شیری است که خانمم به دخترش داده . او دو سال تمام شیره جانش را به کام
دختری ریخته که می خواهد تا آخر عمر در خانه پسر شما بماند .
بابا گفت: خب می خواست شیر ندهد . مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهد؟ اگر با ما بود، ما می گفتیم چایی بدهد تا ارزان تر در
بیاید . مگر خانمتان شیر نارگیل به دخترتان داده که پولش دو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 