پاورپوینت کامل خیلی تنهام! ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خیلی تنهام! ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خیلی تنهام! ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خیلی تنهام! ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
۳۰
«دوستی دختر و پسر به زیان هردوی آنهاست، هم از لحاظ شرع حرام است و هم از نظر
اجتماعی مشکلاتی را به دنبال دارد. در این دوستی ها، دروغ جای حقیقت را می گیرد.
اگر این دوستی ها به ازدواج منجر گردد، بعد از مدتی بی اعتمادی جای اعتماد و
بی میلی جای عشق آتشین را در زندگی پر می کند. علاوه بر این، اغلب این دوستی ها به
اغفال دختران و دیگر فجایع اجتماعی کشیده می شود».
کارشناس برنامه تلویزیونی همین طور از علل و عوامل مضر این نوع دوستی ها می گفت.
اون حرف می زد و من با خود می گفتم، من که مثل دخترای دیگه نیستم که با یک سلام و
دوستت دارم، خام یه پسر بشم، تازه همه آدما مثل هم نیستند؛ شاید یکی پیدا بشه که یه
دوست واقعی و صادق باشه … از این موضوع چند شب گذشت؛ تا این که یه شب حدود ساعت
یک بعد از نیمه شب، تو حال و هوای خوندن رمان ترسناکی بودم که گوشی ام زنگ خورد؛
شماره جدیدی بود؛ الو، الو، الو … کسی جواب نمی داد و من قطع کردم، ۵ دقیقه بعد
دوباره گوشی ام صداش بلند شد. تصمیم گرفتم این بار حرفی نزنم؛ گوشی رو برداشتم؛
«الو، الو سلام خانم! ببخشید می دونم از دستم عصبانی هستی؛ ولی من، جرات نمی کردم
حرفی بزنم. آخه شما اولین تجربه من هستید؛ منظورم اینه که تا حالا با هیچ دختری حرف
نزدم و برای همین، نمی دونستم چی باید بگم. می خوام با شما دوست بشم؛ اجازه می دید
…».
دست پاچه شده بودم؛ فقط با لکنت زبون گفتم: علاقه ای به این نوع دوستی ها ندارم و
گوشی رو بستم، چند بار زنگ زد و وقتی دید جواب نمی دم، پیام داد؛ «خواهش می کنم
اجازه بده حرفامو بزنم؛ اگه از من خوشت نیومد، قطع کن».
وسوسه شدم بدونم چی می خواد بگه؛ چند دقیقه بعد، دوباره زنگ زد و کمی ملایم تر از
قبل گفتم: چی می خوای بگی؟
مؤدبانه گفت: «خانم! می دونم مزاحمت هستم؛ ولی من به دوستی با شما نیاز دارم؛ خیلی
تنهام؛ خیلی، صدات به من آرامش می ده. خواهش می کنم با من دوست شو! قول می دهم دوست
خوبی باشم …».
با غرور بهش گفتم: «راجع به حرفاتون فکر می کنم». اینو گفتم و گوشی رو بستم. دست و
پاهام می لرزید. حرفاش بدجوری توی دلمو خالی کرده بود. «خدایا! چکار کنم؛ باهاش حرف
بزنم یا نه»؟ دوست داشتم این موضوع رو به یکی بگم با مامان یا بابا؛ ولی اگه بهشون
بگم، نه فقط اجازه نمی دن، بلکه گوشی رو هم ازم می گیرن تا صبح فکر کردم و آخر به
این نتیجه رسیدم که یه مدت فقط تلفنی باهاش دوست بشم. این طوری منم از تنهایی
در می اومدم؛ چون اکثر روز تنها بودم؛ آخه مامان و بابا صبح تا شب سرکار بودن و
وقتی هم که برمی گشتن، دیگه حوصله شنیدن حرفای منو نداشتن. کار خلاف شرعی هم
نمی کردم؛ چون فقط تلفنی با هم درد و دل می کردیم؛ فقط همین … .
روز بعد یه چشمم به ساعت بود و یه چشمم به گوشی و لحظه شماری می کردم که زنگ بزنه؛
اما نه آن روز و نه روزهای بعد، خبری ازش نشد. مرتب به خودم می گفتم: «زنگ نزنه،
مهم نیست؛ من که به دوستی با اون، نیازی ندارم»؛ ولی حقیقتش نمی تونستم به خودم
دروغ بگم؛ چون دوست داشتم یه مدت باهاش گپ بزنم. سرانجام بعد از یک هفته تماس گرفت.
صدای تپش قلبمو می شنیدم. این قدر این دست و اون دست کردم تا قطع کرد.
غرورم اجازه نمی داد خودم زنگ بزنم و منتظر شدم تا دوباره زنگ زد؛ خودم را جمع و
جور کردم و گوشی را برداشتم و این بار خیلی زود سلام کردم. اونم سلام کرد و از این
که چند روزی نتونسته بود زنگ بزنه، عذرخواهی کرد. خواستم دلیلش رو بپرسم که خودش
شروع به حرف زدن کرد؛ «حقیقتش تنها کسی رو که داشتم، از دست دادم؛ عموم، عموم تنها
کسی بود که داشتم؛ پیر بود؛ ولی تنها دل خوشی ام بود و حالا من موندم و یه دنیا
تنهایی … .
حرفش رو عوض کرد و گفت: تا حالا با کسی این قدر گرم نگرفته بودم؛ مثل این که
سالهاست می شناسمت. ببخشید یادم رفت خودم رو معرفی کنم؛ «سام هستم؛ سام نیک اندیش،
۲۴ سالمه، اهل کرمانم؛ ولی تهران زندگی می کنم. خوب شما خودتو معرفی نمی کنی؟ تصمیم
گرفتم اسم واقعی مو نگم؛ به دنبال یه اسم خوب می گشتم که دوباره پرسید: نمی خوای
اسمتو به من بگی؟ مِن و مِن کردم و گفتم: سحر؛ سحر مرادی. منم تهران زندگی می کنم.
گفت: «امیدوارم سحر شب های تاریکم باشی؛ خیلی بهت نیاز دارم. خواهش می کنم
پیشنهادمو رد نکن. قول می دم دوست خوبی برات باشم؛ قول می دهم». پیشنهادش رو با این
شرط که دوستی مون فقط تلفنی با
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 