پاورپوینت کامل جاری در متن زمین ۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جاری در متن زمین ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جاری در متن زمین ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جاری در متن زمین ۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
گاهی خیلی احساس پوچی می کنم و سؤال های زیادی برای خودم دارم . چرا برکه ای تنهایم؟ چرا دریا نشدم; دریایی که دلش را
ارزانی همه کرده است؟ آخر من در این دشت بی آب و علف چه کاره ام؟ به چه دردی می خورم؟
بارها این سؤال ها را از خودم پرسیده ام; اما به جواب درستی نرسیده ام . وقتی تشنه ای از وجودم سیراب می شود، این پرسش در
ذهنم کمرنگ می شود; ولی، با رفتن تشنگان، تنهایی سراغم می آید و پرسش ها مثل مردان جنگی محاصره ام می کنند . آن وقت
چاره ای ندارم جز آن که به خاطرات پناه ببرم; خاطرات خوش روزهایی که تشنگان پیرامونم حلقه می زدند و جانی می گرفتند;
مجروحانی که کشان کشان خود را به من می رساندند و کنارم می آرمیدند و مردان نورانی ای که وقتی برای وضو آب بر می داشتند،
بردستشان بوسه می زدم . آری، آن مردان نورانی که هرگز از یادشان نمی برم . هنوز چهره هاشان در دلم نقش بسته است .
می دانید، آن روز آسمان صاف بود بی هیچ لکه ابری . در این دشت، روی خاک ها دراز کشیده بودم . تنم از نور و تابش آفتاب حسابی
گرم شده بود . نسیمی آرام از کنارم رد شد و گرد و خاک راهش بر سر و رویم نشست . احساس کردم خبر تازه ای دارد . رو به آفتاب
کردم و گفتم: آن بالاها چه خبر؟
آفتاب چرخی زد و به دور و بر خودنگاهی انداخت . ناگهان قیافه اش عوض شد . آفتاب گاهی با دیدن چیزهایی هیجان زده می شود
. به من نگاهی کرد و بلند گفت: یک خبر داغ برایت دارم . خودت را آماده کن!
پرسیدم: حالا چی هست؟ پرنده می بینی، باز؟
آفتاب دوباره سرش را برگرداند به من نگاه کرد و گفت: آن دورها کاروان بزرگی می بینم که به طرف تو می آید، حتما حسابی تشنه
و خسته اند .
گرد و خاک بلند شد و کاروانیان دسته دسته به طرفم هجوم آوردند . لب هاشان خشک و تن هاشان خسته بود . مردم آب به سر و
صورتشان می زدند و دست و پا می شستند . عده ای مشک های خود را پر کردند . بعضی ها به شترها و اسب هاشان آب دادند و
تعدادی هم وضو گرفتند . در دلم غلغله ای بر پا شده بود احساس می کردم مثل دریایی مواج و خروشان شده ام . حس کردم
خبرهایی است . به آفتاب نگاه کردم . آفتاب رفته بود وسط آسمان . دیگر ظهر شده بود . دو زائر نورانی – همان ها که گفتم از
یادشان نمی برم – آرام به من نزدیک شدند . نام خدا را بر زبان راندند و وضو ساختند . کاروان تمامی نداشت . گروه گروه می آمدند
و می رفتند . در میان آن همهمه و هیاهو، گاه صدای زائران را می شنیدم: «چه برکه بابرکتی » ، «خدا را شکر که این برکه در صحرای
«جعفه » وجود دارد» ، «اگر نبود، از تشنگی هلاک می شدیم » .
هر کسی چیزی می گفت . حس کردم تازه دارم متولد می شوم . شور عجیبی در من بود . ناگهان آسمان دگرگون گردید . همه جا
نورانی شد; حتی نورانی تر از آفتاب . همه جا از بوی بال فرشتگان پر شد، زمزمه ای در آسمان پیچید، چیزی میان خواب و بیداری
بود، انگار داشت خبرهایی می شد . یکی از آن دو مرد نورانی که به آسمان چشم دوخته بود، مردم او را رسول الله (ص) می خواندند .
حتما پیامبر خدا بود . مرد نورانی که پس از خیره شدن به آسمان دگرگون شده بود، کمی مکث کرد و بعد گفت: بگویید همه
بایستند .
مردی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 