پاورپوینت کامل همه دنیا، منزل من است ; گپی صمیمانه با مرحوم حجه الاسلام محمدتقی بهلول ۵۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل همه دنیا، منزل من است ; گپی صمیمانه با مرحوم حجه الاسلام محمدتقی بهلول ۵۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل همه دنیا، منزل من است ; گپی صمیمانه با مرحوم حجه الاسلام محمدتقی بهلول ۵۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل همه دنیا، منزل من است ; گپی صمیمانه با مرحوم حجه الاسلام محمدتقی بهلول ۵۹ اسلاید در PowerPoint :
۱۰
پیرمرد، دنیایی است از خصال کمیاب و تجربه ها و ناگفته های شنیدنی. او در طلیعه تحصیل و در حالی که استعداد جوشان و طبع مستعد او
نمایان گر آینده درخشانش بود، از نیل به رتبه فقاهت و اجتهاد که غایت آمال تمامی طلاب است، چشم پوشید و با اراده و ایمانی کم مانند، در
طریق مبارزه با حکومت وابسته و دیانت برانداز رضا خان گام نهاد. در مقطعی که تنها دو دهه از حیات خویش را پشت سر نهاده بود، با درایت و
دلیری، قیام و خروش مردم مسلمان مشهد در مسجد گوهرشاد را هدایت کرد و پس از آن با تحمل سی سال زندان و تبعید در افغانستان، جلوه ای
بارز از شکیبایی مجاهدان راه خدا را نمایان ساخت.
مجموعه ای از ویژگی هایی بی مانند و رازآلود فردی، چون دائم السفر و دائم الصوم بودن، حافظه قوی و نداشتن مسکن و مأوی و رژیم غذایی
خاص، عافیت جسمانی را برای او، پس از سپری کردن قریب به یک قرن از حیاتش، به ارمغان آورده بود. نام شیخ محمد تقی بهلول در تاریخ
معاصر ایران، مترادف با حادثه کشتار مردم، در مسجد گوهرشاد است؛ فاجعه ای که رژیم رضاخان در پی اعلام قانون کشف حجاب و قیام عمومی
مردم مسلمان و غیرتمند ایران علیه آن، به بار آورد. در ادامه، پای سخنان او درباره این حوادث که در سال های آخر عمر خویش بیان کرده،
می نشینیم.
آقای بهلول! چند سال دارید؟
۹۷ سال.
چرا به این نام شهرت پیدا کردید؟
در کودکی برای زن ها منبر می رفتم و همیشه بعد از درس و منبر، در اوقات فراغت، به بازی های کودکانه و بیشتر به بازی با
حیوانات می پرداختم. زن های محل هم می گفتند نه به آن منبر و روضه ات و نه به این بازی گوشی هایت؛ رفتارهای تو مثل
رفتار بهلول زمان امام صادق علیه السلام است.
در سن ۷ سالگی، قرآن را حفظ کردم. بیشتر خطبه های نهج البلاغه و خطبه فدکیه حضرت زهرا علیهاالسلام و اغلب دعاهای صحیفه
سجادیه و دعاهای دیگر، نظیر ابوحمزه و بعضی از کتاب های درسی حوزه، نظیر الفیه ابن مالک، تهذیب المنطق و مطوّل و
وافیه در اصول را حفظ هستم. همه دویست هزار بیت شعری که خودم گفته ام و پنجاه هزار شعر از شعرای دیگر، مثل سعدی
و قصیده یوسف و زلیخای جامی را هم از بر هستم.
نمی توان با شما سخن گفت و از واقعه کشتار مسجد گوهرشاد، ذکری به میان نیاورد؛ این رویداد، در چه بستر تاریخی اتفاق افتاد؟
واقعه کشف حجاب، لکه ننگی در تاریخ دوران سلطه رضاشاه است. این تصمیم رضاخان، در بسیاری از علما و متدینین،
انگیزه ایجاد کرد تا در برابر حکومت بایستند. حضرت آیه الله حاج آقا حسین قمی به تهران سفر کرد تا رضاخان را از کشف
حجاب برحذر دارد. شاه نه تنها جلو کشف حجاب را نگرفت، بلکه وی را در باغی بازداشت کرد. در آن وقت، من یک جوان ۲۷
ساله بودم.
