پاورپوینت کامل کتاب سال دانشجویی ۳۹ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کتاب سال دانشجویی ۳۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کتاب سال دانشجویی ۳۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل کتاب سال دانشجویی ۳۹ اسلاید در PowerPoint :

۲۶

آن روز از خوشحالی در پوست نمی گنجیدم. از صبح ساعت ده که خبر به دستم رسیده بود تا ظهر تقریباً همه دوستان دوران
دانشجویی ام را خبر کرده بودم. خبر از این قرار بود که کتاب من که با عنوان… چاپ شده بود، از سوی جهاد دانشگاهی به
عنوان پاورپوینت کامل کتاب سال دانشجویی ۳۹ اسلاید در PowerPoint معرفی شده بود و چند روز بعد باید در مراسم شرکت و جایزه نفیس خود را دریافت می کردم.

شاید بتوان گفت که این خبر باعث شد تا همه خستگی هایی که در طول نگارش و بعد از آن در طول چاپ و پس از آن در مرحله
پخش متحمل شده بودم، از تنم به در برود. از همین رو تا شب، ده هابار روح نیاکان دست اندرکاران مراسم را با نثار فاتحه
شاد کردم.

سه سال برای نگارش کتاب زحمت کشیده بودم و برای به دست آوردن منابع، از رایانه گرفته تا پخش پایان نامه های
دانشگاه، کمک گرفته بودم و بارها با نگاه های «فقیه اندر سفیه» کارمندان بخش های مختلفی که به آنها مراجعه می کردم،
مواجه شده بودم که لابد در دل خود می گفتند: این هم یک نوع خل بازی و دیوانگی است و بارها می شنیدم که آنان زیر لب خدا
را شکر می کردند که آنها را عاقل و سالم آفریده است.

یادم می آید که چندین بار کتاب دارهای کتابخانه های مختلف مرا با زور از کتابخانه بیرون می انداختند؛ زیرا با آن که از اول
صبح تا آخر وقت، در کتابخانه به مطالعه و فیش برداری مشغول بودم، باز هم حاضر به بیرون رفتن از کتابخانه نبودم و با
التماس از آنها می خواستم تا چند دقیقه بیشتر بمانم و وقتی آنها پیروز می شدند، در خیالم کتابخانه ای را برای پژوهش گران
آینده تأسیس می کردم که شبانه روزی بود و کارمندان آن با خوش رویی، پژوهش گران را پذیرا شده، به عنوان
شخصیت های بزرگ به آنها می نگریستند.

به هر جان کندنی بود، کتاب را به اتمام رسانیده، آن را برای چاپ نزد ناشرهای مختلف بردم؛ اما هر کدام از آنها به بهانه ای
مرا دست به سر می کردند. یکی می گفت: این کتاب حتی تا زمان ظهور هم سرمایه اش را بر نمی گرداند؛ چرا که کتابی
تخصصی است و طالبان آن بسیار اندکند. دیگری با طعنه می گفت: تو با این استعداد حیف نیست که وقت و عمر را درباره این
موضوعات تلف کنی و سومی می گفت: اگر بتوانی کتابی کمک آموزشی بنویسی، قول می دهم که برایت چاپ کنم و جالب آن
بود که بعضی از آنها جواب منفی را همان آغاز نمی دادند؛ بلکه نسخه تایپ شده را می گرفتند تا آن را مطالعه و ارزیابی کنند و
بعد جواب دهند. یکی از مأیوس کننده ترین جواب ها، جواب یک ناشر غیرخصوصی بود که که کتاب های تخصصی چاپ
می کرد و برای ضرر آن، یارانه ای هم دریافت می کرد. مسئول این انتشارات، پس از پی گیری های مکرر من، آب پاکی را روی
دستم ریخت و گفت: از نوشته ات بسیار خوشم آمد؛ واقعاً محققانه کار کرده ای؛ اما حیف که فعلاً اوضاع اقتصادی انتشارات
مناسب نیست و ما در این موقعیت ناچاریم که در صدد چاپ کتاب های تجاری باشیم و ناشری دولتی پس از سه ماه معطلی،
جواب داد: چون ما کتابی را با عنوان مشابه کتاب شما در دستور چاپ داریم، فعلاً از چاپ کتاب شما معذوریم.

