پاورپوینت کامل اگر این خانه ویران شود . . . ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اگر این خانه ویران شود . . . ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اگر این خانه ویران شود . . . ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اگر این خانه ویران شود . . . ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

۱۷

وزیر سر بر مهر گذاشت و شروع کرد به گریستن: خدایا، کمک کن . سلطان می خواهد ستم کند . نگذار مرقد حضرت موسی بن
جعفر (ع) ویران شود . به شیعیانت کمک کن . اگر مرقد امام خراب شود، شیعیان برای زیارت کجا بروند؟ برای که گریه کنند؟
درد دلشان را با که بگویند؟ حاجتشان را از که بخواهند . خدایا، کمک کن خانه امید شیعیان ویران نشود .

سر از سجاده برداشت . اشک بر گونه هایش دویده و لابه لای محاسن سپید و انبوهش گم شده بود . سجاده اش را جمع کرد .

– بابا چرا گریه می کنی؟

وزیر سر برگرداند . پسر کوچکش در چارچوب در ایستاده بود و به او نگاه می کرد . وزیر لبخند می زد: چیزی نیست فرزندم .

پسر دوید و خود را در آغوش پدر انداخت . وزیر پسرش را روی پاهایش نشاند . بغضش شکست و شروع کرد به اشک ریختن .
موهای بلند و مشکی پسرش را بوسید و گریه کرد . بهانه ای پیدا کرده بود تا حسابی عقده اش را خالی کند . پسرک با گریه گفت:
چرا گریه می کنی، پدر؟

– هیچی، همین طوری . یادت است می گفتم امام موسی (ع) خیلی مظلوم است؟ به خاطر داری شب ها برایت از او و سال های
سخت زندانی بودنش قصه می گفتم؟

– حالا دیگر فهمیدم امام موسی (ع) بسیار مظلوم تر از این حرف هاست . مظلوم تر از آن که در قصه بود .

پسرک به چهره پدر نگاه کرد . چشم های پدر سرخ بود، مثل خون .

وقتی پیک در خانه وزیر را زد و به او گفت سلطان احضارش کرده، وزیر نفهمید چگونه خود را به کاخ برساند . در راه می گفت: خدا
کند سلطان منصرف شده باشد، خدا کند آن موضوع را فراموش کرده باشد . خدا کند . . . .

وقتی به کاخ رسید، دید سلطان مشغول خوردن صبحانه است . تعظیم کرد . سلطان گفت: چه خبر وزیر؟

– کشور درامنیت کامل است و مردم به دعاگویی مشغولند .

پس از صبحانه، سلطان گفت: امروز می خواهیم تصمیمان را عملی کنیم .

قلب وزیر شروع به تپیدن کرد: کدام تصمیم؟

– عجب، به همین زودی فراموش کردی؟

خدمتگران وارد اتاق سلطان شدند و تعظیم کردند . یکی از آن ها ظرف زرین آب در دست داشت و دیگری حوله . سلطان دست
هایش را در آب فرو برد و سپس به خشک کردن پرداخت: از بین بردن بساط موسی بن جعفر را می گویم .

وزیر بانگرانی گفت: پس . . . پس می خواهید تصمیمتان را عملی کنید؟

– آری، . . . چگونه است؟

– سلطان بهتر تشخیص می دهند .

– اما وزیر . . .

– اما چه قربان؟

– می ترسم حرف شیعیان درست باشد .

– چطور قربان؟

– شیعیان معتقدند موسی بن جعفر از اولیای خدا است و نوه پیامبر . می ترسیم این کار مشکلاتی پدید آورد .

وزیر خوشحال شد: درست است قربان . شیعیان آدم های عجیبی هستند . یک دفعه دیدید حرفشان درست از آب درآمد و موسی
بن جعفر از اولیاء الله بود . آن وقت چه کنیم؟

– آری، ممکن است حرفشان درست باشد .

وزیر خشنود شد و در دل خداوند را سپاس گزارد . در این لحظه، سلطان گفت: به خاطر همین، تدبیری اندیشیده ایم .

خوشحالی از دل وزیر پرکشید: چه فکری؟

– اگر بگویم، حتما شگفت زده می شوی .

– اختیار دارید قربان; حرف های شما همیشه عمیق و قابل تامل است .

– فکر کردم بهتر است اول قبر موسی بن جعفر را بشکافیم; چون شنیده ام شیعیان اعتقاد دارند جسد بزرگانشان در قبر
نمی پوسد . اگر بدن موسی بن جعفر سالم بود، به حرمش دست نمی زنیم; اما اگر پوسیده بود . . . .

وزیر که انتظار شنیدن چنین سخنی نداشت، ناخودآگاه گفت: الله اکبر

– چه گفتی؟

هیچ، قربان .

وزیرنزدیک بود بیفتد زمین . دست روی قلبش گذاشت . آهی کشید . سلطان با چشم های گرد نیم خیز شد: طوری شده وزیر؟
چرا ناراحتی؟

– چیزی نیست، قربان . حالم یکدفعه بد شد . گاه سرم درد می گیرد و احساس می کنم می خواهم زمین بخورم; ولی چیزی نیست .
بهترم قربان .

– چیز عجیبی است . به طبیب می گویم معاینه ات کند . نظرت چیست؟ اگر صلاح می بینی، شروع کنیم .

وزیر هنوز منقلب بود و نگران در پی چاره می گشت . سلطان که طاقت از کف داده بود، فریاد زد: آهای وزیر، حواست کجاست؟

وزیر از جا پرید: بله . . . چیز . . . قربان، داشتم درباره سؤال شما فکر می کردم . راستش فکر خوبی است . خیلی خوب است که آدم
قبری را خراب کند . اگر جسد سالم بود، دوباره آن را بسازد .

سلطان خیره شد به چشم های وزیر: مطمئنی حالت خوب است؟

– نه قربان

وزیر حواسش نبود چه می

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.