پاورپوینت کامل روزهای سخت جدول حل کردن! ۴۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل روزهای سخت جدول حل کردن! ۴۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روزهای سخت جدول حل کردن! ۴۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل روزهای سخت جدول حل کردن! ۴۷ اسلاید در PowerPoint :
۱۵
خیلی امیدوار بودم که طرحم با استقبال روبه رو شود; تحقیقی که دو سال روی آن وقت گذاشته بودم و به خاطر آن شب و روزم در
آزمایشگاه و لابه لای لوله های آزمایش و مواد پرخطر و کم خطر سپری شده بود و باعث شده بود نمره عینکم بالا برود .
تصمیم گرفتم قبل از اینکه تحقیقم را در مراکز علمی مطرح کنم، اول آن را به ثبت برسانم تا یک وقت به دست کس دیگری نیفتد و
زحماتم به باد نرود . این بود که با خیالی آسوده و لبخندی بر لب و کیفی پر از پوشه و کاغذ و نوشته وارد مؤسسه ثبت اختراعات و
اکتشافات شدم و یکراست به اتاق مربوطه رفتم . اتاق تر و تمیزی که دو نفر در آن پشت میز نشسته بودند . یکی از آن ها با ناخن گیر
ناخنش را می گرفت . تق تق ناخنگیر فضا را پر کرده بود . دیگری هم پایش را روی میز انداخته بود و داشت با صدای بلند با تلفن
حرف می زد . رفتم مقابل کسی که ناخنش را می گرفت . گفتم: ببخشید! من یک قضیه شیمیایی را کشف کرده ام که … .
مرد با اخم نگاهی به من انداخت و گفت: مگر نمی بینی دستم بند است؟ برو پیش آن آقا . معذرت خواهی کردم و رفتم مقابل میز
نفر دوم و به انتظار تمام شدن تلفنش روی صندلی نشستم . مرد معلوم نبود با کی حرف می زد که آن قدر عصبانی بود:
– ببین حشمت جان! به یارو بگو اگر گیرم بیفتد، دهنش را سرویس می کنم … .
زهره ام ترکید . دستی به دک و دهنم کشیدم . طرف گفت: همچین می زنم پس کله اش که مثل اعلامیه با صورت بچسبد به دیوار ..
.
آب دهانم را قورت دادم و به دیوار روبه رو نگاه کردم . مرد گفت: پس گردنش را می گیرم مثل گربه از پنجره می اندازمش بیرون …
قلبم نزدیک بود بایستد . نگاهی به پنجره انداختم . خدا را شکر کردم که این اتاق در طبقه اول است و پنجره اش با زمین فاصله ای
ندارد . با خودم فکر کردم نکند من به جای مؤسسه ثبت اختراعات و اکتشافات به یک آموزشگاه کونگ فو آمده ام؟
آرام بلند شدم رفتم بیرون و سر در اتاق را نگاه کردم . نه، درست آمده بودم . دوباره برگشتم سرجایم نشستم . با خودم گفتم:
حتما شخصی که این آقا باهاش دعوا دارد پدر یا برادر او را کشته که این طور تهدیدش می کند … خب … حق هم دارد . هیچ کس
نمی تواند جای پدر یا برادر را برای او بگیرد . مرد پشت میز نشین دوباره داد زد: خلاصه بگو اگر ببینمش، با چاقو شکمش را سفره
می کنم . معنی ندارد پیراهن چهار هزار تومنی را به من بفروشد شش هزار تومن . یادت نرود؟ حتما بهش بگو . کاری نداری؟
نوکرتم . دمت گرم . خداحافظ .
تعجب کردم . این همه بکش بکش فقط به خاطر دو هزار تومن بود؟ مرد وقتی گوشی را گذاشت . گفت: چه کار داری، بچه؟
من با تعجب اطرافم را نگاه کردم . در اطرافم بچه ای نبود . گفتم: ببخشید با کی هستید؟
– با خودت هستم . بچه جان!
لبخندی زدم و گفتم: آها … متوجه نبودم .
– کارت را بگو .
گلویم را صاف کردم و گفتم: ببخشید! بنده دانشجوی کارشناسی ارشد رشته شیمی ام . دو سه سال است سرگرم یک تحقیق
هستم و اخیرا توانستم یکی از مباحث شیمی را به اثبات برسانم .
مرد کمی نگاهم کرد و گفت: خب؟
– خب به جمالتان . هیچی دیگر! به اثبات رساندم .
– خب مبارکت باشد . حالا که به اثبات رساندی پاشو برو خانه تان . برای چی آمده ای این جا؟
– آمده ام که کشفم را ثبت کنم .
مرد که معلوم بود من خلوت و بیکاری اش را به هم زده ام، نچی کرد، دفتری از کشویش در آورد و گفت: لا اله الا الله … حالا کشفت
چی هست؟
گفتم: اندازه گیری مقادیر کم کروم با لیگاند پان روی جاذب آلومینا .