سرانجام پس از این در و آن در زدن و بعد از مشورت با اساتید و متخصصان فن، تنها راه چاره را در این دیدم که خود به
انتشار کتاب بپردازم. از این رو با هزار مصیبت و مراجعه به قرض الحسنه ها و دوستان، پولی فراهم کرده، به انتشار کتاب
پرداختم. روزی که جلدهای کتابم از چاپخانه بیرون آمدم، حالت پدری را داشتم که پس از چندین سال ناباروری، چشمش به
قدوم اولین فرزندش روشن شود؛ اما این خوشحالی دیری نپایید؛ زیرا به هر ترتیبی بود، باید کتاب ها را آب می کردم تا بتوانم
بخشی از قرض ها را ادا کنم. این جا بود که به شبکه های مختلف توزیع مراجعه کردم؛ اما وقتی با درخواست های چهل و پنجاه
درصدی پشت جلد کتاب به عنوان حق توزیع مواجه شدم، سرم سوت کشید؛ به خصوص وقتی که آنها به علت تخصصی
بودن کتاب، حتی حاضر نبودند چک شش ماهه بدهند. این جا بود که باز چاره ای ندیدم جز این که خودم کتاب را توزیع کنم. از
فردا صبح کارم این شده بود که نسخه های کتاب را بار موتور گازی فکسنی ام می کردم و به کتاب فروشی های مختلف
مراجعه می کردم و خود را نه به عنوان موءلف، بلکه به عنوان یک پادوی انتشاراتی معرفی می کردم و از آنها می خواستم تا
نسخه هایی از کتاب را بخرند که بزرگوارانه ترین جواب آنها این بود که فعلاً چند نسخه را این جا امانت بگذارید تا بعد از
فروش و کسر حدود سی درصد به عنوان حق فروش، پول آن را بازگردانند. تا هنگام شنیدن خبر برگزیده شدن کتاب، تنها
موفق به فروش صد نسخه از کتابم شده بودم؛ در حالی که دو برابر این مقدار را به دوستان، اساتید و خویشاوندان هدیه داده
بودم. بیچاره پدر و مادرم که با دیدن نام من روی جلد کتاب، فکر می کردند که فرزندشان دارای اعتبار، پول و ثروت شده
است.

آن روز تا شب، تمام مشکلات گذشته جلوی چشمم رژه می رفتند و در خیال خودم همه ناشران و کسانی را که به دیده تحقیر
به من و کتابم می نگریستند، مجسم می کردم که از رفتار خود به شدت پشیمان شده، در به در به دنبال من بودند تا به من
تبریک گفته، معذرت خواهی کنند. و ناشرانی را می دیدم که با حالت التماس روی پای من افتاده، با عجز و لابه از من
می خواستند تا کتابم را برای تجدید چاپ به آنها بدهم و این من بودم که در همان حالت خیال، ناز می کردم و با جواب «تا ببینم»
آنها را با هزار زحمت از روی پاهای خود جدا می کردم. که این جدا کردن حتی در حالت خیال، برایم مشکل بود. کمی از این
خیالات دور شدم و به این فکر افتادم که حالا جایزه نفیس آنها چه می تواند باشد و این جا بود که دوباره در دریای خیال
غوطه ور شدم. با خود گفتم: جایزه آنها حتماً به مقداری هست که علاوه بر پرداخت قرض های کتاب قبلی، مقداری از آن را
برای چاپ کتاب بعدی ام سرمایه گذاری کنم و پیش خود چنین استدلال می کردم که طبق کارت دعوتی که ارسال شده است،
پشتوانه اجرای این مراسم باشکوه، سه وزارت خانه بزرگ تحقیقات و فناوری، فرهنگ و ارشاد، بهداشت و آموزش پزشکی و
سازمان بزرگ جهاد دانشگاهی است. که هر یک حتی اگر بودجه کمی هم گذاشته باشند، جایزه مهم و با ارزشی خواهد بود