پاورپوینت کامل بخوان سبز قبا … در خانه بهشت ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بخوان سبز قبا … در خانه بهشت ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بخوان سبز قبا … در خانه بهشت ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بخوان سبز قبا … در خانه بهشت ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
۲۲
مردها دوباره راه افتادند . در باریکه راه، کوچه خودشان را خوب مرتب کردند . به دستارهایشان دستی کشیدند و به گیسوان
پریشانشان چنگ کشیدند . غبار از لباس هایشان تکاندند و با امید به همدیگر چشم دوختند .
یکی از آن ها گفت: «ان شاء الله که امروز دیگر ما را می پذیرد» .
آن دیگری که سیاه سوخته بود و درشت حرف می زد، گفت: «پناه بر خدا، چقدر دلم برای یک میهمانی خودمانی و نشستن در کنار
او تنگ شده است » !
مرد سومی که پیر بود و خمیده، دستی لای ریش سیخ سیخش برد و ادامه داد: «کاش می گذاشت شب و روز را در خدمتش باشیم و
مثل یک غلام، همه کارهای خانه اش را انجام دهیم » .
مرد چهارم می گفت: «آن قدر می آییم و می رویم تا بالاخره اجازه ورود بدهند» .
پیرمرد گفت: «راستی … آخر هم نفهمیدیم که موضوع از چه قرار است; یعنی چه رازی در این بی اعتنایی هاست » ؟
هیچ کس پاسخی نداشت . همگی مهر سکوت بر لب زدند; اما برای رفتن دوباره، باز هم روزنه ای از امید، باز بود .
به در خانه امام علیه السلام رسیدند; نوبت پیرمرد بود که در بزند و به نمایندگی از آنان – که از راهی دور به مرو (۱) آمده بودند –
سخن بگوید .
او کوبه آهنی در را به حرکت در آورد; تق … تتق … تق تتق … .
– کیه … آمدم، آمدم .
– سلام علیکم!
– سلام بر شما! باز هم شمایید; شیعیان مسافر .
پیرمرد با قیافه مهربان و دردمندی گفت: «باز هم خدمت مولایت برو و بگو شیعیانتان آمده اند; همان مردان روزهای پیش » .
خدمتکار که ناامیدانه نگاهش می کرد، پاسخ داد: «به روی چشم، صبر کنید تا بیایم » .
او که برگشت طرف خانه، پیرمرد صدایش را طرف او بلند کرد .
– سلام گرم ما را به پسر رسول خدا برسان و بگو: ما دست از دیدار شما بر نمی داریم; به ما پناه بدهید» .
حالا آنها با اضطراب به درون خانه چشم دوخته بودند . طولی نکشید که خدمتکار آمد; اما از قیافه اش معلوم بود که مثل همیشه
خوشحال نیست .
پیرمرد اخم کرد و دوستانش ابرو درهم کشیدند .
– چه شد؟
– جواب بده مرد!
– بیاییم داخل; مولایمان پذیرفت؟
– اجابتمان کرد؟
خدمتکار آب سردی بر روی آنها ریخت; گویی آسمان شهر مرو را برسرشان خراب کرد .
– حضرت فرمودند: «بروید; فعلا کار دارم!»
پیشانی آن چهار نفر پر چین شد; چشمهایشان خیلی زود اشک گرفت و سرهایشان پایین آمد .
با ناراحتی و افسوس، چشم در چشم هم انداختند و بعد سر به زیر و نگران، از آن جا دور شدند .
روز بعد، این ماجرا دوباره تکرار شد . دو ماه بود که از آمدنشان به شهر بزرگ مرو می گذشت . آن ها تصمیمی تازه برای دیدار با
امام علیه السلام گرفتند . این تصمیم آخرین راه برای رفتن به درون خانه امام علیه السلام بود .
هر چهار نفر به در خانه رفتند و یکی از آن ها در زد . خدمتکار در را باز کرد . یکی از آن ها گفت: «به حضرت عرض کنید ما از
شیعیان پدر تو امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام هستیم; حال که شما به ما اجازه ملاقات نمی دهید، دشمنان ما، ما را شماتت
می کنند و دیگر ما در مقابلشان سرافکنده شده ایم . هر بار که با ما روبرو می شوند، ما از نیشخندشان در امان نیستیم » .
خدمتکار به درون خانه رفت و خیلی زود سخنان آنان را برای امام علیه السلام بازگو کرد . حضرت بی درنگ پاسخ داد: «بگو وارد
خانه بشوند» .
خدمتکار، خبر را فوری به آنها رساند و آنها از شوق، همدیگر را در آغوش گرفتند .
صدای صلواتشان، به آسمان، بلند شد . بعد به عجل
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 