پاورپوینت کامل ستاره بلند عشق ۳۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ستاره بلند عشق ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ستاره بلند عشق ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ستاره بلند عشق ۳۷ اسلاید در PowerPoint :

۲۹

در ۱۸۷۷ م. در سیالکوت به دنیا آمد. در مدرسه، شاگرد اول شد و بورس تحصیلی در کالج اسکاچ میشن را دریافت کرد و
آن جا هم شاگرد دوم شد؛ سپس با رتبه ممتاز، در زبان های انگلیسی و عربی لیسانس گرفت. بعد از آن، شاگرد اول دانشگاه
در فوق لیسانس رشته فلسفه شد و جام نقره ای گرفت. این جا بود که تدریس در دانشگاه دولتی لاهور را آغاز کرد. سال
۱۹۰۵م. بود که برای ادامه تحصیل، به اروپا رفت و از دانشگاه مونیخ آلمان، دکترای فلسفه گرفت و در همین سال از دانشگاه
لندن، لیسانس حقوق گرفت. وی از دو دانشگاه پنجاب و علیگره، دکترای افتخاری دریافت کرد. این علامه مجاهد، عاقبت در ۲۱
آوریل ۱۹۳۸م. چشم از جهان فرو بست.

یک روز اقبال دیر به مدرسه رسید. معلم سر کلاس بود که اقبال در زد و وارد شد. معلم پرسید: چرا دیر کردی؟ اقبال هم بدون
معطلی جواب داد: اقبال، همیشه دیر می آید!

اقبال می گوید: روزی فقیری سمج به در خانه مان آمده بود و با وجود این که چندین بار عذرش را خواستم، اما به در چسبیده
بود و نمی رفت. اصرار گدا کم کم حوصله ام را سر برد و عاقبت با او دست به یقه شدم و سیلی محکمی روانه اش کردم؛ طوری
که گدا پرت شد و آن چه در کشکول داشت، پخش زمین شد. پدرم که با سر و صدای ما بیرون آمده بود، به محض دیدن این
صحنه، آن قدر آزرده شد که به گریه افتاد و گفت: در روز حشر، وقتی که اطراف رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، حکیمان، شهیدان و
زاهدان حلقه می زنند، در آن اجتماع، فریاد این فقیر مظلوم، نظر حضرت را جلب خواهد کرد و او به من می گوید: یک نوجوان
مسلمان به کفالت تو داده شده تا او را طبق تعالیم من تربیت کنی؛ ولی این کار آسان را هم نتوانستی انجام دهی و این توده
خاک را انسان سازی. آن وقت من چه جوابی به آقا و مولای خویش بدهم؟ پسرم! تو غنچه گلستان محمدی هستی؛ از نسیم آن
گلستان، شکوفه کن و از بهار همان گلستان، رنگ و بو بگیر تا بوی خوش اخلاق محمدی از تو برخیزد.

سید سلیمان ندوی – بزرگ ترین شخصیت علمی پاکستان و رئیس وقت ندوه العلماء – برای دیدار اقبال به لاهور آمد. وقتی به
ملاقات او نایل شد، به اقبال گفت: من صرفا برای دیدار شما به این مسافرت آمده ام و یک مطلب دارم که آن، مرا به دیدار شما
فرستاده است.

اقبال گفت: بفرمایید.

سید گفت: من و امثال من، چهل یا پنجاه سال در قرآن و حدیث و معارف اسلامی غور کرده ایم؛ ولی هیچ وقت نتوانستیم مقام
و موقعیت تو را احراز کنیم و به نسبتی که تو مسلط شدی و در دل پیر و جوان مسلمان جا باز کردی، ما نتوانسته ایم و کاری
از ما ساخته نیست؛ سرّ این موفقیت چیست؟

اقبال تعارفی کرد؛ ولی سید اصرار کرد. از او اصرار و از این انکار؛ عاقبت اقبال لب باز کرد و گفت: اگر شخصیت من و نغمه ها
و سرودهای من اثری داشته باشد، قطعا به این دلیل است که حرف پدرم را گوش کردم و قرآن را طوری خواندم که گویی با
من حرف می زند.

