پاورپوینت کامل حلوایی با آب دهان مار ۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حلوایی با آب دهان مار ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حلوایی با آب دهان مار ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حلوایی با آب دهان مار ۱۸ اسلاید در PowerPoint :

۱۴

به مناره نگاه کردم که تا آسمان خیز برداشته بود. ستاره ها، روی سیاهی آسمان نشسته بودند. از پله ها که پایین می آمد، به یاد
روزهایی افتاد که بر بالای آن ایستاده بود؛ به تمام خانه های کوفه نگاه کرده بود و علی را دشنام داده بود.

همه حوادث آن روز را به یاد آورد. آن زمان علی خلیفه نبود و او هر روز در کوچه و بازار از عدل و داد و احسان علی، داستان ها
می شنید.

پله های مارپیچ مناره را پشت سرگذاشت و به حیاط رسید. مناره در وسط حیاط، کنار دو نخل ساخته شده بود. آن طرف تر، کنیزک
از چاه آب می کشید و غلام سیه چرده ای روغن درون چراغ می ریخت. به خودش نهیب زد؛ اشعث باید کاری بکنی!

باز به مناره چشم دوخت و حس کرد تمام دشنام هایش در بالای مناره خشکیده است و بر روی خانه اش آوار شده است. با عصبانیت
به تنه گلی مناره مشت کوفت؛ ولی زود آرام شد؛ به خاطر آورد که علی تمام دشنامش را بخشید.

در این چند روز، هر جا می رفت، حرف از علی بود. باز گفت: او همه را می بخشد. کنیزک پیاله آبی جلویش گرفت و گفت: ارباب تشنه
هستید؟

اشعث با خود زمزمه کرد:

باید خودم را پشیمان نشان دهم… به گونه ای که باور کند… باید خودم را…. .

کنیزک هنوز منتظر بود و در چشم های سیاهش ترس موج می زد. اشعث به ظرف آب و بعد به صورت آفتاب سوخته کنیزک نگاه کرد
و پیاله را گرفت. عکس ماه میان آن افتاده بود. کنیزک با عجله به مطبخ برگشت. اشعث به تنه نخل تکیه داد و جرعه ای آب نوشید و
بعد با نوک نعلین چرمی اش، خاک را کنار زد و بقیه آب را روی خاک ریخت. با خود اندیشید؛ شاید علی سهمی از بیت المال به من
بدهد.

برق شادی در چشم هایش نشست و یاد کیسه های طلا و سکه های درهم و دینار، او را بی تاب کرد. پیش رویش، سکه ها را می دید که
علی به خاطر توبه و عذرخواهی او، در مقابلش می گذارد.

***

به رفت و آمد مردم نگاه کرد؛ می خواست به هر طریقی راهی پیدا کند.

باخود گفت: باید به او نزدیک شوم؛ اما علی زیرک است.

صدای مغازه دارها بازار را پر کرده بود. اشعث زیر سایبان مغازه پارچه فروشی ایستاد.

پارچه های رنگارنگ بر در و دیوار آویزان بودند. دستارش را روی سرش جابه جا کرد. باد گرمی در بازار پیچید وبا خود بوی حلوا
آورد. مغازه حلوا فروشی، ته بازار بود. طبق های حلوا جلوی مغازه، کنار هم چیده شده بود.

فکری به ذهنش رسید و خنده روی لب های کبودش نشست. دست هایش را به هم مالید و با خود گفت: کاش زودتر به بازار آمده بودم.

با عجله به طرف خانه اش به راه افتاد. فکر کاری که می خواست انجام دهد، رهایش نمی کرد. شوق رسیدن به خانه، او را بی قرار کرده
بود. از کوچه پس کوچه های کوفه که می گذشت، صدای موءذن مسجد را شنید.

وقتی به خانه رسید، با شتاب در زد. غلام در را گشود. اشعث او را کنار زد و گفت:

– زود حلوایی آماده کنید؛ از بهترین آرد و شی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.