پاورپوینت کامل ژتون هم بععله! ۳۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ژتون هم بععله! ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ژتون هم بععله! ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ژتون هم بععله! ۳۴ اسلاید در PowerPoint :

۱۶

به ساعتش نگاه می کند . با دست به پیشانی اش می کوبد: ببین چی شد، داشت یادم می رفت . با عجله از پله ها پایین می رود . دنبالش
می دوم: کوچیک آقا، کوچیک آقا، کجا با این عجله ؟

در حالی که شتابان از من فاصله می گیرد، فریاد می زند: آمفی تئاتر، تمرین دارم . یک نمایشنامه .

– ای بابا، نمایشنامه از کجا آمده؟ چنین برنامه ای نداشتیم . کوچیک آقا جوابی نمی دهد . نمی دانم چه کنم . آیا باید دنبالش بروم
یا نه؟ ندایی از درون مرا به رفتن می خواند . هر چه باشد من مسؤول کارهای اویم و باید بدانم کجا و با چه کسانی آمد و شد دارد .
آرام آرام به طرف آمفی تئاتر می روم و روی یکی از صندلی ها می نشینم . گروهی نمایشی را تمرین می کنند . کوچیک آقا را
می بینم که در کوچه پس کوچه های شهر پرسه می زند . شهری پر از خانه های گلی کوچک و بزرگ و اطرافش پر از نخلستان . هوا
تاریک و روشن است . به مسجد می رسد . رو به روی مسجد خرابه ای است . در خرابه آتشی روشن است . کودک و مردی میانسال
کنار پیر مردی گرد آتش نشسته اند . کوچیک آقا نزدیک می رود و سلام می کند . جوابش را می دهند و جایی کنار آتش به او تعارف
می کنند .

– شما سه نفر این جا چه می کنید؟ که هستید؟

پیرمرد پاسخ می دهد: من مسکینم .

کودک می گوید: من یتیمم

مرد میانسال جواب می دهد: من اسیرم .

پیرمرد به کوچیک آقا می گوید: روزه هستی ؟

– بله

– خدا قبول کند .

مرد میانسال می گوید: تو می توانی سه روز پشت سر هم روزه بگیری و شب ها فقط با آب افطار کنی ؟

کوچیک آقا به فکر فرو می رود، مگر ممکن است؟ هیچ آدمی تحمل آن را ندارد: نه، نمی توانم .

کودک می گوید: اگر به تو بگویم بچه هایی به سن من و حتی کوچک تر از من این گونه روزه گرفته اند باور می کنی ؟

کوچیک آقا سکوت می کند .

پیرمرد ادامه می دهد: آن خانه گلی کوچک چسبیده به مسجد را می بینی ؟

– بله .

– در آن جا، خانواده ای زندگی می کنند . دو پسر خردسال دارند که چند روز پیش سخت مریض شدند . زن و مرد نذر کردنداگر
بچه هایشان خوب شوند، سه روز پیاپی روزه بگیرند .

– بچه ها خوب شدند؟

– بله اولین روزه را که گرفتند، موقع افطار من به در خانه شان رفتم و تقاضای خوردنی کردم . مرد خانه نان جوینی به من داد .
همسر و دو طفل خردسالش نیز چنین کردند .

پسرک یتیم می گوید: شب دوم من رفتم . درست موقع افطار به من قرص های نان جو رسید .

اسیر می گوید: و شب سوم من رفتم . سهم من نیز چون این دو نفر بود .

شعله های آتش رو به خاموشی می رود و سپیده کم کم سر می زند .

پیرمردمی گوید:

– امروز باید به خارج از شهر برویم . می گویند مسیحیان نجران برای مباهله با پیامبر (ص) آمده اند .

مسکین و یتیم و اسیر می روند . کوچیک آقا به خاکسترهای آتش خیره می شود . مسیحیان نجران بیرون شهر زیر سایه درختی
منتظرند . لباس های زر بفت پوشیده اند و صلیب به گردن آویخته اند .

بزرگ آن ها می گوید: به یقین ما بر حق هستیم و عیسی (ع) پسر خداست . اگر دست به دعا برداریم، مسلمانانی که برای مباهله
می آیند به عذاب خدا دچار خواهند شد . انتظارشان دیری نمی پاید . یکی از اسقف ها به دور دست اشاره می کند . آمدند، آن که
جلوتر است پیامبر اسلام (ص) است پشت سرش دامادش، نفر سوم دخترش و آن کودک هم دو نوه هایش . هیئت نمایندگی نجران
شگفت زده می شوند . بزرگ مسیحیان می گوید: چرا محمد (ص) جگر گوشه های معصوم و بی گناه و یگانه دختر و یادگارش را به
صحنه مباهله آورده؟ چقدر به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد . اگر مردد بود، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب
الاهی قرار نمی داد .

یکی از کشیشان می گوید: من چهره هایی می بینم که هر گاه دست به دعا بردارند، بزرگ ترین کوه ها از جا کنده می شود . هرگز
درست نیست با این قیافه های نورانی و افراد با فضیلت مباهله کنیم . بعید نیست همه نابود شویم . ممکن است دامنه عذاب
گسترش پیدا کند و همه مسیحیان جهان را در بر گیرد . و آن وقت در روی زمین یک مسیحی باقی نمی ماند .

به تدریج مسلمانان بسیار بر صحنه می آیند و اطراف را پر می کنند . کوچیک آقا هم در میان جمعیت دیده می شود .

مسیحیان نجران پس از مشورت از مباهله منصرف می شوند . یکی از کشیشان فریاد می زند: از مباهله چشم پوشیدیم . ما برای
صلح و مذاکره آماده ایم . یکی از مسیحیان با دست به سمتی اشاره می کند: این محمد (ص) است که نزدیک شده برویم و مذاکره
کنیم . آنگاه همه مسیحیان به قسمتی که آن مرد اشاره کرد می روند و از صحنه خارج می شوند . جمعیت حاضر در صحنه همهمه
کنان پراکنده می شود . در این لحظه کارگردان به صحنه آمد و از همه تشکر می کند: خوب، این آخرین تمرین بود . خسته نباشید .
ان شاء الله فردا اجرای رسمی داریم . فردا ساعت ۶ بعد از ظهر هیمن جا . بازیگران لباس ها و ریش و سبیل های مصنوعی را در
می آورندو کم کم پراکنده می شوند . کوچیک آقا را می بینم که سمت در خروجی می رود: کوچیک آقا، کوچیک آقا .

– این جا چه می کنی یک لحظه نمی توانی پی کارت بروی ؟

– ای بابا سخت نگیر، ما که کاری با تو نداریم .

– همه جا مثل سایه دنبالمی، چه کار مانده که نکردی ؟

لبخند می زنم تا کمی آرام شود: خوب بازی کردی از بقیه بر جسته تر بود، خو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.