پاورپوینت کامل این چنین بود انفاق پیامبر! ۲۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل این چنین بود انفاق پیامبر! ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل این چنین بود انفاق پیامبر! ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل این چنین بود انفاق پیامبر! ۲۶ اسلاید در PowerPoint :
شخصی می گوید: روزی بلال۱ را در شهر حلب۲ دیدم و از او پرسیدم: بلال! به من بگو ببینم انفاق های پیامبر چگونه بود؟ بلال گفت: انفاقی نبود که پیامبر صلی الله علیه وآله انجام دهد، مگر آن که مرا در انجام آن مأمور می کرد. همواره روش پیامبر صلی الله علیه وآله این گونه بود که هرگاه مسلمانی به نزدش می آمد و پیامبر، او را برهنه و فقیر می یافت، قبل از این که او چیزی بخواهد، پیامبر اگر چیزی آماده داشت که به او بدهد، می داد و اگر چیزی آماده نداشت، به من می فرمود: بلال! برو پولی قرض کن و برایش لباس و غذا تهیه کن؛ من هم می رفتم مقداری پول قرض می کردم و با آن، قدری غذا، لباس و سایر لوازم تهیه می کردم و آن شخص را با این پول، هم می پوشاندم و هم غذا می دادم.
روزی یکی از مشرکان مدینه، جلوی مرا گرفت و گفت: بلال! من از تو تقاضایی دارم. گفتم: بگو. گفت: من فردی ثروتمندم و دلم می خواهد از امروز به بعد، فقط از من پول قرض بگیری. هرگاه خواستی چیزی تهیه کنی، به نزد من بیا تا پول در اختیارت بگذارم. چون پیشنهاد از طرف او بود، من هم پذیرفتم و از آن روز به بعد، هر وقت به پول نیاز داشتم، به سراغ او می رفتم؛ از او پول قرض می گرفتم و حاجت نیازمندان را با آن برآورده می کردم تا این که یک روز، وضو گرفته بودم و خود را آماده می کردم که به مسجد بروم و اذان بگویم که ناگهان، آن مشرک را با جمعی از دوستان تاجرش که در حال عبور بودند، دیدم. آن مشرک تا چشمش به من افتاد، با لحنی تند و بی ادبانه، فریاد زد:
هی حبشی! هیچ می دانی تا اول ماه چقدر مانده؟
گفتم: بله می دانم، خیلی نمانده.
گفت: خواستم یادت بیاورم که بدانی تا اول ماه، چهار شب بیشتر نمانده؛ حواست جمع باشد که حتماً سر ماه به سراغت خواهم آمد و طلبم را خواهم گرفت.
من از سخنان آن مشرک، بُهتم زده بود و سخت متعجب شده بودم؛ او هم یکسره جسارت و بلندپروازی می کرد و می گفت: من این پول ها را به خاطر بزرگی دوستت (پیامبر) و یا بزرگی خود تو قرض نداده ام؛ بلکه می خواستم با این کار، تو بنده من باشی تا مثل قبل از اسلام آوردنت، تو را به گوسفند چرانی بفرستم.
هرچه با خود فکر کردم که چه پاسخی به او بدهم، دیدم بهتر است با بی اعتنایی از آن بگذرم.
آنها رفتند و من هم به سوی مسجد روان شدم؛ اما خیلی ناراحت بودم و لحظه ای از فکر آن مشرک و حرف هایش غافل نمی شدم؛ گویی شهر مدینه روی سرم می چرخید و افکار رنگارنگ، رهایم نمی کردند؛ به مسجد که رسیدم، اذان گفتم؛ نماز عشا را به جای آوردم و صبر کردم تا همه متفرق شدند. پیامبر صلی الله علیه وآله از مسجد به سوی منزل حرکت کرد و داخل خانه شد. دنبالش روان شدم و اجازه ورود خواستم؛ پیامبر اجازه فرمودند. داخل شده، سلام کردم و در کمال خضوع، گفتم: ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدای شما باد! همان مشرکی که قبلاً به شما گفته بودم از او پول قرض می کنم، امروز مرا در مسیر مسجد دید و با من این گونه رفتار کرد. در حال حاضر، نه شما پولی داری و نه من؛ او هم که بنای آبروریزی دارد. لطفاً اجازه دهید به میان محله های مسلمانان سری بزنم بلکه خداوند عنایتی کند و بتوانیم بدهی خود را بپردازیم.
این سخنان را گفتم و از محضر پیامبر صلی الله علیه وآله خارج شدم. پاسی از شب گذشته و شهر کاملاً خلوت شده بود. همه، شام شب را خورده، خوابیده بودند. به سوی خانه ام روان شدم. به خانه که رسیدم، حوصله هیچ کاری را نداشتم. شمشیر، نیزه و کفشم را بالای سرم گذاشتم و طاق باز، روی بام دراز کشیدم که بخوابم. دستانم را زیر سر گذاشتم و به آسمان نیلگون خیره شدم. بسیار سعی کردم که بخوابم؛ اما از فرط ناراحتی کارِ آن مشرک، خواب از چشمانم ربوده شده بود. راستی شبی سخت و سنگین بود.
سرانجام، سحرگاهان بلند شدم که برای رفتن به مسجد مهیا شوم. دیدم شخصی نفس زنان به سویم می آید و صدا می زند: بلال! بلال! از بالای بام، بی صبرانه فریاد زدم: چه می گویی؟ گفت: زود بیا که پیامبر صلی الله علیه وآله تو را
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 