پاورپوینت کامل نوروز در جبهه ها چه خبر بود؟ ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نوروز در جبهه ها چه خبر بود؟ ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نوروز در جبهه ها چه خبر بود؟ ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نوروز در جبهه ها چه خبر بود؟ ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

خاطرات حمید داوود آبادی، یکی از رزمندگان سال های جنگ تحمیلی که امروز در عرصه ادبیات و هنر دستی دارد، درباره فضای حاکم بر روزهای سال نو در جبهه و حال و هوای رزمندگان در آغاز سال نو خواندنی است؛ «نامه هایی که به مناسبت دهه فجر و نوروز از پشت جبهه برایمان می آوردند، از خاطرات فراموش نشدنی و جالب بودند. هر وقت مسئول تدارکات برای گرفتن نامه های خانواده ها به بنیاد شهید شهر می رفت، تعدادی از آن نامه ها را هم با خود می آورد. بچه ها بیش از این که منتظر آمدن نامه از خانواده هایشان باشند، برای برنامه های مردمی انتظار می کشیدند که به «نامه های امت حزب الله» معروف بودند و غالباً بچه ها این نامه ها را برای هم می خواندند. گاهی هم اتفاقی فرستنده نامه هم محلی یکی از بچه ها بود که در آن صورت، او جواب نامه را می نوشت. تا چند روز پس از آمدن نامه های امت حزب الله، سرمان گرم پاسخ دادن به آنها بود.

در این میان، محمود معظمی نژاد، گوی سبقت را از بقیه می ربود. او همیشه در جیبش چند تایی از آن نامه ها داشت و به بچه ها می گفت برای کسی که او جواب نامه اش را داده، آنها هم نامه بنویسند. بیشتر نامه ها از دانش آموزانی بود که با قلم شیرین خود، پیامشان را برای رزمنده ها می نوشتند.

یکی از آن نامه ها که جذابیت خاصی داشت، از یک دختر نوجوان مسیحی بود که به مناسبت عید نوروز کارت پستالی فرستاده بود که حضرت مسیح را بر صلیب نشان می داد و در پشت آن، نامه ای به این مضمون نوشته بود: «من به عنوان یک هموطن مسیحی، فرارسیدن سال نو را به تمام شما رزمندگان که در جبهه ها از میهن ما دفاع می کنید، تبریک عرض می کنم».

اصلاً احتیاج نبود به تقویم نگاه کنیم. نسیم خوشی که در کانال ها و شیارها می وزید، حکایت از بهار داشت. پرنده های خوشخوانی که روی تخته سنگ ها و میان سبزه های نورَس می پریدند و آواز سر می دادند، خبر از نو شدن سال می دادند. خیلی قشنگ بود! ناخواسته سر و صدای خمپاره و تیراندازی هم کم شده بود. انگار عراقی ها هم به سال نوی شمسی اعتقاد داشتند!

رسم خانه تکانی یکی از برنامه های جالب سال نو بود که من یکی در تهران هم که بودم، همواره از آن می گریختم و هر چه مادرم می گفت به او کمک کنم و فرش و پرده ها و… را بشویم، به بهانه ای از خانه بیرون می زدم. همیشه احساس کودکانه ام این بود که پدر و مادرم صاحب خانه هستند و من اولادشان؛ پس وظیفه خانه تکانی با آنهاست.

از عید هم که فقط آجیل خوردن و خود را با شیرینی خفه کردن و بازی با بچه های فامیل را بلد بودم و دست آخر هم عیدی گرفتن که از همه شیرین تر بود. برای گرفتن عیدی بود که هنوز نرفته به خانه فامیل، به پدرمان می گفتیم که زود بلند شود برویم؛ ولی جبهه دیگر این حرف ها را نداشت و با وجودی که سن و سالی نداشتیم، خودمان شده بودیم صاحب خانه.

گودالی کوچک در سینه سخت کوره های سنگی کنده بودیم و اطراف آن را با گونی های پر از خاک، محصور کردیم و ورقه ای فلزی را سقف آن کردیم و چند گونی و کمی خاک هم به جای آسفالت بام روی ورقه فلزی ریختیم و یک لایه کلفت پلاستیک هم روی آن گذاشتیم.

باید خانه تکانی می کردیم. کسی هم دستور نمی داد و خودمان می دانستیم. هر چند که در همه جبهه ها نظافت سنگر، حکم اجباری پیدا کرده بود، ولی خانه تکانی سال نو، فرق می کرد و بهانه ای بود که شکل و شمایل سنگر را هم بفهمی نفهمی عوض کنیم.

اگر جا داشت، کف سنگر را بیشتر گود می کردیم؛ تا کمرمان از خمیده رفتن، درد نگیرد. در دیواره سنگی هم جایی به عنوان طاقچه می کندیم و مهرها و جانمازها و قرآن ها از آن جا می گذاشتیم. این طوری دیگر مجبور نبودیم موقع خوابیدن، مثل ماهی کنسرو، به همدیگر بچسبیم.

پتوها را از کف نم گرفته سنگر بیرون می بردیم و در رودخانه آن سوی تپه می شستیم. آب گرم رودخانه، تنمان را هم صفا می داد. از صبح تا غروب، کسی داخل سنگر نمی شد؛ فقط یک نفر آن را جارو می کرد و منتظر می ماندیم تا نم آن خشک شود.

پر کردن سوراخ موش ها هم وظیفه ای مهم بود؛ نه گچ داشتیم و نه سیمان و مجبور بودیم یک تکه سنگ با لبه های تیز را در دهانه لانه شان فرو کنیم؛ ولی انها هم بی کار نمی نشستند؛ پاتک می زدند و در کمتر از یکی دو روز، از جایی دیگر که اصلاً احتمالش را نمی دادیم، کانال می زدند و راه باز می کردند. این جور مواقع، کار و کاسبی تله موش های چوبی کوچک که جزء واجبات هر سنگر بود، سکه می شد.

یک گوشه از اتاق بزرگ تدارکات در شهر گیلان غرب، پر بود از این تله موش ها. بعضی ها آکبند بودند و بعضی ها قسمتی از بدن موش ها به دیواره شان مانده بود! همه آنها بو می دادند؛ ولی هر چه که بودند، دست کمی از عراقی ها نداشتند و دشمن محسوب می شدند.

کاسه و بشقاب ها از دستشان امان نداشت. اگر تنبلی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.