پس از دستگیری آیه الله قمی، مؤلف مفاتیح الجنان، شروع کردند به دستگیری مرتبطین با او و به دنبال گرفتن من هم بودند.
در همان ایام، یک روز در حرم امام رضا علیه السلام، یک پلیس با لباس شخصی جلو آمد و در گوشم گفت: پلیس تو را می خواهد؛ با
من بیا! من تلاشی برای فرار نکردم و ایستادم. مردمی که این شخص را می شناختند، تدریجاً دور ما جمع شدند و به او گفتند:
شیخ را کجا می خواهی ببری؟
به تدریج به جمعیت معترض افزوده شد و چند نفر پلیس هم به کمک پلیس دستگیر کننده من آمدند. کم کم دو گروه داشتند با
هم درگیر می شدند که خادمین حرم آمدند و یک راه حل میانه را پیشنهاد کردند. آنها گفتند: شما شیخ را در یکی از اتاق های
حرم نگه دارید تا رئیس پلیس بیاید و درباره او تصمیم بگیرد. این، ظاهر قضیه بود و آنها می خواستند شب، پس از پراکنده
شدن مردم، مرا به پلیس تسلیم کنند.
برای این که مردم دائماً از حالم باخبر باشند و متفرق نشوند، پشت شیشه اتاق ایستاده بودم. مردم هر لحظه تعدادشان
زیادتر می شد. در این هنگام، فردی که لباس پهلوی بر تن داشت و کلاه شاپو سرش بود و بعدها فهمیدم «احتشام رضوی»
است، به میان مردم آمد و گفت: ای مردم! شما که حدوداً چهل هزار نفرید، از چهار نفر پلیس می ترسید؟ چرا به اینها حمله
نمی کنید تا شیخ را آزاد کنید؟ بعد در حالی که فریاد یا حسین علیه السلام می زد، کلاه شاپوی خودش را به زمین زد و گفت: لعنت بر
این کلاه و به طرف اتاق پیش آمد. مردم نیز همراه او آمدند. پلیس مجبور به فرار شد و مردم مرا بر شانه هایشان گرفته، با
صلوات و شعار مرگ بر پهلوی و مرگ بر انگلیس، به مسجد گوهرشاد منتقل کردند و بر روی منبر مسجد گذاشتند. در میان
این غوغا، رئیس اطلاعات شهربانی، خودش را به منبر رساند و به من گفت: شیخ! صحبت نکن. این جا بود که مردم به او حمله
کردند و او را زیر مشت و لگد گرفتند. پس از این که مردم حدود ۲۰ دقیقه بر علیه پهلوی و دار و دسته او شعار دادند، به آنها
گفتم: ما باید خودمان را تقویت کنیم و آماده جهاد شویم و در راه آزاد شدن آیه الله قمی تلاش کنیم. فردا صبح هر کس
می خواهد جهاد کند، با هر نوع سلاحی که می تواند، به مسجد بیاید. کم کم به شب نزدیک می شدیم. در آن شب، به ما جمع
متحصن حمله نکردند؛ زیرا شهربانی می بایست برای چگونگی برخورد با ما، از تهران دستور می گرفت. آن طور که در همان
زمان فهمیدم، آن شب به رضاشاه تلگرام کرده بودند که شخصی به نام بهلول، بر حکومت شوریده و در مسجد گوهرشاد،
تحصن کرده، دستور چیست؟ او هم با آن روحیه قلدرمآبانه خود جواب داده بود: بهلول دیگر کیست؟ مسجد چیست؟ به اشد
وجه به آنها حمله کنید! فردای آن روز، هنگام اذان صبح که جمعه هم بود، صدای شیپور آماده باش را که از داخل پادگان
نواخته می شد، شنیدم.
سرانجام هنگامی که ما در حال خواندن دعای ندبه بودیم، حرم و مسجد را محاصره کردند و پس از آن، سربازان به ما حمله
کردند. وقتی دستور آتش داده شد، یکی از افسران، خودکشی کرد تا مجبور به کشتن مردم نشود. یکی دیگر از سربازان
مسلمان، به یکی از افسران شلیک کرد و او را کشت. این حادثه، موجب شد که فرمانده لشکر، از تمرد سربازان دیگر بترسد و
دستور عقب نشینی بدهد. بعد از دستور او، راه ورود به صحن و مسجد باز شد. هنگام عقب نشینی سربازان، مردم سه نفر از
آنها را دستگیر کردند و ۱۷ تفنگ هم از آنها به غنیمت گرفتند. به هر حال، جنگ اول با موفقیت ما تمام شد و آنها به لحاظ
مسائل سیاسی، عقب نشینی کردند و از ما مهلت گرفتند که سه روز به حال سکوت باشیم تا خواسته ما برآورده شود. در
مرحله اول، ۱۴ نفر از ما شهید شدند.