روزی در دوران تعطیلات دانشگاه، همراه با دوستم به دهی دورافتاده در اسکاتلند رفتیم. در آن جا به من خبر دادند که یک
مبلّغ مسیحی که از هندوستان آمده، می خواهد در مدرسه ده سخنرانی کند. موضوع سخنرانی هم «در هند مسیحیت تا چه حد
گسترش می یابد؟» بود.

وقتی که رسیدیم، شنیدیم که مبلّغ می گفت: هند، حدود سی صد میلیون جمعیت دارد؛ ولی نمی توان آنها را انسان نامید آنها از
لحاظ عادات و خصایل و از نظر تمدن، انسان هایی بسیار پست به شمار می روند و فقط اندکی از حیوانات بالاترند. ما با جد و
جهد و تلاش و طی سال ها، این حیوانات انسان نما را با تمدن آشنا کرده ایم؛ ولی این کار، خیلی وسیع و مهم است و شما باید به
سازمان ما پول بدهید تا بتوانیم در این کار موفق شویم.

سپس مبلّغ، فیلم هایی از هندی ها گذاشت که در آنها مردم نیمه برهنه، مشغول زندگی بدوی بودند. وقتی سخنرانی تمام شد،
من ایستادم و از رئیس مجلس اجازه خواستم تا سخن بگویم. او به من اجازه داد و من برای ۲۵ دقیقه، با هیجان صحبت کردم و
به مستمعین گفتم: «من سراپا هندی هستم. شیره و خمیره من از این سرزمین است. شما می توانید از ظاهر من، عادات و
حالات من و رنگ صورتم، این حقیقت را دریابید. من به زبان شما با همان روانی مبلّغ، درباره حقایق و معارف آن جا صحبت
می کنم. من در هند تحصیل کرده ام و برای آموزش عالی، به کمبریج آمده ام. شما از صورت و سخنان من می توانید دریابید که
آن چه مبلّغ درباره مردم هند گفته است، تا چه حد صحت دارد… به نظرم، آقای مبلّغ، فقط به این سبب احساسات شما را
برانگیخته که جیب های شما را خالی کند». به مجرد آن که سخنان من تمام شد، رنگ مجلس عوض گردید و مردم با من هم
صدا شدند و مبلّغ که شدیدا مأیوس شده بود، جلسه را با جیب خالی ترک کرد.

روزی اقبال سوار قطار شد تا از دانشگاه به خانه اش برود. دو مرد انگلیسی که روبه روی او نشسته بودند، با هم درباره بودا
صحبت می کردند. ناگهان یکی از آنان به طرف اقبال برگشت و گفت! آقا مثل این که شما آسیایی هستید؛ آیا در مورد مذهب
بودا، چیزی می دانید؟

اقبال در حالی که لبخندی روی لبش بود، جواب داد: بله و بعد ساکت شد. مرد که منتظر جواب بود، کمی صبر کرد و وقتی دید
اقبال حرف نمی زند، پرسید: نمی خواهید جواب ما را بدهید؟

اقبال گفت: بله، الان جوابتان را می دهم.

سپس از پنجره قطار به دوردست ها خیره شد و به فکر فرو رفت. نگاه منتظر مردها، همچنان روی صورت اقبال بود. قطار
رفت و رفت تا به ایستگاه رسید و با سوتی، وارد ایستگاه شد. اقبال بلند شد و دست دراز کرد تا از همراهانش خداحافظی کند.
آن دو مرد که هنوز منتظر پاسخ بودند، با تعجب به اقبال نگاه کردند. اقبال با لبخند گفت: انگار جوابتان را نگرفتید؛ مذهب بودا،
همین است؛ فکر کردن!

گر چه خیلی ها مزاحم اقبال شدند و حتی علیه او فتوا صادر کردند و گفتند که «تا وقتی سرآینده این اشعار، توبه نکند،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.