پاورپوینت کامل عروس پنجاه ساله ۲۴ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل عروس پنجاه ساله ۲۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عروس پنجاه ساله ۲۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل عروس پنجاه ساله ۲۴ اسلاید در PowerPoint :

۲۷

اسم من سیف الله است . کار من خیاطی است، در یک زیرزمین نمور و اجاره ای . حدود پنجاه و هشت بهار را در زندگی دیده ام .
حتما می خواهید حال خانواده ام را بپرسید؟ یا اصلا می خواهید بگویید: «تو که پیری، حرف هایت چه ربطی به ازدواج و دانشجو و
این جور چیزها دارد .»

عرض به حضور انور تمام جوانان و به خصوص دانشجویان در آستانه ازدواج، بنده یک سالی را در دانشگاه تهران بودم . آن زمانی
که ۲۵ سال داشتم، در دانشگاه باغبانی می کردم . این اولین ربطش . دوم این که می خواهم از دوران خواستگاری خودم برایتان
بگویم .

هنوز دو ساعت از پایان سربازی ام نگذشته و مهر کارت پایان خدمتم خشک نشده بود که مادر گفت: «بلند شو برویم خواستگاری
که خیلی دیر شده . نمی دانی هزار تا دختر به خاطر تو شوهر نکرده اند .»

گفتم: «بابا صبر کن نفسی چاق کنم، لباس سربازی ام را از تنم در بیاورم .»

مادر منطقی تر از این حرف ها بود . قبول کرد و در فاصله یک ساعت همه کارهایم را انجام دادم . بعد از خوردن چای، مادر لیستی
جلوی من گذاشت . اسامی هزار دختر با مشخصات کامل . مادر گفت: «یا قسمت و یا نصیب! یکی را انتخاب کن .»

شماره ۷۳۰ را که عدد روزهای سربازی ام بود، انتخاب کردم . اتفاقا قرعه فال به نام دختر خاله داماد شوکت خانم، زن همسایه مان،
افتاد . بلند شدیم و رفتیم; اما متاسفانه دم در خانه دختر خانم تابلویی مرا از رفتن باز داشت: «به علت شوهر دادن دخترم از
پذیرفتن خواستگار معذورم .»

همان جا راه را کج کردیم و با مادر به طرف خانه عمه رفتیم . دختر عمه خیلی سر به زیر بود . آن قدر که وقتی چای آورد، اول به
من تعارف کرد . من تا نعلبکی را برداشتم، دختر عمه هول شد و سینی را به طرف مادر گرفت . مادرم از این حرکت زشت دختر
عمه عصبانی شد و گفت: «دختری که بزرگ تر و کوچک تر سرش نشود، به درد نمی خورد .» مادر عقیده داشت دختر عمه اول باید
چایی را برای او می برد . بعد از چند لحظه بگو مگو، با اردنگی از خانه بیرون رفتیم; ولی در راه تصمیم گرفتیم هنگام خواستگاری
خویشتن دار باشیم و دعوا راه نیندازیم .

خواهر اصغر آقا دختر مورد نظر بعدی بود . برادرم با اصغر آقا رفیق بود . شب قرار گذاشتیم به خانه دختر خانم برویم; اما به
زودی فهمیدیم دختر از خانه برادرش سر در آورده; یعنی ما باید به جای خانه پدر دختر به خانه برادرش می رفتیم . همین کار را
کردیم . خاله خانم که حساسیت زیادی در این مسائل داشت، با عصبانیت گفت: «دختری که در خانه پدرش شوهر نکند، انگار پدر
و مادرش با او مشکل دارند . این دختر زن نمی شود; چون با حقه بازی شوهر کرده .»

آن جا هم دعوا شد . البته ما دعوا نکردیم . همه اش تقصیر خاله بود که این حرف را زد و باعث اخراج ما شد . وقتی یاد آن روز
می افتم، گونه چپم درد می گیرد; چون مشت اصغرآقا را به یاد می آورم . انگار اصغر آقا داشت دختر خودش را شوهر می داد .

در بیست و پنج سالگی که در دانشگاه مشغول کار شدم، دختری خوب پیدا کردم که دانشجوی رشته معماری بود . در مورد این
دختر، برادرم مخالف بود; چون اعتقاد داشت یک پسر دیپلمه نباید با دختری که سطح تحصیلات بالاتری دارد، ا زدواج کند . بعد
به من گفت: «پسر جان، هیچ موقع یک دختر بنا با یک پسر باغبان خوب تا نمی کند .»

دوباره مجبور شدم به لیست هزار نفری مادر متوسل شوم . برای راحتی کار لیست را به خواهر دادم تا کسانی را که در طول مدت
سربازی ام ازدواج کرده بودند، از لیست خارج کند . حدود پانصد دختر دیگر در لیست ماندند . یکی از آن ها دختر عموی باجناق
برادرم بود . ایشان، چون به استقلال در زندگی علاقه وافری داشت، از همان اول شرط گذاشت که: «باید خانه مستقل داشته باشی .
من حو