پاورپوینت کامل تنها تویی که می مانم! ۵۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تنها تویی که می مانم! ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تنها تویی که می مانم! ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تنها تویی که می مانم! ۵۳ اسلاید در PowerPoint :

۳۰

این داستان واقعی است. یک شب تا ۵ صبح تمام داشته ها و نداشته هایم رو شد… برای
این که مشق سخت و غیر اختیاری هویت ام را بنویسم. از این رو، مجبور شدم چنگ بزنم به
هر آن چه فکر می کردم مالِ من، اتاقِ من و دنیای من است… که به بهانه ای همه شان
گریختند و به بهایی، دیوارها فرو ریختند. تازه دانستم که مشق هویتم، سرمشق می خواهد
و «من» شد سرمشق هویتم! این واژه دو حرفی، چه دنیایی دارد برای خودش. پس من همه
آن چه که می خواستم برای زیستن، در همین واژه جست وجو کردم؛ بی هیچ پسوند و
پیشوندی؛ آن هم برای جست وجوی «منِ» امروز مصمم گشتم و چون «ما تا ندانیم که
بوده ایم، نمی توانیم بدانیم که هستیم»،۱، «منِ» دیروزم را طالب گشتم. اکنون حیرانِ
«من» دیروزم و شیفته «من» امروز و تشنه «من» فردایم که از آنِ فرزندان ماست. دوست
دارم این حیرت، شیفتگی و تشنگی ام را به چشم و فکر و دل همه تان هدیه کنم؛ تا آن
آدینه که صبح جوانی زمین را با «من»های تازه نفسمان جشن بگیریم.

«هویت»؛ استاد این کلمه را روی تخته نوشت و تأکید کرد که «نیمی از نمره نهایی، به
این تحقیق بستگی داره، اصلاً هم مقدار و قالبش مهم نیست؛ فقط نگاه حقیقی و برداشت
تحقیقی خود خودتون باشد»!

او خوب می دانست که بیشتر ما دقیقه ۹۰ را برای جان کندن برمی گزینم؛ از این رو، با
صدایی رسا به خاطرمان چنین سپرد: «فقط تا صبحِ روز امتحان! فقط… تا… روز
امتحان»!

آن روز همه خوشحال شدیم؛ به این خیال که این واحد را پاس پاسیم!

گرفتن نمره خوب از چند تحقیق اینترنتی، در این چند ترم تحصیلات آموزش عالی، خیالمان
را چاق تر کرد؛ پس… کتابِ واحد استاد، ورق نخورده کنار ماند تا… .

حالا شب امتحان است و من نشسته ام پشت میز و سعی می کنم روی سطر اولِ فصلِ اول
کتابم متمرکز نشوم. با این حال نداشته، آوردن نمره قبولی از امتحان فردا، خیلی دور
از ذهن به نظر می رسد. حس مزخرف فیلم یک ساعت پیش، طعم دهانم را تلخ تلخ کرده بود،
عصبانیت هم به آن اضافه شد… دوباره سعی می کنم روی سطر اول فصل اول کتابم متمرکز
نشوم که تصویرها نمی گذارند. صحنه های خوشمزه فیلم، در ذهنم جان می گیرد. مدّتی
همه شان را برای چندمین بار مزه مزه می کنم. یاد پایان مزخرف فیلم که می افتم،
انگار زهر مار سر کشیده ام؛ تلخ می شوم و گرفته … سعی می کنم روی سطرِ اول فصلِ
اول کتابم متمرکز نشوم که نمی شود. خشم از تکْ کوره هایِ سلولی بدنم شعله می کشد.
نگاه آتشینم را شلیک می کنم به جسم سرد و خاموشِ عامل خشم که لم داده روی میزش؛
بی خیال عالم و آدم. حرص را می بیند؛ اما کَکِِش هم نمی گزد… دندان هایم را به هم
می فشارم و با صدایی که بشنود، می گویم: «آخه، حالا وقتِ پاور (Power) سوزوندن بود
تراکتور» و اصلاً منتظر جوابش نمی مانم.

دنگ… آویزان ترین عضو اتاقم، زمان را اعلام می کند؛ ساعتِ یکِ روزِ امتحان!

خیلی دیروقت است و من چند ساعتی بیشتر مهلت ندارم که برای سرنوشت امتحانِ فردایم،
کاری بکنم. به خودم می گویم: «می شه سرنوشتش رو تغییر داد؛ نمی شه»؟ اولین راه
چاره، ذهنم را شکار می کند؛ فرستادن پیام به همکلاسی ها و درخواستِ کمک از وجدان و
مرامشان؛

Khabi ya bidar 1 kare kocholo daram bahat. Powere dastgham sokhte az shanse
topole man!

(خوابی یا بیداری؟ یک کار کوچولو دارم باهات. پاور دستگام سوخته از شانس توپول من!)

و بعد، گزینه ارسال به چند نفر!

چشم هایم را می کوبم به نمایش گر گوشی؛ زمان، ثانیه هایش را از دستم فراری می دهد.
نمی دانم چقدر منتظر می مانم تا… . با اولین لرزش گوشی، دل خوش، پاکت پیام ها را
باز می کنم؛

۱. sharmandeee! Man hanoze ketab ro ye dor nazadam. Fekr nakonam ta sobh tamoom
she. Sharmande!

(شرمنده! من هنوز کتاب رو یه دور نزدم. فکر نکنم تا صبح، تموم شه؛ شرمنده!)

– «خرخون»!

