پاورپوینت کامل پناهم باش ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پناهم باش ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پناهم باش ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پناهم باش ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

۲۶

بیابان بود و تنها او. تا چشم کار می کرد، بوته های خار، پشت به پشت هم، دور تا دورش را فرا گرفته بودند. اسمِ خدا را بر زبان آورد و گفت: خودش
حافظ بنده ها است… خدایا! پاورپوینت کامل پناهم باش ۱۹ اسلاید در PowerPoint.

اسبش را به حرکت در آورد. باد ملایمی بوته ها را می لرزاند. آفتاب، مایل و کم حرارت می تابید و صبح، تازه و دل انگیز بود.

مرد شیعه، بی اراده و ناگهانی سر بر گرداند و به عقب اسب خود نگاه کرد؛ چشمش به دور دستِ بیابان خیره ماند و برایش عجیب بود. افسار
اسبش را که کشید، اسب شیهه ای آرام سر داد.

اسب را رو به آن جا نگه داشت و دستش را بالای ابروهای خالی اش گرفت و به دقت نگاه کرد. سیاهیِ جنبنده ای از دور پیدا شد. دلشوره گرفت و
نگران بود که آن سیاهی، چه کسی می تواند باشد!

فوری شمشیرش را از خورجین اسب درآورد و مسلح شد. لحظاتی بعد، مرد اسب سواری را دید که به سرعت به طرف او می آمد. دست به دسته
شمشیر گرفت و با نگرانی منتظر ماند.

اسب سوار رسید. او مردی غریب بود که خیلی زود دستار دور صورتش را باز کرد و برای این که او را از نگرانی در آورد گفت: «سلام بر تو؛ نترس!
من راهزن نیستم».

مرد شیعه خوشحال شد و به سلام او، پاسخ پرمهری داد و احوالش را پرسید. مرد غریبه چهره ای سیاه سوخته، اندامی کشیده و درشت و
چشم هایی سیاه و باز داشت و وقتی می خندید، همه دندان های زردش پیدا می شد.

از او پرسید: به کجا می روی؟

مرد غریبه گفت: به همین مسیر؛ از طایفه غره هستم و به مصر می روم.

خوشحال شد و از این که برای رفتن به مصر، تنها نیست و ترس راه «بیابان» کمتر به سراغش خواهد آمد، خیالش راحت شد.

مرد غریبه شروع به حرف زدن کرد و از قبیله غره گفت و عقاید آنها را برای مرد شیعه بیان کرد. راه طولانی بود و تعریف خاطرات، خستگی را کم
می کرد و او هم پرچانه بود و بی آرام.

بالاخره آن دو به سرزمین پر از سنگلاخی رسیدند؛ دشتی پر از پستی و بلندی و زمینی سخت. مرد غریبه اسبش را نگه داشت و چند جرعه از آب
مشک خود نوشید. در مشک را بست و گفت: می دانی این جا، شبیه کجاست؟

مرد شیعه که از سوءال او در فکر شده بود، با تبسم گفت: نمی دانم… چطور مگر؟

مرد غریبه قهقه زد و خندید و بعد که آرام شد، گفت: این دشت، شبیه سرزمین صفین است؛ من چند بار به آن جا رفته ام. این دشت بزرگ،آن رود،
آن نخل ها، همه به آن جا شباهت دارند.

مرد غریبه مشک را درون خورجین گذاشت و اسبش را راه انداخت. اسب مرد شیعه نیز حرکت کرد. مرد غریبه اسبش را نزدیک اسب او راند و
گفت: باور کن اگر من آن زمان زنده بودم و در آن جا حضور داشتم، شمشیر خود را از خون علی و یارانش سیراب می کردم.

مرد شیعه وا رفت. افسار اسب از دستش رها شد. مهرهای پشت کمرش تیر کشید. او از همسفرش چه شنیده بود؟
مرد غریبه دوباره قهقه زد و بعد شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و اسبش را هی کرد و نعره زد: «آهای کوفیان کجا هستید… آهای علی به
میدان من بیا. من هستم جنگ جوی دلیری از قبیله غره! بیا تا نابودت کنم و باز با اس

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.