مرد کمی خیره خیره نگاهم کرد و بعد گفت: چی؟ یکبار دیگر بگو .
گفتم: اندازه گیری مقادیر کم کروم با لیگاند پان روی جاذب آلومینا .
مرد با کلافگی به دوستش که حالا داشت ناخن هایش را سوهان می زد نگاه کرد و بعد گفت: ببین بچه جان ما این جا خیلی کار
داریم، اگر می خواهی ما را سرکار بگذاری … .
و بعد که با نگاه جدی من روبه رو شد گفت: عزیز من اولا که آلومینیم جاذبه ندارد بلکه این کره زمین است که جاذبه دارد . ثانیا
اندازه گیری آلومینیم که کاری ندارد به یک بقال هم آلومینیم بدهی می گذارد توی ترازویش و وزن می کند .
من که فکر می کردم طرف دارد شوخی می کند گفتم: جناب! اولا آلومینیم نه و آلومینا . ما اصلا با آلومینیم سروکار نداریم . ثانیا
این مطلبی که خدمتتان عرض کردم یک بحث شیمیایی است .
مرد کمی سرش را تکان داد و گفت: ای بابا! هی … ی … ی … خب حالا آرام آرام بگو تا من توی دفترم بنویسم تا بعد ببینم چه
می شود .
من شروع کردم به هجی کردن نامه تحقیقم و او توی دفترش یادداشت می کرد . چند بار که اشتباه کرد و خط زد . شروع کرد زیر
لب غرغر کردن: اه … چه گرفتاری شدیم ها! یکی نیست بگوید پسرجان تو که دانشجو هستی بنشین درست را بخوان . چه کار داری
به این کارها! امان از دست این دانشجو جماعت! یک روز راهپیمایی می کنند . یک روز اعتصاب می کنند، یک روز اختراع می کنند …
فقط بلدند تشنج ایجاد کنند … .
خودم را زدم به آن راه و حرف های طرف را نشنیده گرفتم . بعد یارو اسمم را پرسید . اسمم را که یادداشت کرد، گفت: شغلت
چیست؟
– عرض کردم که دانشجوی کارشناسی ارشد رشته شیمی .
مرد همانطور که شغلم را یادداشت می کرد، سربلند کرد و گفت: ببینم، شیمی همان درسی است که حافظ و سعدی تویش هستند؟
نزدیک بود از تعجب دو تا شاخ روی سرم سبز شود . قبل از این که من جوابی بدهم، دوستش جواب داد: نه بابا شیمی یک رشته
سخت است . آن که تو می گویی زیست شناسی است . میکروب هایی که تو اسم بردی مربوط به زیست شناسی هستند .
مرد جواب داد: احمق جان تو که سر در نمی آوری جواب نده . حافظ و سعدی که میکروب نیستند . دو تا نقاش هستند . به خاطر
همین می گویم باید مربوط به شیمی باشند .
دیدم این دو تا حسابی پرت هستند . با خودم گفتم: ما را ببین کجا آمده ایم؟ بعد گفتم: آقاجان شیمی رشته ای است مربوط به
تغییرات ماده . حافظ و سعدی هم دو شاعر شیرازی هستند . در ضمن تکلیف بنده را روشن نکردید . بالاخره من چه کار کنم؟
مرد گفت: فعلا اسمم و فامیلت را یادداشت کردم . شما برو پیش آقای احمدی که مسؤول ما هستند . ببین او چه می گوید .
توی دلم خدا را شکر کردم که از گیر این دو نفر راحت می شوم . فکر کردم مسؤولشان حتما کمی سواد دانشگاهی دارد و چیزی
حالی اش است . پرسیدم: آقای احمدی در کدام اتاق هستند؟
مرد گفت: بگذار من یک تماس با ایشان بگیرم ببینم هستند یا نه .
مرد شماره ای را گرفت و چند لحظه بعد گفت: سلام عمو جان . حال شما خوب است! … عموجان یک آقایی آمده، مثل این که
چیزی اختراع کرده خیلی هم سخت است . نمی دانم چه جور اختراع کرده …
– چی شغلش . . شغلش چیز است …
دیدم یارو دوباره یادش رفته، گفتم: دانشجوی کارشناسی ارشد رشته شیمی .
– آها … دانشجو است … مثل این که ارشدشان است .
– …
– نمی دانم یعنی چه … لابد مبصرشان است .
بعد صندلی گردانش را چرخاند . پشتش را به من کرد و طوری که مثلا من متوجه نشوم، گفت: عموجان، این بنده خدا ظاهرا
مخش تاب برداشته . چرت و پرت می گوید . اگر می شود یک جوری دست به سرش کنید برود . عین همان جوان هایی است که هر
روز می آیند این جا و فکر می کنند چیزی اختراع کرده اند .
– …
– باشد می فرستمش بیاید خدمتتان … راستی پدرم سلام رساندند گفتند کار پسر خاله مان کی جور می شود که بیاید این جا
شروع به کار ک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 