روز بعد از حمله اول، تظاهرات مردمی در خیابان های مشهد، در جهت تأیید ما و مخالفت با رژیم رضاخان، برقرار شد.
مردم در تهیه مایحتاج ما، خیلی کمک کردند. رژیم برای کاستن از این علاقه و اعتقاد مردم به ما، عده ای از افراد فاسق و دزد را
به حرم فرستاد تا اموال زائرین را بربایند و با نسبت دادن این دزدی ها به نیروهای ما، انقلابیون را بدنام کنند. پلیس در جواب
اشخاصی که اموالشان به سرقت می رفت، می گفت: الان شیخ بهلول حرم را در اختیار گرفته، بروید اموال خود را از او
بخواهید؛ البته وقتی این افراد نزد من می آمدند، از اموالی که افراد مؤمن برای قیام هدیه کرده بودند، به آنها می دادم. من وقتی
دیدم که بازار جیب بری به شکل غیرمنتظره ای در حرم گرم شده، به منبر رفتم و گفتم: ای جیب برها! شما سال هاست که به این
کار عادت کرده اید؛ اما در این روزها یک بار هم که شده، برای رضای خدا، با تعطیل کردن دزدی خود، برای ما مشکل درست
نکنید؛ آخر هم دست به دعا برداشتم و گفتم: خدایا! دزدانی را که در این روزها از دزدی اجتناب می کنند، با شهدای روز جمعه
محشور فرما که مردم آمین گفتند. از آن لحظه به بعد، جیب بری در بین زائرین قطع شد. بعدها شنیدم که دزدها، تعطیلی
کارشان را به مدت موقت، تصویب کرده بودند.
طبعاً پرسش بعدی ما، سؤال از بستر و کیفیت فاجعه مسجد گوهرشاد است.
تقریباً ساعت ۱۲ نیمه شب بود که با توجه به اخبار متوجه شدیم لشکری را با امکانات سهم گین بسیج کرده اند تا نیروهای
مردمی از شهرها و دهات اطراف به ما نپیوندند. هواپیماهای جنگی در پایگاه ها، در حال آماده باش بودند و توپ و تانک ها، به
طرف صحن و مسجد، هدف گیری شده بودند. من چون به کمک نیروهای مردمی اطمینان داشتم، تصمیم گرفتم که
عقب نشینی نکنم؛ از این رو، به جمع آوری نیروها و آماده کردن آنها برای دفاع پرداختم. در هر در ورودی به مسجد و حرم،
نیروهای مسلحی را به رهبری فردی که به او اطمینان داشتم، گماشتم و مهم ترین در ورودی را به کسی سپردم که بعدها
فهمیدم او خیانت کار بوده است.
سرانجام نیروهای رژیم، قبل از اذان صبح، دست به عملیات زدند و مواضع ما را با توپ و تفنگ متلاشی کردند. نیروهای ما با
همان سلاح سبکی که در اختیارشان بود، مقاومت کردند. متأسفانه در این میان، آن فردی که فرماندهی در ورودی اصلی را
به او سپرده بودم، به نیروهای تحت فرماندهی خود گفت: بهلول و یاران او دیوانه هستند؛ برویم دنبال زندگی مان و آن
موقعیت مهم را رها کرد و دشمن هم از همان موضع نفوذ کرد. با از دست رفتن آن جبهه مهم، تصمیم گرفتیم تا از مسجد
عقب نشینی کنیم و با رفتن به بیرون شهر، به نیروهای مردمی که از روستاها می آمدند، ملحق شویم.
در این واقعه چند نفر شهید شدند؟
هنوز پس از سال ها، کسی از تعداد دقیق شهدای مسجد گوهرشاد، مطلع نیست؛ اما چیزی که من پس از سال ها
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 