پاورپوینت کامل نامش را محمد بگذار! ۳۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نامش را محمد بگذار! ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نامش را محمد بگذار! ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نامش را محمد بگذار! ۳۳ اسلاید در PowerPoint :

۴

روزگاری بود که شهر مکه را خشک سالی فرا گرفته بود و قریش و ساکنان این شهر، در تنگی به سر می بردند. هر چند مکیان
از راه تجارت و بازرگانی به ثروت رسیده بودند؛ پول داشتند؛ زر و زیور داشتند؛ ولی آب و نان نداشتند؛ گرسنگی و تشنگی،
آنها را می آزرد.

ناگهان اوضاع دگرگون گردید. آسمان باریدن گرفت. حوض های چرمین که یادگار هاشم بود، از آب پر شد. سبزی و خرمی،
سرزمین مکه و کوهستان خشک پیرامون آن را فرا گرفت. زردی چهره ها و رخسارها، به گلگونی تبدیل گردید؛ به طوری که
قریش، آن سال را سال خرمی نام نهاد.

دگرگونی اوضاع، ناگهانی بود؛ چون به طور سریع انجام شد. دانشوران پی بردند که نشانه ای است از رحمتی عظیم بر این
شهر؛ چون خشک سالی، دورانی دارد و سال ها طول می کشد تا ترسالی پدید آید. تغییر ناگهانی، خشک سالی را بر هم زد و
ترسالی را ارمغان آورد و این، بر خلاف سنت طبیعت بود و مژده ای بود که مهر ازلی را اعلام می داشت و چنین خبر می داد:
عروس عبدالمطلب، آمنه دختر وهب، به رحمه للعالمین باردار گردیده است؛ رحمتی که میلیاردها بشر از آن برخوردار
خواهند شد.

روءیای پیر قریش

وقتی عبدالمطلب در حِجْر اسماعیل خوابیده بود، خوابی دید که مضطرب و پریشان گردید و برای تعبیر خوابش، نزد کاهنی
رفت. کاهن از چهره پیر قریش به اضطراب درونی و پریشانی وی پی برده، پرسید: «سید عرب را چه شده که رنگش پریده
است»؟

عبدالمطلب گفت: «خوابی دیدم که مرا پریشان ساخته است. درختی تناور دیدم که از پشت من روییده، سر به آسمان کشیده،
شاخه هایش به شرق و غرب رسیده، نوری از آن می تابید؛ چندین برابر نور خورشید. عرب و عجب را دیدم که در پیشگاه او،
سر به سجده فرود آوده اند و دمادم، عظمتش گسترده تر می گردید. گروهی از قریش را دیدم که می خواستند این درخت را قطع
کنند؛ وقتی بدان نزدیک می شدند، جوانی زیبا را دیدم که جامه ای پاکیزه بر تن داشت و از درخت دفاع می کرد و قریشیان را
کیفر می داد».

کاهن عرب از شنیدن این رؤیا، در فکر فرو رفت و سپس گفت: «اگر چنین خوابی دیده باشی، پسری از نسل تو خواهد آمد که
پیغمبر خواهد شد و جهانی پیروش خواهند بود».

سروش درِ گوشی

بانوی بانوان، آمنه دخت وهب، چنین حکایت می کند:

وقتی که به فرزندم باردار شدم، سروشی به گوشم رسید که می گفت: تو به پیشوای بشر، باردار شده ای؛ وقتی که بدین جهان
قدم گذارد، بگو: «بارالها! این نوزاد یگانه را در پناه خودت قرار می دهم تا از شرّ دشمنانش محفوظش بداری». سپس گفت:
«نامش را محمد بگذار».

میلاد

هنوز یک سال از هجوم سپاه فیل نگذشته بود. قحطی، سپری شده، خرّمی، سراسر کوهستان مکه را فرا گرفته بود؛ به طوری
که در تاریخ مکه، چنین خرمی ای دیده نشده بود و ساکنانش در بهترین خوشی و سعادت می زیستند. در چنین زمانی، در
هفدمین روز ماه ربیع الاول و در سپیده دم این روز، نوزادی بی نظیر، بدین جهان قدم گذارد. این هفدهم، با هفدهمین روز دی
ماه پارسی، برابر بود و ۴۲ سال از شهریاری انوشیروان، شاهنشاه ایران، می گذشت.۱

مادر این نوزاد، بانوی بانوان، آمنه، دخت وهب بود و پدرش، عبدالله، پورِ عبدالمطلب که از دنیا رفته بود و فرزند خود را ندید.

هنگامی که آمنه را درد زاییدن گرفت، بانوی بزرگوار، فاطمه دختر اسد را آگاه کرد. فاطمه، همسر ابوطالب، برادر عبدالله، پدر
نوزاد بود. فاطمه حاضر شد و به پرستاری آمنه پرداخت.

آمنه چنین می گوید: «هنگامی که پسرم دیده بدین جهان گذارد، نوری درخشیدن گرفت که من استخر فارس و کاخ های
بُصرای شام را دیدم». این مکاشفه ای برای آمنه بود؛ در ساعت میلاد فرزندش.

آمدن نورسیده را به نیای بزرگوارش خبر دادند. پیر قریش، به یاد جوان ناکامش، عبدالله افتاد و اشک در دیدگانش حلقه زد؛
به سرعت به دیدار نوزاد شتافت و در آغوشش گرفت و بوسیدن آغاز کرد. آمنه سروشی را که هنگام باردار شدن به گوشش
رسیده بود، برای پدر شوهر بیان کرد. پیر قریش، نوزاد را بغل کرده، به درون کعبه برد و به نیایش پرداخت و برای نوزاد، دعا
کرد و خدا را از این عطیه گرانبها، سپاس گفت و شکر الهی را به جا آورد و سپس نوزاد را آورد و به مادرش سپرد.

عبدالمطلب در هفتمین روز ولادت نوزاد، گوسفندی کشت و بستگانش را دعوت کرد. از او پرسیدند: «این میهمانی، برای
چیست»؟ گفت: «برای احمد است». پرسیدند: «چرا احمدش می خوانی»؟ گفت: «چون آسمانیان و اهل زمین او را می ستایند».

فاطمه دخت اسد، پس از آن که آمنه فارغ شد، نزد شوهرش رفت و به ابوطالب مژده داد که برای برادر ناکامت، پسری متولد
شده است. رادمرد عرب به وی گفت: «سی سال دیگر، تو نیز پسری خواهی آورد همانند این نوزاد؛ جز این که او پیغمبر
نیست».۲ ابوطالب، پیغمبر نبود؛ ولی مانند پدر، راهی به جهان دگر و عالم بالا داشت و دریچه ای از غیب، بر او باز بود. ابوطالب،
نوزاد را می شناخت و وحی او را هم.

پرسشِ دانشمند یهود

روز میلاد نوزاد مقدس، دانشمندی از یهود، نزد سران قریش آمد و از آنها پرسید: «برای شما در این شب، نوزادی متولد شده
است»؟ گفتند: «مگر چه شده است»؟ گفت: «دیشب در این شهر یا در فلسطین، نوزادی آمده که نامش احمد اس

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.