پاورپوینت کامل عاشورایی بود روز آزادگی حسین! ۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عاشورایی بود روز آزادگی حسین! ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عاشورایی بود روز آزادگی حسین! ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عاشورایی بود روز آزادگی حسین! ۱۵ اسلاید در PowerPoint :
آزاد شدم. روزها گذشت. روزگار سپری شد. من به دانشگاه راه یافتم. در همان روستای زادگاهم، ماندگار شدم و هرگز آن جا را ترک نکردم. سال ۷۴، ازدواج کردم. سال ها بعد، فوق لیسانس گرفتم. پنج سال که از ازدواجم گذشت، خدا به من دختری داد. نامش را مهدیه گذاشتم. مهدیه، نم نم قد کشید؛ از یک سالگی که گذشت، اصلاً نفهمیدم کی بزرگ شد. من به دانشگاه می رفتم. او عاشق خطی خطی کردن ورق های دفترم بود. بی سیم بازی می کرد. عروسکی داشت که زندانی اش می کرد. کاغذ که دستش می افتاد، قلمی بر می داشت و کاغذ را خط خطی می کرد. آدم های جنگ را می کشید؛ شکل تانک را نقاشی می کرد و از روی عکس های جنگ، انگار خیال مرا رسم می کرد. پانزده سال از دوران جنگ و اسارت گذشته بود و مهدیه بزرگ و بزرگ تر شد؛ چهار ساله یا پنج ساله، غروب بود. از مسجد روستا برگشتم؛ مهدیه پرید توی بغلم؛ گذاشتمش روی زمین؛ یک نشریه از کمد بیرون آوردم؛ دادم دستش. اصلاً نمی دانم کسی خانه ما جا گذاشته، یا همسرم از دانشگاه آورده بود. یا خودم از شهر آورده بودم؛ نمی دانم!
نشستم. مهدیه خیلی اذیت می کرد؛ شیرین کاری می کرد؛ جیغ می کشید. نشریه را گذاشتم جلوی مهدیه و یک مداد دستش دادم و گفتم: بیا بابایی؛ بخوان. خواندن که نمی دانست؛ خط خطی می کرد؛ جیغی کشید و شروع کرد به خط خطی کردن نشریه؛ بازی خاص دخترانه بود تو خیالش. چند دقیقه بعد، با همان جیغ دخترانه اش، مرا صدا زد و هی دائم آستینم را می کشید؛ بابایی رسول! رسول بابایی! رسول رسول رسول! یک فیلم دیده بود؛ بی سیم چی پشت بی سیم داد می کشید؛ میثم رسول و مهدیه بد جور به دلش نشسته بود. این یاد گرفته بود و دائم راه به راه می گفت و با عروسکش بی سیم بازی می کرد. تو حیاط، خاک ریز می زد؛ سنگر می ساخت و دنیای غریب مرا در خیالش بازسازی می کرد.
دو باره صدا زد. بابایی رسول! گفتم: چی میگی بابایی؟ با دست به تصویری روی نشریه اشاره کرد و مدام با چشمانش مرا می خواند که آن تصویر را ببینم. همسرم گفت: ببین چی می خواد بچه بهت نشان بده. رفتم جلو. نگاهم که به عکس افتاد، خشکم زد. در یک لحظه مثل تخته سنگ و مجسمه، سنگ شدم و تمام بدنم لرزید. انگار زلزله ای رخ داده باشد. داغ شدم. گر گرفتم…. آتش همه جای وجودم را پر کرد. تصویر شهید حسین پیرآینده بود؛ تصویری از جنازه اش. نشریه را برداشتم، حال غریبی داشت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 