پاورپوینت کامل گفت وگویی دانشجویی با امام صادق علیه السلام ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گفت وگویی دانشجویی با امام صادق علیه السلام ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفت وگویی دانشجویی با امام صادق علیه السلام ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گفت وگویی دانشجویی با امام صادق علیه السلام ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
امام صادق علیه السلام به پرسش¬های شما پاسخ می¬گوید
از حق و حقوق مسلمانی برایمان بگویید.
نپرسید!
چرا؟
برای این که قبلاً به یک نفر گفته شد و او شگفت¬زده شد.
اگر اصرار کنم؟
باشد! فقط یکی را می گویم؛ حقی که به گردن برادر مؤمنت داری، این است که نصف اموالت را با او تقسیم کنی! تعجب کردید؟ مگر نمی دانید خدا در قرآن از کسانی یاد کرده که دیگران را بر خود ترجیح می دهند؛ آن جا که می فرماید: «و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصه». وقتی نصف اموالتان را با او تقسیم می کنید که او را بر خود ترجیح نداده اید؛ بلکه تازه مساوی شده اید و موقعی او را بر خود ترجیح داده اید که نصف دیگر را هم به او بدهید!۱
به مسلمانان غیر شیعه هم باید کمک کرد؟
یک بار نیمه شب داشتم نان می بردم برای فقرا که کیسه ام پاره شد و نان ها ریخت. یکی از دوستانم مرا دید و با کمکم نان ها را جمع کرد. با هم رفتیم تا سایبان بنی ساعده و کنار هرکس یکی دو تکه نان گذاشتیم. در راهِ بازگشت، او پرسید: آقا! اینها شیعه بودند؟ گفتم: اگر شیعه بودند که هرچه داشتیم با آنها می خوردیم؛ حتی نمکمان را!۲
به نظر شما ما شیعه واقعی هستیم؟
بگذارید برایتان خاطره ای تعریف کنم؛ مسافری به خانه من آمد. از او پرسیدم: آدم های دور و برت چطور آدم هایی اند؟ تا توانست از آنها تعریف کرد. گفتم: ثروتمندانشان چقدر به دیدن فقرا می روند؟ گفت: کم! گفتم: چقدر به فقرا توجه دارند؟ گفت: کم! گفتم: چقدر به آنها کمک می کنند؟ گفت: کم! بعد گفت: آقا! این چیزهایی که شما می گویید، خیلی کم پیدا می شود! گفتم: پس اینها چطور خودشان را شیعه می دانند؟۳
در مورد گرانی چه می گویید؟
به یکی گفتم شده به بازار بروی چیزی ببینی که دلت بخواهد و نتوانی بخری؟ گفت: بله! گفتم: بدان که در مقابل هر چیزی که می بینی و نمی توانی بخری، ثواب می بری.۴
با میهمان هایتان چطور برخورد می کردید؟
یک بار یکی از میهمان ها بلند شد کار کند. او را نشاندم و خودم آن کار را انجام دادم؛ چون پیغمبر نهی فرموده از این که میهمان را به کار بگیرند.۵
قضیه وصیت نامه تان چه بود که حال منصور را گرفته بود؟
من می دانستم که منصور دنبال جانشین من می گردد که او را از بین ببرد؛ پس وصیت نامه ای تنظیم کردم و پنج تا جانشین مشخص کردم و اسم خود منصور را هم جزء آنها نوشتم!۶
یک خاطره شنیدنی از منصور بگویید.
یک بار پیش منصور نشسته بودیم که یک مگس پیله کرده بود به او و هِی می نشست روی صورتش و منصور هم مگس را می زد و آخر عصبانی شد و گفت: اصلاً خدا برای چه مگس را آفریده؟ گفتم: برای این که ستم گران را خوار کند!۷
داغ فرزند دیده اید؟
یکی از کودکانم جلوی چشم خودم داشت راه می رفت که غذا در گلویش گیر کرد و همان جا از دنیا رفت. درست است آن لحظه گریه ام گرفت، ولی خدا را شکر کردم که بقیه نعمت ها هنوز باقی است.۸
یکی دیگر از فرزندانم را هم کنیزم بغل کرده بود و داشت از نردبان بالا می رفت که به پشت بام بروند. من بارها گفته بودم به پشت بام نروید. این کنیز تا مرا دید، هول کرد و بچه از دستش افتاد و فوت شد. بیش از این که نگران بچه شوم، نگران ترسی بودم که کنیز دچار شده بود و فقط به او می گفتم: نترس؛ اشکالی ندارد! تو آزادی؛ برو!۹
چقدر پشت سرتان حرف می زدند؟
زیاد؛ یک بار به یکی کیسه پولی دادم و گفتم به فلانی بده، ولی نگو من داده ام. این بنده خدا کیسه را که برده بود، طرف گفته بود خدا خیرش دهد که خرج هر سال ما را می دهد؛ ولی این جعفر بن محمد با این که این همه پولدار است یک درهم هم به ما نمی دهد!۱۰
چطور این همه صدقه می دادید و کم نمی آوردید؟
یک بار به پسرم گفتم: چقدر خرجی اضافه آورده ایم؟ گفت: چهل دینار. گفتم: همان را صدقه بده. گفت: دیگر هیچی برای خودمان نمی ماند. گفتم: تو صدقه بده، خدا عوضش را می دهد. خلاصه صدقه داد و ده روز بعد، چهار هزار دینار خدا برایمان از یک جای دیگر رساند.
به شما هم می گفتند: «از شما بعید است»؟
الی ماشاءالله؛ یک بار لباس گران قیمتی پوشیده بودم. دیدم همین طور چپ چپ نگاهم می کنند. گفتم: چه شده؟ گفتند: یابن رسول الله! این لباس در شأن شما نیست؛ چون هیچ کدام از پدرانتان چنین لباس هایی نمی پوشیدند! گفتم: زمان آنها مردم فقیر بودند و آنها هم متناسب با وضع زمانه لباس می پوشیدند؛ امّا الآن مردم در رفاهند و بعد، محض اطمینانش آستینم را کنار زدم و لباس پشمی زیرش را نشان دادم و گفتم: این لباس زیری را برای خدا می پوشم و آن رویی را برای شما!۱۱
یک بار هم می خواستم شتر بخرم؛ چانه زدم. یکی گفت: مردم خیلی از چانه زنی شما تعجب کردند. گفتم: خدا راضی نیست که کلاه سرم برود و در مالم فریب بخورم.۱۲
شما که مناظره زیاد داشته اید، از فوت و فن م
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 