۲. Eshteba gerefti rafigh. Khadamat camputri 2ta khoone balatare.

(اشتباه گرفتی رفیق! خدمات کامپیوتری دو تا خونه بالاتره!)

– بی مزه مسخره!

۳. Bebinam, in kare koochoolooye hazrateali ye serche (Hoviyati) oye Edite
Janane o ye printe taro tamizo ye talgho shiraze nist!! Pas ma khabe khabim!
Mizashti sobh, ye kam zood nist!

(ببینم این کار کوچولوی حضرت عالی یه سرچ هویتی و یه ادیتِ جانانه و یه پرینت تر و
تمیز و یه طلق و شیرازه نیست؟ پس ما خواب خوابیم! می ذاشتی صبح؛ یه کم زود نیست)

– نامردِ…!

جلوی دهانم را می گیرم تا بیشتر از این، کثیف نشود فضا از واژه های مفلوک عصبانیتم!
گوشی را هل می دهم به دورترین نقطه میز. چشم هایم به جمال کتاب امتحانی روشن
می شود؛ پس باز هم سعی می کنم روی سطر اولِ صفحه اول… که زنگ پیام، پاره می کند
رشته تمرکزم را!

بسته پیام را با هیجانی بی دلیل باز می کنم؛

– شاید یکی راضی شده باشد؟

Farda miyay bashgah

(فردا میای باشگاه؟)

– اِی بابا، وقت گیر آورده این رفیق باشگاه ندیدمون ها!

بی تردید، با حرف درشت جوابش را می دهم.

No!

گوشی را می گذارم روی میز و سعی می کنم دل بدهم به به کتابی که سخت با آن احساس
غریبی می کنم! صدای زنگ پیام، از جا می پراندم و دست دراز می کنم به سمت گوشی.
لحظه ای از این حرکت حریص خودم بدم می آید و برای رفع این حس بد، سریع پیام را باز
می کنم؛

Chiye Az bacheha delgiri toke inghadr bizarfiyat naboodi To biya farda,
donget ba man!

(چیه؟ از بچه ها دلگیری؟ تو که این قدر بی ظرفیت نبودی؟ تو بیا فردا؛ دُنگت با من؟)

– باید جوابشو بدم؛ پای حیثیتم در میونه!

و این گونه جلسه دفاعیه شروع می شود. تعداد پیام هایی که می فرستم و می گیرم، از
دستم خارج می شود و البته زمان، راحت تر!

دنگ دنگ، ساعت دو روز امتحان را فریاد زد. به خودم و اتاق برمی گردم! هنوز نتوانستم
دوستم را قانع کنم. قصد می کنم این آخرین پیام باشد که ارسال می کنم:

In tori nemishe!… Farda miyam bashgah baad az emtehan. Hozori ghaneet mikonam
(ba sms) hichi halit nemishe!

(این طور نمی شه! فردا میام باشگاه؛ بعد از امتحان. حضوری قانعت می کنم؛ (با sms)،
هیچی حالیت نمیشه!) و برای فرار از فحش های احتمالی اش، گوشی را خاموش می کنم. حالا
فقط من هستم و من هستم و صفحه اول کتاب!

– نه، واقعاً این طوری نمی شه! باید یه فکری کنم! از هیج یاری گری خبری نیست انگار!
باید خودم دست به کار بشم. با امیدی کم رنگ، پر رنگ… چند دقیقه بعد، برگه های
سفید و قلم، روی میز، حاضر می خورند و من می نشینم پشت میز و کتاب بازم را همان طور
باز هل می دهم کناری. برگه ها را روبه رویم مرتب می کنم و بالای یکی شان درشت
می نویسم: «هویت» و کمی نگاهش می کنم.

– از کجا شروع کنم؟

یاد چند مقاله ای که اتفاقی در روزنامه های دیواری دبیرستان و مجله های اهدایی
دوستانم خوانده ام، می افتم؛ همه شان تقریباً یک جور شروع می شوند و با کلمه های
قلمبه و سنگین؛ خیلی آدم حسابی به نظر می رسند؛ پس شروع:

[قبل از این که به تحقیق و تحلیل موضوع «هویت» بپردازیم، بهتر است در اول کار از
خودمان سؤالاتی داشته باشیم؛ مثلاً بپرسیم: اصلاً هویت یعنی چه؟ به طور کلی هویت
یعنی … .]

حقیقتاً معنی اش را نمی دانم. معنی لغت، هنوز دست از سر ما برنداشته! چقدر معنی لغت
حفظ کردیم برای کنکور؛ کاش هویت رو هم معنی می کردیم؛ بین اون همه اسم و فعل و حرف
اضافه؛ اگرچه خوب می دانم که به یادماندن و به یاد آوردن تمام آن چه حفظ کرده ایم،
چندان کار ساده ای نیست.

حالا معنای هویت را باید از جایی پیدا کنم.

– لغت نامه می خواد. به به… به فکر محقق من!

لغت نامه روی طبقه اول قفسه کتاب های پدر، گوشه خلوت اتاق، نگاهم را مؤدب می دزدد.

تیز می پرم به سمتش و لغتنامه را با آن وزن قابل ملاحظه اش، می کشم بیرون! یک فوت
شدید، تمام غبار عزلتش را به مجرای تنفس ام حواله می کند.

آن روز که این قفسه با تمام ساکنانش، میهمان ناخوانده اتاقم شدند، بین آن همه غُر و
اخم، حتی ذره ای هم احتمال نمی دادم که شبی به کار بیخ پیدا کرده ام بیایند.

<

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.