پاورپوینت کامل خنده دندان نما ; (قسمت اول) ۳۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خنده دندان نما ; (قسمت اول) ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خنده دندان نما ; (قسمت اول) ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خنده دندان نما ; (قسمت اول) ۳۰ اسلاید در PowerPoint :

۶

نور چشمم، سلام!

آرام جانم، سلام!

مرد مؤمن می دانی چند وقت است ندیدمت؟ هیچ به فکر این صاحب مرده هستی که بی تو چه کند!

مگر چقدر می توان در فراق دوستی، به عکس او دل خوش کرد؟

مگر چقدر می توان دلی را به تبسم یاری قانع کرد؟ این دل که از سنگ نیست، عزیز جانم!

گفتم خبری از من افسرده می گیری، که نگرفتی… گفتم دست کم یک بار به خوابم می آیی، که نیامدی!

مگر تو راه و رسم مدارا نمی دانی؟ آن حرف و حدیث ها هیچ؟! آن وعده و وعیدها هیچ؟!

مدتی است نمی دانم چرا اینقدر دلم هوای تو کرده است؟ مثل کودکانی شده ام که وقتی دلشان هوای پدر می کند؛ پدر سفر کرده با سبدی از نیاز رو
به سوی مادر می آورند و می پرسند مادر چند شب دیگر بخوابیم، بابا می آید؟

می دانم، می دانم سرزنشم می کنی، ولی به من حق بده، آخر هیچگاه، اینطور بین من و تو جدایی نیفتاده بود؛ مدتی است عکست را گذاشته ام
گوشه آینه، که هر وقت خود را می بینم، تو را هم ببینم. هر چند رسم رفاقت آن است که خود را نبینم و فقط تو را ببینم.

دیشب رفتم خانه تان؛ اتفاقی .

عجب جای تو خالی است؛ از لحظه ورود حس غریبی داشتم. سایه غمی جانسوز بر وجودم سنگینی می کرد. چه خانه ای!

اگر تو را داشت، دیگر هیچ کم نداشت. پدر و مادرت به استقبالم آمدند. خوب خانواده ای داری دلاور.

دیشب وقتی پدرت با من حرف می زد، چشم دوختم در صورتش، حسابی پیر شده بود. صورت مادرت هم چروک برداشته بود، از سرسبزترین
زمین ها هم اگر آب را بگیرند، ترک بر می دارد. مگر تو چشمه زلال این گلستان نبوده ای؟!

هم آب بوده ای و هم گل، هم شجر و هم ثمر.

دیشب ما نیز کم از گلاب گیری نبود !

خدا می داند. بغضی راه گلویم را بسته بود که مانده بودم با آن چه کنم. کاش قطره ای اشک می شد از آتش سوزان تر؛ اما نه، باید می ماند و مرا یاد
استخوان مانده در گلوی علی می انداخت؛… «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا».

فکر می کنم خوب وقتی رفتم سراغشان. پدر و مادرت را می گویم. کسی را می خواستند که برایش درد دل کنند. غم غربت در لابلای کلماتشان
موج می زد. حتی وقتی می خندیدند، خنده شان از ته دل نبود. آمیخته بود با غمی جانکاه!

بارها ترنم این شعر را از عمق جانشان شنیدم:

خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است

کارم از گریه گذشته است بدان می خندم

آنها از دهان هم حرف می گرفتند و من سراپا گوش

گفتم محمدرضا: خوب معرکه ای درست کرده ای !

بر بال خیال بردندم به سالها پیش. آن روزهایی که تو تنها دو سال داشتی و به پدرت می گفتی برایم روضه بخوان

بیچاره در می ماند چه کند. هی می گفت بابا؛ من روضه خوان نیستم، اما تو پایت را در یک کفش می کردی که بخوان

او که سماجت تو را می دید می پرسید: خب کدام روضه؟ و تو می گفتی روضه علی اصغر!… شروع می کرد چیزهایی خواندن، و تو معصومانه حالت
گریه به خود می گرفتی و با همان زبان شیرین کودکانه ات می گفتی: بابا اون کوچولو بود، چرا کشتنش؟!

می دانم، می دانم که از کودکی همزاد توأمان غم بوده ای؛ اگر نه، اصرار بر خواندن روضه چرا؟

مادرت دوبار، سه بار، نمی دانم چند بار فنجان چای مرا برد و آورد. چای سرد می شد و من یادم می رفت آن را بنوشم !… پدرت ادامه می داد: در
آمد ماهیانه ام چهارصد تومان بود. به سرم زد که او را یعنی تو را، در یک مهد کودک خوب ثبت نام کنم. همین کار را کردم. پانصد تومان دادم
واسم او را نوشتم.

یک روز آمد و گفت: مامان؛ من دیگه کوده یکسال نمی رم!

[حتما برایت گفته اند و می دانی که کوده یکسال آن روزهای تو یعنی کودکستان.]

مادرش پرسید چرا؟ گفت امروز یه آقای آهنگ زنی آمده بود برای بچه ها آهنگ می زد. من دیگه اونجا رو دوست ندارم؛

پدرت سری تکان می دهد، آهی می کشد و چشم در چشمت می دوزد، چه چشمهای قشنگی !

از شیشه آن قاب هم شفاف تر!

محمدرضا! این پدر و مادر پیر سایه به سایه دنبالت می آیند. بخواهی یا نخواهی! چشم به جای پای تو دارند. نمی گویم الهی پدر شوی تا
بفهمی. چه دعای اجابت ناپذیری! اصلا نمی دانم این دعاست یا نفرین. اما می گویم دست از سرشان برمدار. گاهی سری به آنها بزن. هر چند
می دانم می زنی .

گویا پدرت با عقربه های زمان پیش می رفت و مرا نیز مثل موجی که خسی را با خود از این سو به آن سو می بَرد، می بُرد موجی که از طوفان تو بر
پا شده بود.

محمدرضا! راستی چهار سالگی ات را به خاطر داری؟ آن هنگام که اولین حرف زشت را در کوچه و خیابان شنیدی!

پدرت می خندد، شاید به حرفهای کودکانه تو در آن روزهای خاطره انگیز! شاید به کارهایی که تو می کردی و آن روزها کسی گوشش به این
حرفها بدهکار نبود!

می گفت ما چهار سال در شکر آباد اهواز زندگی ک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.