پاورپوینت کامل پاهای بی پوتین ۱۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پاهای بی پوتین ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پاهای بی پوتین ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پاهای بی پوتین ۱۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۰
تقدیم به شهید عدنان صابوته که پابرهنه می جنگید و پابرهنه به لقای یار رفت.
تا به گردان مرخصی می دادند، یک راست می رفت زیرزمین و یک جفت از کفش های کهنه ای که در صندوق چوبی و بین
وسایل پنهان کرده بود، برمی داشت. هیچ کس نمی دانست که چرا تقی کفش های کهنه خانواده را قبل از پرت کردن توی
آشغالدونی، برمی داشت و می برد زیرزمین؛ جز مادرش که می دانست؛ جمع کردن این کفش ها، یکی دیگه از بهانه های تقی
برای کمک کردن بی منت به کفاش های فقیر و آبرومند بود. آخر، مادرش از دست او کلافه شده بود. هر وقت تقی می آمد، باید
از چند کیلو میوه ای که او می خرید، چند دانه خوبش را انتخاب کند و بقیه را بدهد به خود تقی تا زحمت جدا کردن قسمت های
سالم میوه و خوردنش را بکشد؛ آخر تقی هر پیرمردی را که می دید چند کیلو میوه هاش روی گاری مانده، یک جا آنها را
می خرید تا آن پیرمرد زودتر به خانه اش برود؛ هیچ چک و چونه ای هم روی قیمت میوه ها نمی زد.
آن روز هم تقی رفت زیرزمین و یک جفت از کفش های کهنه را گذاشت توی یک نایلون سیاه و رفت داخل کوچه. کجا؟ هر جا که
یک کفاش، بساط واکس را کنار یک پیاده رو پهن کرده بود.
آن روز، تقی گمشده خود را چند خیابان پایین تر، کنار فرعی یک کوچه پیدا کرد؛ پیرمردی که از نوع برخوردش پیدا بود که
عالمی از صفاست.
– سلام عمو جان!
– سلام بابا جون!
– عمو جان پارگی های این کفش ها را بدوز؛ یک واکس مَشد هم بزن. مال بابامِ.
– خدا سایه بابات را از سرت کم نکنه.
– خدا سایه تو را هم از سر بچه هات کم نکنه.
بعد دست کرد تو جیبش و یک ده تومانی کاغذی را بیرون آورد و گذاشت کف دست پیرمرد و گفت: «عمو جان! اینم بیعانه».
– بیعانه؟ تازه باید دو تومانی هم پَسِت بدم!
– یه ساعت دیگه برمی گردم.
تقی خداحافظی کرد و رفت مسجد محله؛ سراغ بچه هایی که هدیه های اهل محله را برای ارسال به جبهه بسته بندی می کردند.
هنوز یک ساعتی به اذان ظهر باقی مونده بود که به سرعت خودش را به کفاش رساند و بعد از سلام کردن، بدون نگاه به
کفش هایی که پیرمرد داخل همان نایلون گذاشته بود، آنها را برداشت و گفت: عموجون! تمام شد؟
– آره پسرم! ان شاءالله با این کفشا، آقاتون بره حج؛ بره کربلا.
تقی جواب داد: «عمو جون! دعا کن پاهامون سر پل صراط نلغزه. کفش ها را هم مث خیلی چیزای دیگه، باید گذاشت و رفت».
پیرمرد یک نگاهی به تقی کرد و گفت «احسنت پسرم؛ ولی مگه می شه با این اعمال ناچیز – این نمازا و روزه های ما – از پلی که
از مو باریک تره، از آتیش گرم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 